نگاه اشپیگل به مصدق و یارانش؛شیفتگی کور و دیکتاتوری که ریشه در اعتقاد عمیق به تشیع دارد و مرکب ملای بزرگ کاشانی شده است!

ما ایرانی ها از آنجا که تاریخ معاصرمان به حب و بغض شخصی آلوده شده است، منابع زیادی برای شناخت خویش نداریم؛ اما خوشبختانه با جستجو در آرشیو مطبوعات غربی میتوانیم تصویری نزدیک به واقعیت از گذشته خویش پیدا کنیم. گزیده ای را که میخوانید، از گزارش بلند مجله اشپیگل درباره ایران دهه ۵۰ میلادی است و خواندش به همه توصیه میشود. در قسمت قبل گزیده مربوط به رضا شاه را به اشتراک گذاشتم، این قسمت مربوط به جناب دکتر مصدق و جبهه کاشانی است!

*غوغای ملی مذهبی ها*

چند روز پیش از جشن کاخ سعدآباد، مصدق نخست وزیر، به همراهی فریاد سیصد تظاهرکننده، لایحه اختیارات قانونی خویش را که با دیکتاتوری پهلو می‌زند، به کرسی نشاند. مجلس سنا پس از آنکه ابتدا با لایحه اختیارات مصدق مخالفت کرد، سرانجام تسلیم سر و صدای سیصد نفر شد. سناتور متین دفتری، یکی از دو نفری که با لایحه اختیارات مصدق مخالفت کردند، به تلخی تمامی ‌این ماجرا را یک «فتنه ماهرانه» نامید.

به راستی نیز تظاهرات این سیصد نفر از هفته‌ها پیش به مراسم روزانه در برابر دو مجلس سنا و شورای ملی تبدیل شده بود. آنها سخت معتقد هستند باید به عنوان «صدای ملت» به مأموریت از سوی «کلام خدا» یعنی ملای بزرگ [آیت الله العظمی] سید ابوالقاسم کاشانی، آنچه را مصدق نخست وزیر می‌خواهد و آنچه را کاشانی می‌پسندد، به انجام برسانند.

پنج روز پیش از جلسه مجلس سنا، در روز هفتم ماه اوت، این سیصد نفر انتخاب کاشانی را به ریاست مجلس با دل و جان «فریاد زدند». در همان جلسه، نمایندگان مجلس با توجه به دار و دسته‌ای که به خشم آمده بودند، آزادی خلیل طهماسبی را که علی رزم‌آرا نخست وزیر را به قتل رسانده بود، تصویب کردند. آن زمان، همین مجلس اجازه برگزاری مراسم تدفین رسمی‌ این نخست وزیر و دوست شاه را صادر کرده بود و اینک به او «جنایت علیه ملت و علیه کشور و در خدمت به بیگانگان» نسبت می‌دهد.

جبهه ملی مجلس را که در نیمه دوم ماه ژوییه بجای مصدق، احمد قوام‌السلطنه، میلیونر هفتاد و هفت ساله را با چهل و دو دهم درصد آرا به نخست وزیری برگزیده بود، «ترسو و بزدل مثل شغال» نامید. پیرمرد چهار روز تمام در برابر آنچه وی آن را «حکومت اراذل و اوباش» مینامید، مقاومت کرد. در روز دوم نخست وزیری‌اش- شنبه ۱۹ ژوییه- او از شاه تقاضا نمود از ارتش استفاده کند. شاه این تقاضا را رد کرد. البته نه از  موضع قدرت بلکه آنگونه که به نظر می‌رسید، بیشتر در یک حالت سودایی در حزن و بی‌حسی.

دو روز بعد، قوام استعفا داد. حالا شاه باید به نخست وزیر جدید، مصدق، آنچه را اجازه می‌داد که هشت روز پیش از نخست وزیر پیشین دریغ کرده بود: مقام وزارت دفاع و از این طریق استفاده از ارتش توسط نخست وزیر.

از آن زمان، محمدرضاشاه پهلوی واقعا همان چیزیست که همواره می‌خواست باشد: یک پادشاه مشروطه، و بنا به گفته خودش دارنده «نیمی‌از قدرت مانند پادشاه سوئد». البته با یک تفاوت: در جایی که وی سلطنت می‌کند [بر عکس سوئد] ملتی وجود ندارد که به مثابه الگوی دمکراسی در رفاه بزرگ شده باشد و حاکمیت‌اش توسط نمایندگانی اعمال شود که آرمان‌هایشان به قدمت یک سنت صدها ساله است و بنا به عادت و محاسبه خونسردانه یک بار برای همیشه در مرزهای قانون اساسی کشورشان مهار شده‌اند.

از حالا به بعد بجای شاه ، همانا شیفتگی کور حکومت می‌کند: یک تحرک پر راز و رمز که عمیقا در سنت‌های مذهبی اسلام شیعه ریشه دارد. تحرکی که اگرچه مطلقا نمی‌توان نیت و مسیر آن را دریافت، لیکن باید آن را جدی گرفت حتی در جایی که به نظر خودفریبی و یا فقط یک غوغا به نظر می‌رسد.

ملایان مشروعه

در این میان نه تنها ملی‌گرایان و حزب کمونیست و غیرقانونی توده پس از تبعید شاه پیر ( رضا شاه) و خروج نیروهای متفقین از ایران بر نفوذشان افزوده شد، بلکه مذهب‌گرایی‌ای که در طول سال‌ها توسط پهلوی اول به عقب رانده می‌شد، اینک با اشتیاق فراوان به مسیر قبلی خویش بازمی‌گشت. در رأس آنها آیت‌الله کاشانی قرار داشت که در سال ۱۹۴۱ توسط انگلیس به سوریه تبعید شده بود. آنها فراموش نکردند خاندان پهلوی با آنها چه کرد: با تشکیل مدارس مدرن، نفوذ ملایان بر روی جوانان که تا کنون در مدارس قرآن تربیت می‌شدند، در خطر نابودی قرار گرفت. صدها تن از آنها پس از آنکه سربازان مسلح در مشهد به شکار زائران پرداختند، مجبور شدند به خارج فرار کنند. خاندان پهلوی حق قضاوت را از ملایان گرفت.

ملایان در این تدابیر رضاشاه «قلدر» همانا نفوذ «کافران» و به ویژه انگلیس را می‌دیدند. که البته چندان هم بیجا نبود. چه بسا حرص مال‌اندوزی و قدرت‌طلبی آنها در این میان نقش بازی می‌کرد ولی با اینهمه حق داشتند اگر می‌دیدند که «مدرنیته» رابطه بین دین و سیاست را نابود می‌کند. رابطه‌ای که از دیرباز در شرق منبع همه قدرت و فرهنگ بوده است. در نشئگی رویدادهای مذهبی بود که نیمی‌از دنیا برای اسلام فتح شد. این دیدگاه که شیفتگی مذهبی انگیزه شکل‌گیری همه دولت‌های بزرگ و خلاقیت‌های هنری و علمی‌ در مغرب زمین بوده است، در ایران بدانجا انجامید که هرآنچه خارج از شریعت و تربیت و سیاست مذهبی می‌بود، شیطانی به شمار می‌رفت.

اینگونه بود که روز ۱۹ ژوییه «کلام خدا» از زبان کاشانی جاری شد : «جدایی دین و سیاست از قرن‌های قبل برنامه انگلیسی‌هاست. آنها از این طریق می‌خواهند امت‌های اسلامی‌ را در جهل نگه دارند. آنها همه جا با ریشه‌های مذهب توانستند بنیادهای استقلال را نابود کنند.»

کاشانی برای مجلس که محفل «کافران» است ارزشی قائل نیست. درست برعکس محمدرضا شاه که در مدرسه خود در سوییس آموخت کمال احترام را برای آن قائل باشد. بی‌احترامی‌ کاشانی را به مجلس بر اساس تجربه‌ای که در این کشور وجود داشت، می‌توان درک کرد چرا که کرسی‌های مجلس را می‌شود خرید. برای کسی که به اندازه کافی پول دارد، خرج چند هزار ریال برای خرید یک کرسی در مجلس، سرمایه‌گذاری خوبی است. بسیار مرسوم است که آرا در مقابل پول نقد، قراردادهای دولتی و مقام‌های سودآور به قیمت ارزان خریده می‌شوند. تجمعات توده‌ای که کاشانی به پشتوانه عوام به راه می‌اندازد، یک عرض اندام در برابر «مجلس» است که خود را نماینده اراده ملت معرفی می‌کند.

مصدق و شاه

در برابر کاخ شاه در تهران، سربازان درست مانند دوران پدر شاه جوان، به نگهبانی ایستاده‌اند. آشپزهایی که در سرمای صبحگاهی از کاخی که پشت به سلسله جبال پوشیده از برف البرز دارد، بیرون می‌زنند تا برای خرید به بازار بروند، تعریف می‌کنند چه اتفاقاتی در کاخ سعدآباد می‌افتد: بسیاری از کارمندان دربار به فرمان مصدق اخراج شده‌اند. نگهبانان تغییر کرده‌اند. شمار ملاقات‌های دربار که دیگر از این به بعد تنها با اجازه مصدق انجام خواهند شد، کاهش یافته است. 

مصدق نخست وزیر که اهداف اجتماعی‌اش چندان تفاوتی با اهداف شاه ندارند، سرانجام در خلسه مذهبی ذوب گشت و با مذهبی‌ها متحد شد. امروز مصدق با تکیه بر این اتحاد است که عامل تعیین‌کننده قدرت در ایران به شمار می‌رود ولی او در عین حال زندانی این اتحاد مذهبی نیز هست.

واشنگتن و لندن هم اینک در حال محاسبه بر روی این موضوع هستند که آیا این مصدق که اشک‌اش دم مشک‌اش است آنقدر ارزش دارد که حتی یک دلار برای حمایتش خرج کرد یا نه. آیا می‌توان روی او به عنوان تضمینی علیه تعصب‌گرایی مذهبی و عوام‌گرایی حزب کمونیست توده حساب کرد؟

شاه، که به ویژه لندن خیلی امید به او بسته بود، یأس به بار آورده است. شایعات هفته اخیر درباره نارضایتی فزاینده در نیروهای نظامی‌ایران [علیه دولت مصدق] دوباره سبب احیای این امید شده است. لیکن از پنجره‌های بسته گنبد برج‌مانند کاخ سعدآباد که دفتر کار شاه در پشت آن قرار دارد، هیچ خبری به بیرون درز نمی‌کند.

در حاشیه :

حتماشما هم وقتی این گزارش را خواندید، فورا تصاویر خائنان ملی نمای جبهه مثلا ملی جلوی چشمتان نشست که چگونه «دکتر بختیار» را تنها گذاشتند و برای کاشانی جدیدی ( خمینی) که پیدا کرده بودند، بشارت نامه نوشتند و ایران را دو دستی به ملایان مشروعه تحویل دادند.

همانگونه که در این گزارش میخوانیم شیفتگی کور مصدق و دیکتاتوری که او در نقش نخست وزیر به راه انداخت، همه و همه تا زمانی که مرجع تقلیدش آیت الله کاشانی از او حمایت میکرد، راهی به جلو داشت اما همین که کاشانی کثیف دستش را از پشت مصدق برداشت، او هم هیچ شد؛ چرا که قدرت اصلی که او با فریاد «صدای ملت» بر گرده اش سوار شده بود، همان خر چموش «مشروعه» بود که وقتی او را زمین زد، کسی نبود که بلندش کند.

دقت در جملات این گزارش کاملا برای شما روشن میکند که جبهه ملی که مصدق با آن به قدرت رسید، دقیقا اسب تروای ملایان و سردسته آنها «کاشانی» بوده است که با بهره برداری از کیش شخصیت مصدق_ در غیاب رضا شاه و سستی شاه جوان _ وارد ساختار قدرت شدند و پس از گذشت چند دهه، همین افراد راه «کاشانی» را با به زیر عبای خمینی جنایتکار خزیدن، ادامه دادند و ایران را به روز فعلی اش انداختند.

جبهه ای که برای ظاهر سازی نام «ملی» را بر روی خود گذاشته بود، در اصل اسب تروای ملایان بود تا«مشروعه» را بر «شبه مشروطه» پیروز کند. آنچه که به این جبهه در آن دوران قدرت میداد، حمایت مراجع تقلید و نوچگی آنها برای پست فطرت هایی چو کاشانی است و در تاریخ ثبت است که هر بار حمایت مراجع تقلیدی چو کاشانی و خمینی از این اسب تروای «مشروعه خواهان» دریغ شد، اینها تبدیل به «هیچ» شدند.

راه جبهه ملی که مصدق مصدق میکرد و ایران ایران شعارش بود، در عمل راه «تشیع» و «کاشانی» بود و همین راه سرانجام در سال ۵۷ به خمینی رسید و نتیجه اش خیانت به بختیار و بشارت نویسی برای خمینی شد.

امروز اگر نسل جوان ایرانی در خیابان ها فریاد «رضا شاه روحت شاد» سر میدهد و پشیزی ارزش برای فسیل های راه کاشانی و خمینی و شیخ فضل الله نوری قائل نیست، برای این است که میداند چه کسانی به مردم خیانت کردند و ایران را دوباره تحویل میراث خواران شیخ فضل الله نوری دادند. براستی این جبهه ملی و پیشوایش مصدق، اگر راهشان ملی بود، چرا همیشه جادویشان از زیر عبای ملایان بیرون می آمد؟ این ها چه ملی گرایانی بودند که طرافدارانشان و گروه هایی که از رحم نامبارکشان زاییده شد، شدند «نهضت ویرانی» و «مجاهدین» و «ملی _ مذهبی» ها؟

این ها چه ملی گرایانی بودند که نخست وزیر ایران پرست مشروطه، دکتر بختیار را تنها گذاشتند و با خلیفه ای که سیمای پدر معنویشان ( کاشانی) را داشت، بیعت کردند؟

منبع:

خلاصه ای از گزارش مجله اشپیگل

*منبع: مجله اشپیگل؛ ۲۰ اوت ۱۹۵۲؛ شماره ۳۷

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
4 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها