نمونه ای از رفتار طاغوتیان ساواکی با خدا- ببخشیدمامور سابق خدا!

صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد؛ چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می‌شدند… خطاب به من گفت: بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت: مأمور جلب شما هستم. من بی‌درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحم‍ته‌ خیرة فی عافیه را در راه که با مأمور می‌رفتم، گفتم. چون در روایت است که با نماز استخاره، آن‌چه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می‌شود… وقتی که با آن مأمور راه افتادم، آنهایی که در آن اتاق با من بودند، خیلی متأثر و منقلب شدند، لیکن من ابداً نترسیدم. با این که بار اولی بود که دستگیر می‌شدم، اصلاً برای من ترس و وحشتی در کار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس، راهنمایی کردند.
 سروان صارمی، رئیس شهربانی بیرجند که بعدها ارتقاء درجه پیدا کرد و زمانی هم رئیس کلانتری یک مشهد شد، جوان مؤدبی بود و با سیدعلی خامنه‌ای با احترام برخورد کرد. مشخصات شناسنامه‌ای او را پرسید و یادداشت نمود. سپس به استناد گزارش پاسبان‌ها، سخنانی را که در منزل آقای سادسی و حسینیه راغبی ایراد کرده بود، مطرح کرد: «آیا شما این حرف‌ها را در منبر زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرف‌هایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام. من انکار کردم. گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟ گفتم: درباره مدرسه فیضیه و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم؛ چون من طلبه‌ام؛ مسلمانم. از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متأثرم. خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: قول بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید. گفتم: من چنین قولی نمی‌توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما سخت بگیرم، زیرا که مأمورم. گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم که این حرف‌ها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه مأموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم. پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا… سخت تحت‌تأثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانیدگفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام. همه کارهای شما زیر اعدام است. واقعاً مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده‌ کرده‌اید، من به شما چه بگویم؛ پس در اتاق تشریف داشته باشید.»
 سروان صارمی که در این گفت‌وشنود، همواره با احترام رفتار کرده بود، از اتاق بیرون رفت و استوار پیری برای بازجویی وارد اتاق شد. این مأمور در کار خود مسلط و استاد بود و از روش‌های موذیانه بهره می‌گرفت. «من در آنجا زحمت بازجویی را احساس کردم.»
 پس از پایان بازجویی، آقای خامنه‌ای را به اتاق دیگری بردند و حبس کردند. «من از بیرون خبری نداشتم؛ لیکن سر ظهر یکباره دیدم ظرفهای غذا را یکی پس از دیگری برایم آوردند… مجمعه پش مجمعه، غذا برای من می‌آمد. یک مجمعه از منزل آقای تهامی، یک مجمعه از منزل آقای شهیدی، یک مجمعه از هیأت ابوالفضلی‌ها و …»
 آن روز ظهر همه پاسبان‌ها و افسران شهربانی بیرجند از غذای امام حسین(ع) خوردند؛ کم نیامد. شب عاشورا را در حیاط شهربانی گذراند؛ روی یک تخت و زیر سقف سرمه‌ای آسمان. صدای نوحه‌های آن شب به گوشش می‌رسید. تجربه‌ غریبی بود. چند پاسبان آن اطراف مراقبش بودند؛ و او منقلب از این که در چنین شبی، دور از منبر و روضه، تنها مانده است.

https://pirastehfar.blogsky.com/tag/گزارش-ساواک-درباره-خامنه-ای

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
3 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها