واسه مُردَن هم باید رفت تو صف…
روزایِ روشن خداحافظ
سرزمینِ من خداحافظ
روزایِ خوبت بگو کجا رفت؟
تو قصّه ها رفت، یا از اینجا رفت؟
انگار که اینجا هیشکی زنده نیست
گریه فراوون، وقتِ خنده نیست
گونه ها خیسه؛ دِلا پاییزه
بارونِ قحطی از ابر می ریزه
همه عزادار، سر به گریبون
مَردا سَرِ دار، زَنا تو زندون
انگار که شَبه هر روزِ هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر، همه از هم دور
روزا مثلِ شب، شبا سوت و کور
نه تو آسمون، نه رو زمینیم
انگار که خوابیم، کابوس می بینیم
از زمین دوریم، از زمان جدا
حتّی نمیایم به یادِ خدا
روزایِ روشن خداحافظ
سرزمینِ من خداحافظ
نوبت می گیریم گیج و بی هدف
واسه مُردَنَم باید رفت تو صف
روزا و شبا اینجور میگذرن
هر جا که میخوان ما رو می برن
آخه تا به کِی آروم بشینیم
حسرت بکشیم، گریه ببینیم
ای زنِ تنها، مَردِ آواره
وطن دلِ توست، شده صد پاره
پاشو کاری کن، فکرِ چاره باش
فکرِ این دل پاره پاره باش
توضیحات شاعر:
شعر: استاد اردلان سرفراز
آهنگساز: استاد فرید زُلاند
تنظیم کننده: زنده یاد استاد آندرانیک آساطوریان
آوازه خوان: زنده یاد بانو هایده
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید