مجتهدی که از قیافه افراد می فهمید دخول کرده یا خیر

یكى از ماءموران شهربانى زمان شاه استعفا كرد و به شغل آزاد پرداخت . از او دليل كارش را پرسيدند و گفت : کرامات آيت اللّه مرعشی نجفى باعث اين كار شد.

گفتم : جريان چيست ؟

گفت : شبى از ساعت دوازده تا ۸ صبح ماءمور خيابان اِرَم قم بودم و نياز به حمّام براى انجام غسل داشتم و پول هم نداشتم . حدود ساعت ۲ بود كه اتوبوسى از اصفهان رسيد و درب صحن توقّف كرد تا مسافر پياده كند. من رفتم و گفتم : چرا اينجا توقف كردى گواهينامه ات را بده . راننده پنج تومان كف دست من نهاد و من هم گفتم : پس زودتر برو! و با خود گفتم : پول حمّام هم جور شد.

منتظر بامداد بودم كه بروم غسل كنم و نماز بخوانم . هنوز درِ صحن باز نشده بود كه ديدم آيت ا… مرعشى نجفى مثل هميشه به طرف حرم مى رود؛ امّا آن شب راه را كج كرد و از آن سوى خيابان نزد من آمد. وقتى رسيد سلام كرد و فرمود: ((بيا جلو!)) رفتم پنج تومان به من داد و فرمود: ((با اين پول برو غسل كن . با آن پول نمى شود غسل كرد.)) گفتم : ((چشم !))

پس از آن به اين فكر افتادم كه از شهربانى استعفا دهم و كار آزاد برگزينم و چنين شد و اينك به حمداللّه وضع من خوب است و مكّه هم رفته ام!

 

کراماتی دیگر از این مجتهد

يكى از كارمندان اداره پست استان قم كه مرد با ايمان و درستى است از مريدان خاصّ آيت ا… العظمى مرعشى بود و سه نوبت نماز را به امامت او مى خواند. او مى گفت : روزى پس از نماز صبح خوابيدم و هنگامى كه برخاستم ديدم نياز به حمّام براى انجام غسل جنابت دارم . از طرفى وقت ادارى هم رسيده بود و ديگر نمى توانستم حمّام بروم . با خود گفتم : اكنون به اداره مى روم ؛ ان شاءاللّه آخر وقت حمّام رفته و نماز ظهر و عصر را مى خوانم . به اداره رفتم ظهر شد و اداره تعطيل گرديد. فراموش كردم كه بايد غسل كنم . شتابان به صحن مطهّر آمده ، وضو ساختم و خواستم وارد حرم شوم كه در كنار در ورودى با آيت اللّه مرعشى نجفى روبه رو شدم . سلام كردم آقا جوابم را داد و فرمود: ((كجا با اين عجله ؟)) گفتم : براى نماز فرمود: ((تو بايد حمّام بروى )) بسيار شرمنده شدم و باز گشتم و تازه يادم آمد.

کراماتی دیگر از این مجتهد

 يكسال قبل از رحلت معظم له (یعنی آیت الله مرعشی نجفی)، بنده حقير (مؤ لف کتاب کرامات صالحین ) به اتفاق پدرم موقع نماز مغرب و عشاء در صحن مطهر حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام پشت سر ايشان اقتدا كرديم .

بعد از اتمام نماز رسم مردم بر اين بود تا جهت زيارت ايشان دورش جمع مى شدند.

من و پدرم جهت زيارت ايشان جلو رفتيم و بعد از چند لحظه بنده مشاهده نمودم كه جوانى از دور با سرعت تمام به قصد زيارت به طرف ايشان مى آيد. وقتى نزديك شد، معظم له با آن عصاى مبارك خويش جلو جوان را گرفته و اجازه ندادند كه نزديك ايشان شود. وقتى اين قضيه را ديدم براى من معما شد كه چرا آقا اجازه نداده و جلوى اين جوان را گرفتند؟ از نزديكان ايشان اين را سؤ ال كردم و گفتند آقا فرمودند: آن جوان جُنب بود و غسل جنابت برگردن داشت و من دوست نداشتم با بدن نجس دستش به من برسد!

كرامات صالحين ، محمّد شريف رازى ، ص ۳۰۹

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
5 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها