مجتهدی که ماریجوانا کشیده بود، آدمها را بصورت بزغاله میدید

به محض ورود به بازار بزغاله های  بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت. فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم یکی آقا سیدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمیر و فروش ساعت بود و دیگری شغلش ترمه فروشی اما بقیه همگی حیوان بودند. در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم. به مدرسه بازگشتم استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) مرا دید و گفت: چه پیش آمده است؟ دعوا کرده ای که رنگ صورتت تغییر کرده؟

بیشتر بخوانید