مجتهدی که معشوقه اش داخل کمد رختکن قایم شده بود
آقای آخوند ملا علی همدانی رضوان الله تعالی علیه که یکی از مراجع برجسته بودند نقل کردند که در تابستان یکی از سالها و ایام تعطیلی حوزه علمیه قم به ده محل تولد خودم آمده بودم و از آنجا به ده دیگری که نزدیک بود به عنوان مهمانی رفته بودم، در هنگام ظهر و شدت گرما، شخصی از ده خودم آمد و گفت که اجنه دارند خانه شما را سنگ باران می کنند. من ابتدا چندان اهمیت ندادم اما وقتی که هوا مقداری خنک شد و نزدیک عصر به خودم گفتم، این شخص در هنگام گرما بدون جهت نبوده که به دنبال من آمده، لذا به راه افتادم، وقتی که نزدیک ده رسیدم، هر کس از اهل ده مرا می دید اظهار می داشت که اجنه خانه شما را سنگ باران می کنند.
سنگ زیادی در حیاط خانه ریخته شده بود، من در کتاب شریف کافی دیده بودم که اجنه خانه کسی را سنگ باران کنند، دعایی را باید خواند تا آرام شوند. رفتم کتاب کافی را برداشتم تا باز کردم، یک قطره خون روی کتاب افتاد تا آمدم پاک کنم یک سنگی روی کتاب گذاشتند. در این حال قدری بر دلم خوف افتاد، بلند شدم که بیرون بروم سنگ دیگری بر سر راهم انداختند. دیدم کار خیلی جدی است لذا به برادرانم دستور دادم که خانه را تخلیه کنند.
وقتی شروع کردند به انتقال اثاثیه، عمل سنگ باران آرام شد، مجدداً گفتم: دست نگهدارید، شاید دیگر با ما کاری نداشته باشند و شما در خانه خودتان زندگی کنید. وقتی که من این حرف را زدم، یکی از برادرانم کیسه ای پر کرده، به دوش گرفته بود که ببرد بر زمین گذاشت که ناگهان یک سنگی به پشت گردنش زدند. در این شرایط گفتم که خانه را تخلیه کنند.
بالاخره خانه تخلیه شد و ما در خانه دیگری مستقر شدیم، تا مدتی از این ماجرا گذشت.
یک روز دیدم یکی از برادرانم آمد ولی رنگش پریده و بدنش می لرزید، فکر کردم با مردم دعوا کرده لذا او را مذمت و ملامت کردم که چرا آبروی مرا نگه نمی دارید. سپس با مقداری خوش اخلاقی و حوصله و بلاغت پرسیدم چه شده: گفت:
یکی از زنان اجنه به من علاقه پیدا کرده و هر چه به طرف من می آید من خودم را کنار می کشم، لذا خانه ما را سنگ باران کردند و ما مجبور به تخلیه خانه شدیم، امروز به حمام رفته بودم. در رخت کن وقتی خواستم لباسم را در آورم، دیدم آن زن کذایی حاضر شد و من از او فرار کردم. این حالت برای برادرم ادامه داشت. یک روز سیدی آمد و اظهار می کرد که تسخیر جن می داند و ما قضیه برادر را بازگو کردیم، دعایی نوشتند تا از سرش بر طرف شد.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید