مجتهدی که هیجده فرسخ سوار امام زمان شده بود
طرف قهرمان دو سرعت بوده یا سوار موتور سیکلت شده و هیجده فرسخ را در کمتر از چند دقیقه طی کرده
بیشتر بخوانیدطرف قهرمان دو سرعت بوده یا سوار موتور سیکلت شده و هیجده فرسخ را در کمتر از چند دقیقه طی کرده
بیشتر بخوانیددر کتاب داستانهایی از مردان خدا چنین آمده است: مرحوم آخوند ملاحسین یزدی هم مردی وارسته و صاحب دم و نفس و رفیق شفیق حاج شیخ حسنعلی نخودکی بود هر وقت ایشان از یزد می آمد یا در منزل ما
بیشتر بخوانیدمن هرچه کتابهای آخوندها را بیشتر می خوانم از شدت بلاهت و پدرسوختگی اینها بیشتر شگفت زده میشوم.
داستانی را برایتان پیدا کردم از کرامات حاج شخ حسنعلی نخودکی که بینظیر است. اگر من فیلم ساز بودم حتما از روی این سناریو یک فیلم کمدی می ساختم. برویم سراغ بحث شیرین حاجی نخودکی که از کتاب گ داستانهای از مردان خدا” گرفته شده است:
بیشتر بخوانیداز کتاب خنده دار ” داستانهایی از مردان خدا” داستان مضحکی درباره کرامات حاج شیخ حسنعلی نخودکی برایتان انتخاب کرده ام. اما جالبی این داستان این است که کرامات شیخ همچنان بعد از مرگش هم ادامه دارد:
بیشتر بخوانیددر زمان رضاخان فقط شش نفر از روحانیون جواز عمامه داشتند و لاغیر . بطور مثال من خود م شخصا مرحوم آیه اللّه آقای میرزا مهدی اصفهانی رضوان اللّه تعالی علیه را دیده بودم که سربرهنه کلاه را بدست خودشان می گرفتند و شخص مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی هم جواز عمامه نداشتند ، ولی از طرف شهربانی سفارش شده بود که مزاحم ایشان نشوند ، مضافاً باینکه ماءمورین هم آن بزرگوار را می شناختند .
بیشتر بخوانیداین داستان خنده دار و دروغین را از کتاب داستانهایی از مردان خدا برایتان انتخاب کرده ام. بخوانید تا روحیه تان بالا برود. اما یک توضیح برای خوانندگان جوان که شاید ندانند که در روزگار قدیم در بیشتر شهرهای سردسیر
بیشتر بخوانیدمن و مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی شب جمعه ای با درشکه رفتیم خادَرْ (از ییلاقات مشهد است ).
وقتی از درشکه پیاده شدیم داخل کوچه باغ پسر بچه ای 10 ساله ای را دیدیم که فریاد می زد “بیائید پدرم را رطیل زده است . کمک کنید الان می میرد”
روستائیان می دانند که رطیل زده در اغلب موارد به هلاکت میرسد از بس زهر رطیل قدرتمند است.
حاج شیخ فرمودند : این بچه چرا داد و فریاد می کند ؟
عرض کردم می گوید : بیائید پدرم را رطیل زده است .
شخصی آمد خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه معروف به نخودکی و گفته بود : آشیخ یک سِری ملخ آمده اند دارند مزرعه مرا می خورند .
آقا فرموده بود : تو حق فقراء را نمی دهی ، زکات نمی دهی خُب حق فقرا را ملخ ها می خورند . چون زکات نمی دهی آنها بر می دارند ، آیا قول می دهی زکات بدهی ؟
گفت : بله آقا .
آقا یک دعا برایش نوشت و فرمود : برو این دعا را توی آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخ ها بگو ، ملخ ها! شیخ حسنعلی گفته بلند شوید بروید پای این ساقه های گندم و علفهای هرزه زمین را بخورید ، من زکات می دهم !!
حضرت حاج آقای انصاری اصفهانی فرمود :
یک روز یکی از رفقای بازاری گفت : که می آیی جایی برویم ؟
گفتم : من در اختیار شما هستم . مرا در بیرون شهر مشهد مقدس برد و بعد وارد کوچه باریکی شدیم . دیدم عده زیادی در کوچه نشسته و ایستاده اند. ما هم جلوی در خانه قدری صبر کردیم تا اینکه یکی از رفقا را دیدیم که از خانه بیرون آمد و ما وارد منزل شدیم . دیدم شیخ جلیل القدر و نورانی یعنی شیخ حسنعلی نخودکی توی اطاق نشسته ، سلام و احوالپرسی با ما کرد و به گرمی از ما پذیرایی نمود .
بیشتر بخوانید