موش مردگی قهرمانانه؛ آقای خامنه ای، اکنون وقت آن رسیده است که نامه محرمانه «بیمار» زین العابدین به نوادگانش را به صورت عمومی منتشر کنید!

سالهاست رازی در سینه من سنگینی میکند که بیش از این تاب پنهان کردنش نیست. اکنون وقت آن رسیده است که از رهبر فرزانه انقلاب بخواهم آن نامه چرمی را که در مراسم غبارروبی از گور امام رضا (ک) در سال ۱۳۶۹ به دست آوردند، علنی کنند و بگذارند ملت ایران بدانند در میان امامان شیعه فقط حضرت امام حسین کله مبارکشان بوی قرمه سبزی میداد و مجنون بودند. در میان امامان شیعه عاقل مردانی چو «بیمار زین العابدین» نیز حضور داشتند که عقلانیت را بر کله خری ترجیح دادند و باعث شدند کروموزوم علویان از گزند امویان محفوظ بماند.
اقای خامنه ای، اگر یادتان باشد در سفر مشهد شما در سال ۱۳۶۹ مرحوم واعظ طبسی که در آن زمان تولیت گور امام رضا (ک) را بر عهده داشتند، حرم را از ایرانیان دوستدار اهل بیت خالی کردند و شما و ایشان ومن که کاتب مورد علاقه شما بودم، قفل ضریح را گشودیم و به سمت گور امام رفتیم، یادم می آید در آن تاریخ شما رو به مرحوم واعظ طبسی کردید و گفتید :
سبحان الله، صدایی میشنوم؛ جدم مرا صدا میکند و به عربی میگوید :
بگشا این قبر مقدس را، درست ۱.۵ متر زیر جنازه ضامن آهو، گنجی ابدی برای تو به یادگار گذاشته ایم، تو که با خلافت داهیانه ات، یاد قادسی و نهاوند را زنده میکنی…
در این زمان عرق سردی بر پیشانی شما نشسته بود، یادم می آید فورا شهید محسن فخری زاده را که در آن زمان سر تیم حفاظت لشگر بیضه داران ولایت بود را صدا کردید و گفتید به همراه چهار پاسدار تنومند کفن امام رضا را خارج کنند و تا ۲ متر زیر آن را بکنند…
اگر یادتان باشد، مرحوم فخری زاده که خیلی هم شیطان و ملوس بودند به شما گفتند : علی جان، گناه نداشته باشد؟
و شما با لبخندی گفتید :
نگاه کن به رنگ سیاهی عمامه ام، هیچ رنگی و هیچ قدرتی بالاتر از این نیست!
حفاری قبر امام رضا چند ساعت بیشتر طول نکشید اما از آنجا که عاشقان مغز در رفته ایرانی تاب دیدن بسته شدن دکان امام رضا را نداشتند، یادم هست دستور دادید که اعلام کنند مجاهدین خلق وطن فروش زیر جسد امام رضا بمب کار گذاشته اند!
آن مکر علوی و فرصت طلبی اجدادی شما هرگز از ذهن این حقیر پاک نمیشود. یادم می آید مدام به شهید راه اتم ( ب گا ر) میگفتید:
نکند گنج تیمور لنگ زیر پیکر مطهر باشد. نکند طوفان نوح، گنج تایتانیک _ آن کشتی فکر میکنم اسپانیایی_ را با خود به زیر امام رضا برده باشد و خلاصه در همین لحظات بودیم که مرحوم فخری زاده گفتند :
یافتم، یافتم!
شما که همانند دزدان دریای کاراییب و جانی دپ منتظر صندوقچه های پر از جواهر بودید، با دیدن طومار چرمی اخمهایتان در هم رفت و گفتید تیممو تیممو تیمم این بود تیمت؟ شیر تو تیمت!
پس از گذشت چند دقیقه که همه ما وحشت زده شده بودیم ومنتظر بودیم شما فرمان دهید گردن شهید آینده، مرحوم فخری زاده را به جرم «کالبد شکافی» جسد امام رضا توسط نیروهای «خود سر» از سر جدا کنند، لبخندی علوی زدید و گفتید:
آن طومار را باز کنید، شاید نقشه گنج کاپتن لیچ باشد و گنج اصلی در جای دیگری پنهان باشد!
