مجتهدی که از فرط مقاربت، ضعیف و مردنی شده بود

فاضل تنکابنی در کتاب شریف قصص العلما ص 108 نقل نموده که:

در زمانی که شیخ جعفر در لاهیجان بود شخصی به حضورش شرفیاب شده، عرض کرد: با جناب شیخ سخنی محرمانه ای دارم. وقتی که مجلس خلوت شد عرض کرد: من در حباله خود دو زن دارم. روزی در صحرا تنها بودم که دختری در نهایت حسن و جمال دیدم و از مشاهده او در آن بیابان هراسان و حیران شدم، پس آن دختر پیش من آمد و گفت: وحشت نکن من دختری هستم از طایفه جن و عاشق تو گشته ام، برو برای من در خانه خود منزلی آماده کن که من هر شب به نزد تو می آیم و از مال دنیا هر چه بخواهی برای تو می آورم لکن به دو شرط، اول: آنکه از زنان خود به کلی کناره گیری کنی و با ایشان مقاربت ننمایی.

دوم: آنکه این سر را به کسی اظهار نکنی و اگر از هر یک از این دو شرط تخلف کنی تو را هلاک می کنم و اموال خود را هم خواهم برد. من همان طوری که او گفته بود عمل کردم و تا به حال از زنهای خود قطع علاقه کرده ام، او اموال بسیاری هم آورده، لکن از مقاربت او ضعفی بر من عارض شده که خود را نزدیک به هلاکت می بینم و از ترس او جرئت کناره گیری را هم ندارم زیرا می دانم هم مرا از بین می برد و هم مالی که آورده خواهد برد، فعلاً کار من به اضطرار کشیده و برای خلاص از این مهلکه جز شما پناه و مرجعی ندارم اکنون تو نائب امام زمان (علیه السلام) هستی، مرا از این مهلکه باید نجات بدهی.
شیخ بزرگوار چون این مطلب را شنید دو نامه نوشت و به آن مرد داد و فرمود که یکی از اینها را بر اموال خود بگذار و آن دیگری را در دست خود بگیر و در مقابل آن خانه بنشین و چون آن دختر آمد، بگو این نامه را شیخ جعفر نجفی نوشته است.
آن شخص می گوید به دستور شیخ بزرگوار عمل کردم. چون آمد، آن نامه را به او نشان دادم و گفتم آقا شیخ جعفر این نامه را نوشته، چون این حرف را شنید دیگر پیش من نیامد و به نزد اموال روانه گردید، وقتی نامه دیگر شیخ را روی اموال دید برگشت به من متوجه شد و گفت: اگر شیخ بزرگوار نامه ننوشته بود، تو را به جهت افشای این سر هلاک می کردم و این اموال را هم می بردم لکن بر امر شیخ مخالف نمی توانم بکنم و قادر هم نیستم. این جمله را گفت و رفت و دیگر او را ندیدم.

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
5 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها