ماجرای دیدن فیلم گنج قارون- بخش دوم
جلو سینما جمعیت موج می زد. با کمال خوش شانسی از لابلای جمعیت دائی ام را دیدم که با لباس پاسبانی اش مردم را با به سمت بیرون باچه بلیط فروشی هل میداد. تا چشمم به دائی جان افتاد معطل
بیشتر بخوانیدجلو سینما جمعیت موج می زد. با کمال خوش شانسی از لابلای جمعیت دائی ام را دیدم که با لباس پاسبانی اش مردم را با به سمت بیرون باچه بلیط فروشی هل میداد. تا چشمم به دائی جان افتاد معطل
بیشتر بخوانیدبخت با من بود که دائی ام مامور انتظامات جلو سینما بود وگرنه بلیت که گیرم نمی آمد هیچ، زیر دست و پا هم له میشدم. جلو سینما جای سوزن انداختن نبود. به قول مادرم نقل این بود که خر
بیشتر بخوانید