طومار را که باز کردیم، خط کوفی نامه نظرمان را جلب کرد، من که در کنار ملیجک وکاتب شما بودن، سالها بود خط کوفی را در دانشگاه امام صادق ( ک) آموخته بودم، با افتخار گفتم :
من خط کوفی را بهتر از زبان فارسی میشناسم، بگذارید نامه را من برایتان بخوانم….
یادم می آید همه هیجان زده منتظر بودیم ببینیم در نامه چرمی چه نوشته اند!
از علی ابن الحسین ( امام سجاد همیشه بیمار) به فرزندان و نوادگانم!
زمانی که این نامه به دست شما میرسد، من در این دنیا نیستم اما به واسطه بیضه های پرکارم بی شک همانند پدر و پدربزرگم فرزندان زیادی از من به یادگار خواهد ماند که باید بدانند دقیقا من که بودم و چه کردم و چرا در میان ۱۲ امام، من از همه مهمتر هستم.
آقای خامنه ای، اگر یادتان باشد به اینجای نامه که رسیدم، رنگ به رخسار شما نمانده بود و رو به من گفتید: من فکر میکردم مهم ترین امام، امام حسن و مهمترین ورزش، ژیمناستیک است؛ آن هم به خاطر قدرت مانور و نرمش های قهرمانانه ای که میشود در آن مکتب مرتکب شد، ادامه بده ….
نوادگان عزیزم، من شک ندارم که واقعه کربلا با تحریفات زیادی به دست شما خواهد رسید اما من قصد دارم برای شفاف سازی این نامه مهم را برای شما بنویسم تا بدانید من چقدر «عاقل» و «مصلحت اندیش» بودم و زندگی را چقدر دوست داشتم. اگر من میخواستم کله خر بازی های پدرم امام حسین را ادامه دهم، بی شک اکنون هیچ کدام از شما وجود نداشتید و بیضه های مبارکم را شمر و سعد در همان کربلا جدا کرده بودند. من میدانم در تاریخ پدرم را قهرمان و مرا یواشکی «بزدل» خطاب خواهند کرد، اما باکی نیست، مهم ادامه یافتن تخمه خاندان بود که من با بیمار جلوه دادن خود در واقعه کربلا آن را تضمین کردم.
راستی تا یادم نرفته است، این را بگویم که در این نامه من خیلی رک و بدون بزرگ نمایی و هیچ دروغی به خاندان و رفتارهای پدرم پرداخته ام و شاید روبرو شدن با سیمای زمینی امام حسین، آن جد کله خرتان، برایتان آسان نباشد، اما چه میشود کرد!؟
اول از همه به شما بگویم اسلام دین خدا نیست و پیامبر اسلام شاعری چیره دست و بی رحم بودند که با فرصت طلبی، قدرت و ثروت رادر خاندان ما جاری کردند. پس میان خودتان، یادتان باشد:
اسلام دین آسمانی نیست بلکه راه و روش رسیدن به قدرت با تکیه بر شمشیر وجهل مردم است. هیچ چیزی شیرین تر از دلالی و به دست آوردن پول مفت نیست. ما خاندان رسول الله به مردم گرسنه و فقیر همیشه «رویا» میفروشیم و این رویافروشی بی شک هیچوقت گندش در نخواهد آمد چرا که به قول شاعر هیچکس به آن دنیا یا همان «بهشت و جهنم» نرفته است، که آمده باشد و برای بقیه تعریف هم کرده باشد؛ پس ما هر چه مربوط به این رویاست، در انحصار خاندان خویش قرار میدهیم و با سند زدن بهشت به نام خود و طرفداران ابله خویش، راه چپاول و غارت را برای شما نوادگان عزیز باز میگذاریم. باور کنید روزی میرسد که بدون یک ساعت کار کردن، میلیون ها دینار را در بانک های شام و روم به صورت دراز مدت ذخیره خواهید کرد و با یک عمامه سیاه و یک نیم متر پارچه سبز، بر سرزمین پارس و باستی هیلزش حکومت خواهید کرد و زنانشان را به مردان کوفه که در آن قرن، «حشد الشعبی» نام خواهند داشت، خواهید فروخت.
روزی خواهد رسید که از تخم ما بودن، یعنی سروری و ثروت و قدرت و «ایرانی» بودن مترادف میشود با فقر و فحشا و اعتیاد وگورخوابی و نکبت!
اگر یادتان باشد، به اینجای نامه که رسیدیم، شما فرمودید :
باستی هیلز کجاست!؟ نکند این نامه جعلی و کار آمریکا و اسراییل برای بدنام کردن اجداد ما باشد؟
من همان موقع که دریافتم شما حالتان خوب نیست و شک بر شما غلبه کرده است، یادآوری کردم که پنهان بودن نامه زیر جسد امام رضا (ک) به شما وحی شده است و وحی به مقام معظم رهبری _ آن هم آن معظمی که وقتی از رحم مادرش بیرون آمد و یا علی گفت، نمیتواند دروغ باشد!
پس از گفتن آن جملات شما بادی در خود انداختید و گفتید ادامه بده. شاید این «باستی هیلز» پیشبینی معصومانه باشد و سالها و شاید قرن ها بعد به وقوع بپیوندد!
نوادگانم، یادتان باشد پدر من امام حسین نه شجاع تر از من بود ونه باهوش تر، بلکه برعکس! ایشان فکر میکرد آن نامه های فدایت شوم که کوفیان برایش نوشته اند، عهد و پیمان و نوعی بیعت است، پس تصمیم گرفت با رفتن به «عراق» لشگر طرفدارانش را گرد آورد و شاید توانست خلافت را که حق بیضه های علوی است، به خاندان ما برگرداند اما همانطور که میدانید، این اتفاق نیفتاد و به خاطر شهوت پرستی و قدرت طلبی پدرم، خاندان ما به فاک رفت و اگر من خودم را به «موش مردگی» نزده بودم و تسلیم لشگر یزید نشده بودم و برای زنده بودن التماس نکرده بودم، اکنون هیچ کدام از شما وجود نداشتید. من در آن شرایط دو انتخاب داشتم، یا باید پشت پدر کله خر و فریب خورده خویش قرار میگرفتم که فکر میکرد شعار «حسین دستگیر بشه، کوفه قیامت میشه» واقعی است و یا به عموی خوشگذران و عاقل خویش امام «حسن» اقتدا میکردم و زندگی در این دنیا را به بهشت هیچکس ندیده ترجیح میدادم که من دومی را انتخاب کردم و اکنون هم اگر زمان به عقب برگردد، باز نرمش قهرمانانه عمویم امام حسن را به کله شقی پدرم حسین ترجیح میدهم!
نوادگان عزیزم یادتان باشد محتوی این نامه «محرمانه» است و افشایش جرمی است بر خلاف امنیت ملی! پس اگر این نامه دست به دست به امامانی که از تخمه من هستند رسید، که هیچ؛ فقط مکتب مرا ادامه دهید، اما اگر خدای ناکرده این نامه سرقت رفت و دست نا اهلان افتاد، بگویید جعلی است و «سید احمد» آن فرزند «ناخلف» نامه مرا «جعل» کرده است.
میخواهم اکنون راز واقعه کربلا را برای شما بازگوکنم. میدانم این روایت دسته اول شاید با آنچه که دیگران برای شما تعریف کرده اند، فرق داشته باشد اما واقعیت را به هر قیمتی باید گفت، حتی اگر کاخ رویاهامان بر سرمان آوار شود.
پس از خارج شدن خلافت از خاندان ما، پدرم امام حسین هیچوقت نتوانست برادرش حسن خانم باز را ببخشد.
پدرم میگفت اگر برادرش «حسن» زنباره نبود وکمی لاپایش به جای تخم شهوت، تخم شجاعت بود، هیچوقت قدرت نصیب امویان نمیشد. پدرم فکر میکرد خاندان رسول الله در حجاز و شام و کوفه و ایران پشتیبان دارد! آخر شما به من بگویید چگونه ممکن بود پدر و عموی من ایرانیان را در زمان نبرد های «فتح الفتوح» کشته باشند و زنانشان را به بردگی برده باشند، آنوقت محبوب هم در میانشان باشند!؟
همین تفکر نشان میدهد پدرم حسین بر خلاف برادرش امام حسن سیاست نداشت و ابلهی بود که «صلح» کردن را بلد نبود. وقتی پدرم به هوای لشگر کوفه به عراق رسید و دید خبری از لشگر کوفه نیست و کوفیان به تخمشان هم نیست حسین دستگیر یا کشته شود، در کربلا خیمه زدیم و پس از چند روز مشاجره، سرانجام در شب عاشورا ایشان ابتدا با «بی بی شهربانو» کنیز ایرانی به حجله رفتند و پس از تجاوز آخر، غسل جنابت کردند و گفتند دوست دارم فردا تا به بهشت رسیدم، یکی از آن حوریان هفتاد متری را گایش کنم، برای همین هم غسل کردم که آنجا در صف حمام بهشت، پشت سر برادرم «حسن» وقتم تلف نشود!
من که به بهشت وجهنم اعتقاد نداشتم، گفتم :
بابا جانم، از خر شیطان پایین بیا، دیدی عباس را هم آش و لاش کردند، این یزدیان صهیونیست تبار رحم ندارند.
پدرم گفت : نترس، من فکر همه جا را کرده ام، فردا کل خانواده خودمان را به کشتن میدهیم و همگی با هم به بهشت میرویم، اینطوری دیگر تو هم نمیخواهد با امویان بعد از من سر رسیدن به خلافت بجنگی، چون نه اهل جنگ هستی و نه این یزیدی که من میبینم حاضر میشود به من مفلس و خاندان تن پرورم، باج بدهد. پس زندگی ابدی در بهشت بدون جنگ وخونریزی خیلی بهتر از زندگی بدون «قدرت» است.
من که به بهشت وجهنم اعتقادی نداشتم و پدر کله خرم را هم خوب میشناختم، با خود گفتم بهتر است همانند روزهایی که به «مکتب» و «مسجد» نمیرفتم، خودم را به «بیماری» بزنم. برای همین هم رو به پدرم کردم و گفتم :
پدر، دلم درد میکند، تب دارم. اسهال دارم و علائم «کرونا» در من نمایان شده است.
پدرم حسین پوزخندی زد و گفت :
پس درد بی درمان گرفتی ، چون «واکسن» کرونا هنوز از شاش شتر و گه سوسمار درست نشده است؛ موش مرده کی بودی؟
من هم لبخندی زدم و گفتم :
حسین!
فردا صبح ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر از لشگر یزیدیان در طول ۲ ساعت پدرم و دیگرانی که به هوای بهشت در کنارش ماندند را به قتل رساندند و من از ترس خایه تهی کردم و خودم را به بیماری زدم و در چادر عمه ام زینب، پناه گرفتم. وقتی عمر بن سعد بالای سرم رسید و خواست سر از تنم جدا کند، گفت :
پف؛ یوز، خجالت نمیکشی در خیمه زنان پنهان شده ای؟ خب کمی سرخاب و سپیداب هم میمالیدی و نامت را هم «فاطما گل» میگذاشتی!
من که از وحشت مرگ زبانم بند آمده بود، چنان اسهالی گرفتم که تمام لباسم زرد شد و از هوش رفتم، بعدا عمه ام زینب تعریف کرد که به عمر بن سعد میگوید من از بچگی هم تمایلات زنانه داشتم و کانفیوز بودم و همش لباس دختران را میپوشیدم و اکنون هم کرونا گرفته ام و بهتر است از خون من بگذرند!
عمر بن سعد هم در همان حال رو به عمه ام زینب میکند و میگوید :
یزید دستور داده است همه مردان را بکشم، خب پس با این «تفاصیل» باید چاره ای اندیشید! باشد، باشد، این باسنی اصلا مرد نیست که من حرف «یزید» را نقض کرده باشم. مانتویش را تنش کنید و مراقب باشید دکمه های مانتویش جلو باز نباشد، در لشگر من همه به انتظار غنائم نشسته اند.
آری، نوادگان من، من با نوشیدن «جام زهر» یزید، آینده شما را تضمین کردم، گر نه اگر من خودم را به موش مردگی نزده بودم و ادای تنگ ها را در نیاورده بودم، اکنون شما نبودید و خاندان رسول الله مقطوع النسل شده بود. یادتان باشد اگر پس از من عده ای مرا «زین العابدین بیمار» نامیدند، هرگز ناراحت نشوید و بدانید اگر شما امروز حیات دارید، نه از صدقه خون «حسین» بلکه از صدقه کرونا گرفتن من در روز عاشوراست؛ پس وصیت میکنم هر جا که تعداد شما زیاد بود و پیروزی شما حتمی بودید، بجنگید و به صغیر و کبیر و زن و بچه دشمن رحم نکنید، هر جا هم دیدید هوا پس است و یزیدی جلوی شما قرار دارد، خودتان را همانند امام حسن آماده نرمش قهرمانانه کنید و اگر دیدید خطر مرگ یک قدمی شماست، از من الگو برداری کنید و با یک شکر خوردم ساده، جام زهر را بنوشید و خودتان را به موش مردگی بزنید.
ارادتمند؛ بیمار کربلا، امام سجاد
آقای خامنه ای، یادتان هست چقدر در آن روز به روان امام حسن و امام سجاد درود فرستادید؟ آقای خامنه ای، کله شقی بس است. هم سردار سلیمانی را آمریکایی ها «کتلت» کردند و هم زنده یاد محسن فخری زاده را صهیونیست ها «املت»، بس است. لطفا سرنوشت هشتاد وچند میلیون ایرانی را_ خصوصا آن نوگل هایی که در تاریخ رند 9/9/99 به دنیا آمدند را به پروستات گندیده خودتان پیوند نزنید. اسراییل فهمیده است قرار بوده با درست کردن ۵ بمب اتم و انداختن بر ۵ استان پر جمعیت ایران، پایه های خلافت «مجتبی» را مستحکم کنید. اسراییلی ها نمیدانند این بمب ها فقط و فقط برای مصرف داخلی است و فقط برای نابودی «ایرانیان» کاربرد دارد؛ آنها نمیدانند نتانیابو یا یاهو به دروغ موشک های نمایشی که بر روی آن نوشته اند:
اسراییل باید از صفحه روزگار محو شود
را «خطری» برای قوم یهود میداند. اگر مردم اسراییل لیست خدمات پنهان شما به «اسراییل» و تعداد بالای موسادی هایی که در ارکان نظام کار میکنند را میدانستند، هیچوقت از شما و «هالوکاست ۲» وحشت نمیکردند!
آقای خامنه ای ، وقت تنگ است، مگذارید این ایرانیانی که ۱۴ قرن است قاتلان پدرانشان را پرستیده اند، در جنگ با اسراییل و آمریکا فدای آرزوهای شما و محتبی شوند.
بیایید آن نامه امام سجاد را در وبسایتتان به صورت عمومی منتشر کنید و با پیروی از راه خمینی کبیر، جام زهر را بنوشید و پس از این نه به امام حسین و نه به امام حسن، بلکه به «بیمار موش مرده کربلا» اقتدا کنید و مردم ایران را دچار مرگ ناگهانی نکنید. این مردم خودشان دارند با رای دادن های پیاپی و انتخاب میان « بد و بدتر»، زیر سایه رهبری داهیانه شما ذره ذره میمیرند،این مجوسان حقشان نیست بدون زجر و درد، با بمب های اسراییل و آمریکا به راحت ابدی برسند. ملتی که سعیدی سیرجانی اش برای شما اولاد پیامبر نوشت :
آدمیزادهام
آزادهام
و دلیلش همین نامه
که در حکم فرمان آتش است
و نوشیدن جام شوکران
بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه ( شجاعانه) به استقبال مرگ رفتند.
سزایش راحت شدن یکباره از زندگی نکبت بارش _ با بمب های اسراییل _ نیست، این ملتی که پدرانش در سال ۵۷ دنبال امام راحل افتادند، حالا حالاها باید هم خودشان و هم فرزندانشان طعم «جمهوری اسلامی» را ذره ذره مزه کنند و پس از خمینی و سید علی، منتظر خلافت توله سگ بابا «مجتبی خامنه ای» باشند. ملت ایران را به قضا و قدر نسپارید و با پیروی از امام سجاد، نرمش قهرمانانه «حسنی» کنید و دست های «بایدن» اموی را ماچ کنید و نگذارید سفره انقلاب حالا حالاها جمع شود!
مرگ بر شاه
مرگ بر آمریکا
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید