چرا حتی یک «بسیجی مغز فندقی» از ما عاقلتر است!
لطیفه ای میگوید برخی از هموطنان (که گاهی «چپول» یا «۵۷-ی» نامیده میشوند) طوری رفتار میکنند که گویی محمد رضا شاه هنوز بر تخت پادشاهی جلوس کرده و رسالت آنها مبارزه با سلسله پهلوی است. این لطیفه عاری از حقیقت نیست وانکار و تفسیر هم کمکی نمیکند: اگر شما ادعا کنید که سیگار را ترک کرده اید، ولی با هر تحریکی دست به سیگار ببرید شما هنوز یک مشکل دارید.
ازطرف دیگر از جناح مقابل هم دائما حرفهایی شنیده میشود که ثابت میکنند این مشکل «دو زاری» مختص یک جناح خاص نیست. هموطنان law-and-order-ی ما حین «استدلال» با «جوجه کمونیستها» مکرر انقلابیگری و «چریک بازی» آنها را توی سرشان میزنند و اگر فشار خونشان بالا برود بعید نیست یک «مملکت صاحاب داره!» هم از دهنشان بپرد. ظاهرا آنها هم هنوز «رجیستر» نکرده اند که عجالتا «صاحاب» (یا متصرف) مملکت آخوند و پاسدار هستند و مطلقا هم قصد ندارند بدون «چریک بازی» ملک را تخلیه کنند.
بیایید به عمق بیشتر برویم. جمله ای مانند «آشوبگری و اخلال در امنیت (ملی) قابل پذیرش نیست» مکرر گفته میشود. این را خامنه ای میگوید؛ هیتلر هم میگفت. این را ترامپ میگوید؛ نخست وزیر سوئد (یا کشور محبوب شما) هم خواهد گفت. ولی آیا این جمله به خودی خود یک برهان است؟ اگر کسی به این باور داشته باشد مشکلش دیگر «دو زاری» نیست، بلکه آن جایی که قرار است بیافتد است!
اگر این جمله را در شکل مطلق بررسی کنیم به نتیجه ای نمیرسیم جز اینکه غلط است. برعکس آنچه آن را قابل قبول میکند نسبیت آن است، یعنی اینکه ما آن را در زمینه ای که بیان میشود بسنجیم. اگر ما نظامی که در موردش صحبت میشود مقبول بدانیم این جمله را هم میپذیریم؛ خود این جمله نمیتواند جزء اصول باشد؛ و مسلما برهان هم نیست (مگر زور اسلحه آن را به یک برهان تبدیل کند 🙂
مطلق تصور کردن این قبیل جملات ساده انگاری است. حتی جمله ای مانند «جان یک انسان بر هر چیز مقدم است» را هم نمیتوان در شکل مطلق گفت (این را مشهورترین حقوقدانان آلمان هم تایید میکنند). اگر ما ( ولو با نیات انساندوستانه) روی این قبیل جملات تاکید کنیم خودمان را خلع سلاح کرده ایم.
گفته میشود که اغلب هموطنان ما رغبتی به مطالب عمیق ندارند، ولی عاشق فیلمهای هیجان انگیز هستند. خوب به فیلمهای مربوط به جنگ جهانی دوم رجوع کنید و دقیقا صحنه های پیاده شدن سربازان آمریکایی در جبهه «اوماها بیچ» را در ذهنتان تجسم کنید. حالا تصور کنید که میلیونها جوان آمریکایی قرار است از آغوش خانواده شان در یک جایی مثل اوماها سوار کشتی شوند، اقیانوس اطلس را پشت سر بگذارند، تا در آن طرف دنیا در یک جایی که خودشان نمیدانند کجاست خوراک توپها و مسلسلهای آلمانی شوند (که متاسفانه حداقل به خوبی سایر محصولات آلمانی کار میکنند). حالا شما چه کار می کردید، برای مردم کلاس میگذاشتید که «خشونت محکوم است و خونریزی راهش نیست»؟ اگر شما در آن مقطع موفق شده بودید نتیجه چه میشد؟
شما بر این باورید که کسی که این حرف را میزند کند ذهن است و توانایی تجسم آلترناتیوهای صلح آمیز را ندارد؟ بسیار خوب. من نمیدانم رشته شما چیست، ولی هر چه باشد به احتمال قوی بخش عمده ای از چیزهایی که شما در دانشگاه یاد گرفته اید به نام محققینی است که در آن مقطع زندگی میکردند، و بیش از هر جا از مناطق آلمانی زبان اروپا میآمدند. چرا این نخبگان طراز اول بشریت، چه در علوم انسانی و چه در علوم طبیعی (که تقریبا همه شان هم ـ بر خلاف توده های آلمانی – به شدت با نازی ها مخالف بودند) هیچ راه دیگری به فکرشان نرسید؟ قاعدتا باید بدانید که بر جسته ترین فیزیکدانان آن زمان (که بخش عمده ای از آنها از دانشگاه های آلمان می آمدند) به آمریکا رفتند، آنجا به ابتکار و اصرار خودشان پروژه بمب هسته ای را به راه انداختند، شب و روز با تمام توان تلاش کردند تا هر چه زودتر بمب را بسازند و آن را بیندازند روی سرزمین آبا و اجدادیشان. این تردیدهایی که ما امروز میشنویم حتی به ذهن آنها خطور نکرد، لابد چون احمق بودند…
پاسدارها به درستی تشخیص داده اند که در بازی مورد نظرشان به موشک نیاز دارند. حتی یک بسیجی معتقد میفهمد که باید چوب بردارد و از نظامش دفاع کند. شما اما بر این باورید که میتوانید یک بازی فوتبال را ببرید اگر شطرنج باز خوبی باشید. براندازان «مدنی» ما به هانا آرنت استناد میکنند. برای من قبولش مشکل است که آنها واقعا آثار او را با جدیت مطالعه کرده باشند، وگرنه میدانستند که از همان لحظه ای که یک نیروی توتالیتر در کشوری غالب میشود بازی «سیاسی» (به آن معانی که نه تنها در دموکراسی، بلکه در اتاتیسم، دیکتاتوری و استبداد متعارف فهمیده میشود) به پایان رسیده است؛ این اتفاق در کشور ما چهل سال پیش رخ داد. هموطنان تحصیلکرده ما اما مشغول این هستند که بازی انتخاباتی ترامپ و بایدن را در فضای مجازی شبیه سازی کنند…
من نمیدانم شما که به دنبال راه حلهای «عقلانی» هستید چه (باز) تعریفی از عقلانیت دارید، ولی من میتوانم یک آدرس به شما بدهم. گفته میشود که الگوی استنلی کوبریک در فیلم معروف Dr. Strangelove برای نقش منفور «دانشمند دیوانه» بر خلاف گمان عمومی نه ادوارد تلر (مخترع بمب هیدروژنی)، بلکه John von Neumann بود. او (در بین دهها چیز دیگر) یکی از پایه گذاران «تئوری بازی ها» بود. کمی وقت بگذارید و در مورد او مطالعه کنید؛ در پس ذهنتان کمی هم توانایی های مغز خودتان را در نظر بگیرید. شما را نمیدانم، ولی من کاملا راضی هستم اگر در دیوانگی بعد از او نه نفر دوم، بلکه نفر دویستم باشم!
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید