چرا رویکرد «تبیین آلترناتیو» نشانه کوته فکری است!

مکرر شنیده ایم که «در انقلاب ۵۷ مردم میدانستند چه نمیخواهند، ولی نمیدانستند چه میخواهند»؛ این بار ما باید «دور اندیش تر» باشیم و پیش از آنکه دست از پا خطا کنیم یک برنامه جامع الاطراف برای همه شئونات کشور ارائه دهیم. اینگونه مردم هم اطمینان پیدا میکنند که کار بدست کاردان خواهد افتاد؛ وگرنه آنها انگیزه نخواهند داشت که خطر کنند، چرا که آدمها وقتی تغییر را میپذیرند که بدانند وضعشان بهبود می یابد.

من همواره اینگونه اظهارات را با یک پوزخند خوانده ام، چون کسی که اینگونه شروع میکند لو میدهد که اصولا شخصیتا از انقلاب (به معنی اصلی کلمه، یعنی ماهیتا انقلاب فرانسه) بیزار است، و علاوه بر آن نحوه کارکرد این پدیده را با چیزی مانند تبلیغات برای اخاذی آراء مردم سر صندوقهای رای اشتباه گرفته است.

ولی اینجا من میخواهم یک استدلال خیلی ساده و در عین حال قانع کننده ارائه دهم که تقریبا مطمئنم خوانندگان انتظار آن را ندارند، چون صادقانه تر از آن است که با عرف معمول قابل بیان قلمداد شود.

حتی قشنگترین برنامه هایی هم که شما برای شیوه حکمرانی و جزییات مدیریت کشور تدوین کنید علی السویه هستند، چون خود پیش شرط «مردم میخواهند وضعشان بهتر شود» ایراد دارد! ما با حریفی طرف هستیم که به احتمال قوی قبل از تسلیم به استراتژی زمین سوخته روی خواهد آورد، یعنی وضع مردم (آنهایی که هنوز چیزی برای از دست دادن دارند) به احتمال قوی در کوتاه و میان مدت بدتر هم خواهد شد. این قسمت کار دست ما نیست، حتی کمپانی بنز هم نمیتواند یک گارانتی برای موردی بدهد که راننده خودرو را به قعر پرتگاه هدایت کند. بنابر این ما نمیتوانیم به «مردم» تضمین «گل و بلبل» بدهیم، و من این برداشت را هم ندارم که میتوان سر مردم را در این مورد خاص شیره مالید. این هم که مردم به خاطر مصالح عالیه کشور یا حتی منافع دراز مدت خودشان ضرر اساسی مقطعی را با جان و دل بپذیرند خوشخیالی است، چون اصولا طبیعت نوع بشر را برای این نساخته که منافع کوتاه مدت را فدای مصالح دراز مدت کند (کافی است مشاهده کنید که چند در صد آدمها قادرند دائما در برابر وسوسه غذاهای خوشمزه مقاومت کنند تا گرفتار اضافه وزن و غیره نشوند).

پس اینگونه ما وارد یک بازی میشویم که یک پارامتر سرنوشت ساز آن کاملا از اختیار ما خارج است، و نتیجه خیلی ساده و واضح این است که ما بازنده خواهیم بود. تمام این افاضاتی هم که با ژست «کشور دارانه» مطرح میشوند از جنس «ما باید عاقل باشیم و برای هر دو طرف فکر کنیم و نگذاریم این «بچه عقب افتاده» ایران را فنا کند» یک سری لفاظی توخالی هستند، این بهترین نسخه برای تبدیل «اپوزیسیون» به خدمتگزار بی جیره و مواجب حکومت است.

حالا راه حل چیست؟ اگر شما این سوال را میپرسید، ولی کماکان پیش شرط بالا را در پس ذهنتان دارید، جوابتان این است: هیچی!
رو راست بگویم، در این صورت مشکل از کند ذهنی خود شماست. شما ماهیتا دارید یک مسئله مطرح میکنید از جنس «عددی میخواهم که بزرگتر از ۵ و کوچکتر از ۳ باشد» و دنبال یک نابغه میگردید که جواب مورد نظر را پیدا کند. شما الی الابد ول معطلید!

شما باید ابتدا در شرایطی باشید که (به اجبار) هضم کنید که هیچ گزینه مطلوبی باقی نمانده است. عجالتا نه دوران طلایی شاه در دسترس
است و نه جامعه سوئد.

مسئله باید اینگونه تعریف شود: ما یا رژیم (نه حتی «ایران»، «زندگی» ، …)؛ برد یا باخت، و به هر قیمتی

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
5 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها