همه ما رضای بی آرزو هستیم؛ آرزویی نداریم، چون وقت نداریم به آن فکر کنیم!
روزی نیست که در ایران اسلامی خبر خودکشی کودک و یا نوجوانی نا امید از فردا به گوشمان نرسد و چو تیری بر قلبمان فرود نیاید؛ اما اینبار خبر خودکشی یک جوان ۱۸ ساله بیش از دیگرانی که هر روز در این سرزمین اسلامی خودکشی میکنند، بازتاب داشت و ما را به فکر فرو برد.
چند سال قبل در برنامه ماه عسل، احسان علیخانی، مداح _ مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی، با عده ای از کودکان کار مصاحبه کرده بود و همین رضایی که امروز او را به نام «نوجوان بی آرزو» میشناسیم، در جواب این سوال مداح_ مجری برنامه که چه آرزویی داری؟ پاسخ داده بود:
آرزویی ندارم چون وقت ندارم به آن فکر کنم!
چند روزی است که این قسمت از برنامه ماه عسل به صورت گسترده در فضای مجازی به اشتراک گذاشته میشود و هر کس مرثیه ای بر مرگ رضای بی آرزو مینویسد، اما براستی چرا این یک جمله تلخ و گزنده امروز اینچنین در گوش های کر ما پیچیده است و چو زلزله ای ۱۰ ریشتری، بنیادهای فکری ما را لرزانده است؟
رضا و رضاها در این سرزمین در اکثریت قرار دارند اما «غم نان» نمی گذارد آنها آرزویی داشته باشند. اکثریت مردم ما به لطف انقلاب سیاه و ننگین و جاهلانه نسل ۵۷ تیون چنان گرفتار خانه عنکبوتی جمهوری اسلامی شده ایم که مرگ برایمان رهایی است.
بوزینگان تازی پرست خط امامی و توله زادگان غارتگرشان در سال ۵۷ به همه آرزوهایشان رسیدند تا امروز میلیونها ایرانی بی آرزو در گوشه به گوشه این سرزمین خودکشی کنند. حرامیان فرصت طلبی که دوره قاجار و عقب ماندگی اسلامی و ۱۴۰۰ ساله ایران را به کل فراموش کرده بودند، انتظار داشتند پادشاهان پهلوی با عصای جادویی خویش مشکلات هزارساله را در ۵۰ سال حل کنند و بدون تلاش و پشتوانه مالی و فکری و هنری، ایران هم سوییس و آمریکا شود؛ و ، و ، از همه جالب تر این که این نسل پر مدعا و پفیوز و بی شرم و بی شرف برای سوییس و آمریکا شدن، «روح الله خمینی» ملا مکتبی را رهبر انقلاب کثافت زده اش میکند و نتیجه اش را هم که همه میدانیم؛
«جمهوری اسلامی»
در سال ۵۷ یک خانواده سلطنتی که جدشان رضا شاه کبیر است و ایران تا ابد مدیون این یگانه تاریخ ساز است، سرنگون میشود تا مشتی لات و چاقوکش و زنازادگان هزار پدری چو شریعتمداری ها و شجونی ها و خمینی ها _ که اگر انقلاب نشده بود_ در بهترین حالت در شهرنو «ژتون» میفروختند، صاحب مملکت میشوند و ایران را به ویرانکده ای تبدیل میکنند که امروز نه تنها به نجات و رهایی اش از چنگال اهریمن سپاه جنایتکاران امیدی نیست، بلکه امروز بقا ایران چنان در هاله ای از ابهام فرو رفته است که عده ای انقلاب ۵۷ را پایان «ایران» میدانند؛ پایانی تلخ که به خودزنی و خودکشی عمومی در فصل آخر تمدن ایران معروف است و در فرداهایی نه چندان دور، سرنوشتی شبیه شوروی و یوگوسلاوی سابق را باید برای ایران متصور شد و بی شک این پایان اندوهناک را هم باید به حساب وکارنامه نسل جنایتکار وجاهل و آدمکش ۵۷ تی اضافه کرد و افسوس خورد بر سرزمینی که پس از ۱۴۰۰ سال مقاومت جانانه در برابر انواع و اقسام مهاجمین بیگانه، سرانجام توسط نسلی بی پرنسیپ و لات و بی شرف، چند پاره میشود و سرانجام هر قسمتش نصیب کشورهای منتظر همسایه خواهد شد.
نمیدانم به عنوان یک فرزند پس از انقلاب و دهه شصتی، چرا هر چه که مینویسم آخرش به لعن و نفرین ۵۷ تیون ختم میشود!؟ وقتی ناتوانی و ابتذال نسل خویش را میبینم، با خودم میگویم چه انتظاری از خودت و همنسلانت داری؟ پدر و مادر نسل شما مگر همان حرامیانی نیستند که عکس خمینی را در ماه دیدند و برای رسیدن به آرزوهایشان سینما رکس را آتش زدند و هر دروغی را چو راستی، به افکار عمومی و جهان سومی خلق شیاف کردند و دکتر بختیار را «نوکر» بی اختیار نامیدند و در پرده آخر نمایش متهوع آور و ایران بر باد ده خویش، سرود خمینی ای امام و دیو چو بیرون رود، فرشته درآید! را خواندند!؟
ما فرزندان پس از انقلاب که شاهکار پدران و مادرانمان خلق ابلهانه ترین انقلاب تاریخ است، چه آموزشی در خانه هایمان دیده ایم؟ نهایت شعور نسل ۵۷ تیون این بوده است که به وقت «آزادی های یواشکی ویدئویی» در دهه شصت، کنترل را بگیرند و صحنه های زیبای «بوسیدن» را نگذارند ببینیم اما در فردایش ما را به میدان اعدام ببرند و جان دادن انسان های مثلا گناهکار را ببینیم! ما نسل سوخته و خاکستر شده چه تربیتی در پادگان های مدرسه نما دیده ایم!؟ چه کتابی خوانده ایم؟ چه غذایی خورده ایم؟ و چه محصولات فرهنگی را تماشا کرده ایم که امروز بتوانم بر اهریمن سپاه و همراهان لبنانی وحوثی و حشد الشعبی اش چیره شویم؟
نه پدر، نه مادر، من دلار ۷ تومنی وجوجه کباب و عرق و کاباره میامی ندیده ام! من پاسپورت پر افتخار و معتبر ندیده ام! من تعطیلات با بهترین ایرلاین زمان شاه در نیویورک و سانفرانسیسکو ندیده ام! من هیچوقت از فیلم «قیصر» وذهن بیمار کارگردان مسلمان و متعصبش خوشم نیامده است، گر چه دلباخته ابدی جناب اسطوره، یعنی «بهروز وثوقی» هستم! من هیچوقت ساحل مختلط رامسر و کنسرت خوانندگان معروف خارجی را ندیده ام! من هیچوقت ندیده ام که چادری و مینی ژوپ پوش، حاجی و هیپی، در کنار هم آزادانه زندگی کنند! من هیچوقت موز و ویتامین و شیر پاکتی را در مدرسه «مجانی» دریافت نکرده ام که وقت داشته باشم آرزوی «دموکراسی» و «آمریکا» و «سوییس» شدن داشته باشم! من هیچوقت نتوانسته ام فاحشه سیاسی دو رژیم باشم، اما نام خویش را «آزادی» خواه بگذارم. آرزوی رسیدن به دموکراسی غربی در سرزمین های فلاکت زده اسلامی نمیتوانم داشته باشم، نه اینکه دوست نداشته باشم، نه! وقتش را ندارم، چرا که من تا ابد همانند پدران و مادران گوساله خود حیران کربلا و صلح حسن و ظهور مهدی از ته چاه هستم!
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید