ماجرای فیلم گنج قارون- (نوشته محمود طوقی)
بخت با من بود که دائی ام مامور انتظامات جلو سینما بود وگرنه بلیت که گیرم نمی آمد هیچ، زیر دست و پا هم له میشدم.
جلو سینما جای سوزن انداختن نبود. به قول مادرم نقل این بود که خر دجال آمده. قصه خر دجال را اولین بار آبجی قمر تاج برایم تعریف کرده بود. وای که مو به تنم سیخ شد. خر دجال ، خر آوازخوانی بود که با دایره و تنبک می آمد و تمام عوام الناس را می کشید دنبال خودش به جهنم اسفل السافلین.
همه می روند جز عده ای از آخوندها و نمازخوان ها. بعد آخرالزمان فرا می رسد.
از ابجی قمر تاج پرسیدم” خب، آدم که کف دستش را بو نکرده است از کجا بفهمیم که این آوازها و ترانه ها، آواز ساز و دهل خر دجال است یا خیر؟”
آبجی قمر تاج گفت: تو وقتی ناخن هایت را می گیری (کوتاه می کنی) آنها را بریز پاشنه در حیاط. خر دجال که بیاید اینها میشوند گیاه خاردار و جلوی راهش را می گیرند.
بابام که به این حرفها اعتقاد ندارد می گوید: اینها خرافات است، خر دجال همین تلویزیون است، همین سینماست.
اما من فکر میکردم هیچ کاری از محکم کاری عیب نمی کند. هر وقت ناخن هایم را می گرفتم یواشکی آنها را می ریختم لای پاشنه در حیاط.
بگذریم. جلوی سینما همه آمده بودند. از نانوایی محل گرفته تا سبزی فروش و خیاط و بزاز و سلمانی. صف جمعیت از جلوی سینما میرفت تا باغ ملی. شوخی که نبود. فیلم فردین بود. آن هم در گنج قارون.
از صحبت های گوشه و کنار میشد فهمید که هرکدام دو سه باری این فیلم را دیده اند اما باز هم آمده بودند تا باز هم فردین را ببینند. کسانی که توی صف داستان فیلم را برای دیگران تعریف میکردند چنان ماجراهای فیلم را با آب و تاب تعریف میکردند که شوق دیدن فیلم دوچندان میشد.
همیشه از خودم می پرسیدم یعنی میشه روی کره زمین کسی باشد و از فردین خوشش نیاد.
از همان روزهای اول اکران فیلم، بلیت بازار سیاه بود. مگر میشد فیلم فردین را نشان بدهند و بازار سیاه نشود. حتی خیلی ها از دهات های دور و نزدیک هم می آمدند تا فردین را ببینند.
… یک هفته بود که از اکران گنج قارون گذشته بود و من هر روز برای خریدن بلیت رفته بودم اما هربار با فشار جمعیت از صف به بیرون پرتاب میشدم و تا آمده بودم به جایم برگردم یک غول بی شاخ و دم جایم را گرفته بود. کم کم داشتم امیدم را از دست می دادم و کم کم داشتم متقاعد میشدم که کنار پیاده رو بنشینم و فیلم را از بلندگوی سینما بشنوم. (در قدمی سینماها یک بلندگو را به سمت بیرون سینما نصب میکردند که صدای فیلم در بیرون سینما نیز شنیده میشد)
کنار خیابان نشستن و گوش دادن به آواز خواندن فردین و چهچه زدنش هم کیف داشت. فقط بدی اش این بود که نمی توانستم دقیق و کامل فیلم را برای همکلاسی ها و بچه محله مان تعریف کنم و نشان بدهم فردین چه حرکاتی را در فیلم انجام میداد.
اما بالاخره بخت یارمان شد و بقول مادرم که در ناامیدی بسی امید هست، دائی مان شد مامور انتظامات سینما. دائی ام پاسبان شهربانی بود.
ادامه دارد….
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید