ما کجا و عربها کجا

اتومبیلی که در بالا مشاهده میکنید اتومبیل برقی ایر از کارخانه لوسید است که به زودی روانه بازار خواهد شد و به نظر کارشناسان میتواند یک رقیب جدی برای تسلا باشد. 67% از سهام لوسید متعلق به صندوق سرمایه گذاری ملی عربستان سعودی است. این صندوق البته سهمی هم در کارخانه رقیب دارد و 5% از سهام تسلا را نیز خریداری کرده است. 5% از سهام اوبر نیز متعلق به این صندوق ملی است. این تنها سرمابه گذاری های این صندوق نیست و پولی که سعودی ها از نفت بدست آورده اند از طریق این صندوق که ریاستش با محمد بن سلمان است در کمپانی های دیگر از جمله جنرال الکتریک، لاکهید مارتین، بلک استون، بوئینگ، فیسبوک، سیتی گروپ، دیسنی، بانک امریکا و بریتیش پترولیوم سرمایه گذاری شده است. در حاشیه سرمایه گذاری در لاکهید مارتین این صندوق موفق شده است که برای مونتاژ 150 دستگاه هلیکوپتر بلک هاوک در عربستان با این شرکت به توافق برسد. این صندوق همچنین یکی از سرمایه گذاران عمده در سافت بانک ژاپن است که در تکنولوژی های پیشرفته و عمدتا سخت افزار و نرم افزار سرمایه گذاری میکند و یکی از سرمایه گذاری های آن خرید کمپانی انگلیسی آرم بود که یکی از بهترین سازندگان پردازشگرهای موبایل است.

این تنها سعودی نیست که چنین برای جهان بعد از نفت و آینده کشور سرمایه گذاری میکند. دوبی و دیگر کشورهای خلیج فارس همه مشغول سرمایه گذاری و استفاده از پول نفت برای تضمین آینده کشورهایشان بوده اند و احتیاجی نیست که با دادن شرحی از اقدامات آنها سر شما را درد بیاورم. همه همسایگان پیش میروند و ما فقط عقبگرد کرده ایم.

این چند خط را نمینویسم که رژیم اسلامی را برای خیانتش  به ایران و آینده آن نفرین کنم و یا آه پر سوز بکشم که چگونه از همسایگان خویش عقب افتادیم. آنچه که دوست دارم بدانم این است که این چه چیزی در فرهنگ این همسایگان عرب ما است که اجازه داده این کشورها از روز اول تاسیس تا حال راه پیشرفت را بدون توقف و عقبگرد طی کنند و این چیست در فرهنگ ما که نمیگذارد موفق شویم؟ قبول دارم که نسبت ثروت آنها به جمعیتشان بسیار بیش از ما است اما آیا این همه تفاوت است؟ ما نیز در زمان شاه رو به پیشرفت بودیم و همه ایرانی ها کم کم از ثروت و رفاه نسبی برخوردار میشدند اما ما ریختیم توی خیابان و فریاد مرگ بر شاه سر دادیم. چیزی بیش از آن و در فرهنگ است. از آنجا که پاسخ را نمیدانم میزنم به صحرای کربلا و داستانی برایتان تعریف میکنم.

آشنائی داشتیم که پیش از انقلاب به سعودی رفت و آنجا با یک شهروند سعودی شریک شد و تجارت آغاز کرد. آن زمان پیشرفتهای ایران چشمها را خیره کرده بود و مقدم ایرانیان در همه جا و ار جمله کشورهای حوزه خلیج فارس گرامی بود. آن موقع خیلی روی ایرانی ها حساب میکردند و همین آشنای ما تعریف میکرد که خیلی از عربها با ایرانیان شریک میشدند بر این اساس که پول از آنها باشد و کار و مدیریت از ایرانی. این شراکت نیز موفقیت آمیز بود و به زودی شرکتی که تاسیس کردند دارای زنجیره ای از فروشگاه در ریاض پایتخت عربستان بود و پول آشنای ما از پارو بالا میرفت. متاسفانه چندی پس از آن انقلاب در ایران صورت گرفت و آخوندهای بدکار به حکومت رسیدند و شروع کردند به کثافتکاری و سعی در اخلال در امور کشورهای دیگر و گسترش تروریسم به آن کشورها و بخصوص عربستان سعودی. این باعث شد که مقامات سعودی سیاست متفاوتی در قبال ایرانیان اتخاذ کنند و آنها را بخشی از دشمن دیده و به هر بهانه از کشور اخراج کنند. این آشنای ما هم که خودش از بزرگترین مخالفین رژیم ایران بود توانست چند بار قصر در برود اما سرانجام ستاره بخت او هم افول کرد و به او تنها دوروز وقت دادند که با خانواده کشور را ترک کند. همه آن ثروت و شرکت تجاری و مغازه ها، خانه بزرگی که ساخته بود و چون نمیتوانست به نام خودش باشد به نام شریکش بود، و هرچه داشت به شریک عرب وی رسید و دست خالی از کشور خارج شد. البته وی به اندازه کافی در بانکهای خارجی پس انداز نموده بود که درمانده نشود. شریک وی نیز تجارت و آن مغازه ها و خانه را فروخت و سهم او را تا ریال آخر برایش فرستاد. نمیخواهم تعمیم جزء به کل بدهم اما من در آبادان با عربها بزرگ شدم و میدانم که شرف در میان آنها نقش بسیار مهمی بازی میکند و قابل خریداری نیست.

حال که صحبت از عربها شد بگذارید بگویم که یک خصلتهای فرهنگی هم دارند که نمیتوانید به همان سادگی که از ما میگیرند از آنها بگیرید. دو سال پیش بود که برای کمک به دوستی که میخواست پناهندگی انگلستان را بگیرد به یکی از مراکز وزارت داخله در شهر لیدز انگلستان رفته بودم. مرکزی بود که در آن پس از مصاحبه سرنوشت این افراد تصمیم گرفته میشد و در قسمت انتظار آن مشتی ایرانی و افغان و سوریه ای و سومالی و دیگر افراد نشسته و قیافه های مظلوم گرفته بودند تا ترحمی برانگیزند. با یک ایرانی همصحبت شدم و شروع کرد گفتن که چگونه میخواهد میلیونر شود و چه خواهد کرد و آنقدر از خیالاتش و بزرگی ها و توانائی هایش گفت که سرم درد گرفت. آنهائی که سیگاری بودند و یا دلشان هوای آزاد میخواست در بیرون ساختمان هم پلاس بودند. آن بیرون با جوان عربی هم صحبت شدم و معلوم شد اهل کویت است. برایم حیرت آور بود که یک کویتی هم میخواست پناهنده شود چون قبلا هم با کویتی ها برخورد داشته ام و میدانم که دولت آنها خیلی بهشان میرسد. پس از این که کمی صحبت کردیم گفت تلفن موبایل همراه داری؟ میدانستم که باید کار مهمی داشته باشد و یا شاید در میان این همه استرس احتیاج دارد که صدای آشنای خانواده را بشنود. من هم جای او بوده ام. بی درنگ تلفن را در آوردم و به سویش گرفتم. تلفن را گرفت و قدری در برنامه هائی که نصب کرده بودم جستجو کرد و سپس آن را باز به سویم دراز کرد و گفت بیا کمک کن خودت برام آهنگ عربی بذار.

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
2 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها