مجتهدی که به بهشت رفت و جُنُب برگشت!

آية اللّه آقا سيّد جمال گلپايگانى (رضوان الله علیه ) مى فرمودند: روزى نشسته بودم . ناگاه احساس کردم وارد باغى شدم كه بسيار مجلّل وباشكوه بود و مناظر دلفريبى داشت . ريگهاى زمين آن بسيار دلربا بود و درختها

بیشتر بخوانید

بیا منو بخور!

روزى حضرت رضا عليه السلام در محلى كه بوديم وارد شد و درباره امامت ايشان بحث كرديم وقتى خارج شد، من و رفیقم در پى آن جناب رفتيم ؛ هنگامى كه وارد بيابان شديم ، ناگهان به آهوانى برخورديم. آن

بیشتر بخوانید

مجتهدی که از قیافه افراد می فهمید دخول کرده یا خیر

یكى از ماءموران شهربانى زمان شاه استعفا كرد و به شغل آزاد پرداخت . از او دليل كارش را پرسيدند و گفت : کرامات آيت اللّه مرعشی نجفى باعث اين كار شد. گفتم : جريان چيست ؟ گفت : شبى

بیشتر بخوانید

مجتهدی که خودکار بیک از امام هفتم گرفت

یکی از آخوندهایی که کرامات زیادی داشت شخصی بوده به نام سید عبدالله شبر. محل زندگی او در نجف و کاظمیه بوده و نزد مؤمنان کاظمیه به «صاحب الدعوه المستجابه» شهرت داشت. راز بزرگ این آخوند حقه باز کاظمیه در

بیشتر بخوانید

مجتهدی که اسبها بخاطر او اعتصاب غذا کردند

میگویند او زمانی که برای زیارت به مکه رفته بود سعی داشت مراسم را مطابق روش شیعیان برگزار کند و همین باعث اخلال در مراسم گردید و حاکمان مکه دستور دستگیری او را دادند اما او فرار کرد و در داخل تنوری پنهان شد تا سال بعد که دوباره حجاج آمدند و او خود را داخل جمعیت آنها کرد و از آنجا خارج شد و به قزوین برگشت.

بیشتر بخوانید

روایت درباره خوشبو بودن مدفوع امامان

انصافا این دین است یا دکان مسخره بازی؟ امام شیعه کسی است که مدفوع وباد شکمش بوی مشک میداده!

یعنی فرانسوی ها اگر میدانستند از مستراح امامان کلی عطر و اودکلن درست میکردند

بیشتر بخوانید

دلیل گسترش ویروس کرونا معلوم شد

حدیث داریم کسی که شلوارش را ایستاده بپوشد خداوند متعال او را به دردی مبتلا می کند که درمان نداشته باشد مثل همین درد کرونا که فعلا درمان ندارد و منتظریم ببینیم این خارجی های کافر چه غلطی می کنند.

بیشتر بخوانید

مجتهدی که ماریجوانا کشیده بود، آدمها را بصورت بزغاله میدید

به محض ورود به بازار بزغاله های  بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت. فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم یکی آقا سیدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمیر و فروش ساعت بود و دیگری شغلش ترمه فروشی اما بقیه همگی حیوان بودند. در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم. به مدرسه بازگشتم استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) مرا دید و گفت: چه پیش آمده است؟ دعوا کرده ای که رنگ صورتت تغییر کرده؟

بیشتر بخوانید