هاینریش بل
هاینریش بل در سال ۱۹۱۷ در شهر کلن در آلمان به دنیا آمد. چندی در یک کتابفروشی کارآموزی کرد. از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ که سال از پای در آمدن حکومت نازی است در ارتش خدمت میکرد، آنگاه به اسارت متفقین در آمد و پس از آزادی به کلن بازگشت. چندی را در درودگری برادرش به کار مشغول شد و به تحصیل زبان و ادبیات آلمانی پرداخت و از همین دوران بود که به نویسندگی روی آورد. عقاید یک دلقک (۱) نخستین اثریست که این نویسنده را به عنوان رمان نویس به فارسی زبانان معرفی میکند. بل از ۱۹۴۹ و با انتشار رمان قطار به موقع رسید (۲) شهرت یافت و در ۱۹۵۱ چند داستان کوتاه نوشت و جایزه گروه ۴۷ انجمن نویسندگان آلمانی زبان به داستان وصلههای ناجور (۳) او اعطا شد. بل رفته رفته در راسته موفقترین و پرفروشترین نویسندگان پس از جنگ آلمان در آمد تا جایی که در ۱۹۶۲ تیراژ آثارش در آلمان از دو میلیون نسخه گذشت. تیراژ ترجمههای آثار بل در خارج از آلمان نیز از این کمتر نبود.
بل این موفقیت بزرگ را نه چندان مدیون فنونی است که با چیره دستی در سبک بیان و نویسندگی خود به کار میگیرد و عقاید یک دلقک نمونه بارز آن است؛ رمز موفقیت او در درجه اول در این است که در هر اثر، پا به پای تحولات اجتماعی آلمان، موضوعات روزمره مورد علاقه طبقه وسیع بورژوازی آلمان را در قالب داستان عرضه میکند، با طغیانی معتدل بر ضد اوضاع ناهنجار مذهبی و اجتماعی و اخلاقی و شورشی رام شده در چارچوب قانون مدنی.
با نگاهی به مجموعه آثار بل او را نویسندهای پایبند، منتقد اجتماعی و معلم اخلاق میشناسیم، خود او بارها گفته که از هنر برای هنر بیزار است. موقعیت و وظیفه هنرمند در جامعه، در جنگ و پس از جنگ، در برابر حکومتهای استبدادی و در برابر حساب گریهای دستگاههای انتشاراتی موضوع بسیاری از آثار اوست. به عقیده او هنرمند بودن طبعاً الزاماتی دارد که تعهد و مسئولیت در مقابل اجتماع و از خود گذشتگی کامل، اساس آن است. او در مصاحبهای گفته است: هنر آفریدن است، دل به دریا زدن است، همیشه بوده است و خواهد بود. این است که هنرمند به ناچار خطراتی را که مثلا به سبب عدم تامین مالی به او روی میآورد را پدیده جنبی زندگی هنرمندانه خود میداند و به جان میخرد. هنرمند با تمام وجودش و از روی کشش و الزام درونی، هنرمند است. انسان همانقدر میتواند کمی هنرمند باشد که کمی آبستن. بل در جائی مینویسد: برای یک هنرمند امکانات بسیاری هست، فقط یک امکان نیست: آرام نشستن و کلمه فراغت را به زبان آوردن. تشبیه گسترده رمان عقاید یک دلقک مبین زندگی و نقش هنرمند است در زمان خود. یک هنرمند غیر از کاری که میکند کار دیگری نمیتواند انجام بدهد، باید نقاشی کند، به عنوان دلقک دائماً در حال کوچ کردن باشد، از سنگ یا گرانیت چیزهایی ماندنی بسازد.
قهرمان داستان که داشتن یا نداشتن شغل برایش هرگز مسالهای نبوده است، اوقات فراغت ندارد، وقتی که همه استراحت میکنند، کار دلقک آغاز میشود، نقش او چون نقش دلقک دربارهای قرون وسطی است که با چشمان باز محیط خود را مشاهده میکردند و کژیها را به باد انتقاد سخت و بی ملاحظه میگرفتند. چنین نقشی را نیز هنرمند باید در اجتماع داشته باشد. هاینریش بل از همان ابتدای کار نویسندگی؛ وظیفه خود دانسته فرد آلمانی و آنچه را که مربوط به اجتماع آلمان میباشد را موضوع آثار خود قرار دهد، چه بسا قصد وی بازداشتن ملت آلمان از تکرار فاجعه دو جنگ جهانی بوده است.
نسل بعد از جنگ دوم جهانی در آلمان، در مجموع که بنگریم به گرداب پوچی گرفتار شده بود. سرخوردگی پس از سر آمدن دورانی که آرمانهای نژاد پرستانه را جایگزین تقریبا همه ارزشهای اخلاقی، مذهبی و سنتی کرده بود عمیقتر از آن بود که عدم اعتمادش تنها متوجه ناسیونال سوسیالیسم شود. نسلی که واقعییت جنگ، گرسنگی، سرما و بی خانمانی پس از جنگ را در کل هستی خود درک کرده بود، نه تنها به وعدههای احزاب جدید سیاسی که رهبرانش عروسک هایی بیش نبودند اعتنائی نداشت، بلکه از جهانبینی، ادبیات و فلسفه کلاسیک آلمان نیز روی گردان بود. دین و روحانیت هم نظرش را جلب نمیکرد، چرا که دیده بود کلیساها اگر علنا جای رژیم فاشیستی ننشستند لااقل اعمال آن را با سکوتی همسنگ جنایت برگزار کردند. کمال مطلوب این نسل سرخورده دیگر زندگی بی آلایش بود، اخلاقیاتی ابتدایی و ساده و تقوائی غیر جزمی و به هر جهت گوشه دنجی فرسنگها دور از غوغا. در چنین وضعی بل شروع به نوشتن و انتشار آثارش میکند.
در این آثار اوضاع جنگ و خصوصا بعد از جنگ مطرح میشوند. صحنهها تصویری بدست میدهند از جبهههای درجه دوم جنگ، از سربازخانههای موقتی و متروک، شهرهای بمباران شده، قطارهای پر، ایستگاههای سرد راه آهن و اتاقهای کثیف انتظار، زباله، شپش، ملال، بیهودگی و وقت کشی. بل در نخستین رمان خود، کجا بودی آدام؟ با قلمی توانا فضای خفقان آور محیط سربازی و سرگذشت سربازان و افسران را که به مرگی مسخره و محتوم ختم میشود تصویر میکند. جنگ ماجرا نیست، با آرمان و ایدهآل ارتباطی ندارد بلکه یک بیماری واگیردار است برای ناگزیر نشان دادن جنایت، همین و بس. حکومت تخریب، به ناچار امکان ایجاد رابطههای انسانی را میگیرد، انسان را به ابزاری موقت و قابل تعویض بدل میکند که کشتن و کشته شدن کار اوست. بل به این ترتیب، نه افسر و سرباز را چون فرد، بلکه میلیتاریسم و جنگ را به طور کلی، محکوم میکند. سیل از جنگ برگشتگان به این خرسند میشوند: ابزار کجا میتواند تقصیرکار باشد؟
واخوردگی و یاس در پارهای از آثار نخستین بل به شدتی است که خواننده را به یاد سرگشتگی شخصیتهای کافکا میاندازد ولی بل نویسندهای معتدل است، از افراط و تفریط میترسد، به آدمهای داستان خود همواره امکان تنفس را در فضای خفقان آور میدهد، امکانی که غالبا در کانون خانواده و در محیط تسلی بخش کلیسا بدست میآید. هاینریش بل نویسندهای است که ترجیح میدهد او را (در ضمن) کاتولیک بدانند. مسائل روزمره اجتماعی آلمان، هر جا که با کاتولیسم ربطی پیدا کند در آثار او تا به آخرین رمانش یعنی پایان یک ماموریت (۴) به تفصیل و با تمام جزئیات مطرح میشود. همکاری مستقیم و غیر مستقیم کلیساها با حکومت فاشیست، دنیای درونی توده خورده کاتولیک آلمانی و مظاهر ناپسندش، ظاهرسازی و شریعت پردازی روحانیان عالیرتبه و رفاه به ناحق زندگی آنان تشریح و برملا میشود. اخلاقیات ساده و ابتدایی، محبت و نوع دوستی و احساس همدردی معیار قضاوت قهرمانان داستانهای بل است که در جریان داستان همواره درگیر کشمکش درونی میان سنت و عقاید نقلی از یک سو و عشق و محبت بی آلایش نسبت به همنوع از سوی دیگر بوده اند. سنت و عقاید نقلی آنجا که به عواقب عینی اجتماع زمان خود بی اعتنا باشند مهملاتی بیش نیستند. قهرمان رمان بیلیارد در ساعت نه و نیم کلیسایی تاریخی و کهن را منفجر میکند چون مقامات کلیسایی و کاتولیکهای زیبایی شناس ارزش هنری آنرا مدام به رخ میکشند ولی از انسانهای زنده زمان خود در مقابل نیروهای مخرب کوچکترین دفاعی نمیکنند. دلقک عقده اش را در همین مورد چنین خالی میکند: به این فکر بودم به چه ترتیب روزمرویلد را به قتل برسانم. یک هنرشناس را باید با یک اثر هنری به قتل رساند تا پس از مرگ هم از جنایت بزرگی که نسبت به آن اثر هنری شده، رنج برد. یک مجسمه مریم برای این کار زیاد خوب نیست چون ارزش زیادی ندارد و بیش از اندازه محکم است، وانگهی ممکن است هنگام مرگ به خودش دلداری بدهد که مجسمه عیبی نکرده است.
رمان عقاید یک دلقک لبریز است از دق دلی خالی کردنهای از این دست. خواننده نه با عقاید یک دلقک به عنوان شخصیتی مستقل و جدا از نویسنده، بلکه با جزئیات عقدههای بچه تخس کاتولیک آلمانی آشنا میشود. این وجه تسمیه ایست که بل برای خودش مشخص کرده است و هر جا که تکرارش کرده اند به دلش نشسته است. او در سراسر رمان به دستگاههای ریز و خرد کاتولیکی مانند موسسه آموزشی مسیحی، کاتولیکهای ترقی خواه و اتحادیه کاتولیکی کارشناسان سلیقه اشاره میکند، کاتولیکها را مسیحی جغد مینامد، وجدان مسیحی آنان را به تمسخر میگیرد و گاه چنین میگوید: کاتولیکها من را عصبانی میکنند چون مردم بی انصافی هستند. فرزندان این دنیای خاکی نه تنها باهوشتر از فرزندان کلیسا هستند، بلکه انسان تر و سخی تر نیز هستند. برای من در دنیا فقط چهار نفر کاتولیک وجود داشت: پاپ یوحنا، الک گینس، ماری و گرگوری.
اگر برای انتقادهای بل در محدوده آثار دیگرش به هر جهت توجیهی باشد، برای عقدههای بچه تخس کاتولیسم آلمان که تنها از زبان دلقک بیان میشود مشکل میتوان محملی داستانی یافت. خواننده وقتی جای مناسب بیان اینگونه عقاید را در مقالاتی مانند مقاله بل یعنی در نامهای به یک کاتولیک جوان میبیند از خود میپرسد آیا برای به زبان آوردن آنها احتیاجی به خلق شخصیت دلقک بوده است؟ موضوعات حمله به مظاهر خشک مذهبی و کلیسایی، صلح دوستی و مخالفت با دستگاههای نظامی، در آثار بعدی بل به موازات شکل گرفتن آلمان جدید و افزایش علائق اجتماعی و سیاسی مردم آلمان، تحول میابد و انتقاد از احزاب سیاسی بخصوص حزب دمکرات مسیحی و خرده گیری از نظام سرمایه داری، نویسنده کاتولیک را دست آخر به سوسیالیسم مسیحی راهبر میشود که به همان اندازه دنباله رو تمایلات و نیازهای طبقه بورژوازی آلمان است که پیاده کردن جنبههای مذهبی پوریتانیسم انگلیسی – آمریکایی در کاتولیسیسم آلمان.
- Ansichten eines Clowns
- Der Zug war pünktlich
- Die schwarzen Schafe
- Ende einer Dienstfahrt
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید