قرینه تاریخی ایران و انگلستان و یک مقایسه

انگلستان در قرن هفدهم وقایعی را تجربه نمود که قرینه تاریخی اتفاقاتی است که در قرن بیستم در ایران رخ داد. در آن زمان لایحه چند تن از نمایندگان مجلس برای قرار دادن کنترل نیروی زمینی و دریایی در دست مجلس موجب اختلافات میان پارلمان و چارلز اول پادشاه انگلستان شد. چارلز با چهارصد گارد وارد مجلس شد که پنج نماینده مجلس از جمله اولیور کرامول را دستگیر کند اما آنها از قبل خبردار شده و از مجلس گریخته بودند. این عمل چارلز باعث قیام مردم گشت و بسیاری از مردم عادی اسلحه برداشتند تا از مجلس دفاع کنند. مردم کمربندی دفاعی دور مجلس تشکیل دادند و نمایندگان فراری را در حمایت خویش دوباره به مجلس فرستادند تا در میان تشویق دیگر نمایندگان بر صندلی های خویش بنشیننند. بخشی از ارتش و نیروی دریایی خود را مطیع مجلس خواند و جنگ داخلی در 1642 آغاز گشت و در سال 1646 با ورود نیروهای ارتش نوین کرامول یه اکسفورد خاتمه یافت.

با به قدرت رسیدن کرامول دوران سیاه اختناق مذهبی آغاز شد. کرامول فردی بسیار مذهبی و بسیار متعصب بود و جان اوفارل (نویسنده کتاب منبع این نوشته) به حق او را خمینی انگلستان لقب داده. اگر پادشاه پنج نماینده را دستگیر کرده بود، کرامول چهل نماینده را دستگیر کرد و شش نماینده را نیز از مجلس اخراج نمود. بسیاری از نمایندگان به علامت اعتراض به اعمال وی به مجلس بازنگشتند. مجلس لردها برچیده شد و کرامول به همراه گروهی بله قربان گو که باقی مانده بودند پادشاه زندانی را متهم به خیانت، آشوب و خونریزی نموده و در صدد محاکمه وی بر آمدند. دادگاهی نمایشی و من در آوردی تشکیل دادند که حتی یک عضو آن نیز قاضی نبوده و از امر قضاوت اطلاعی نداشت و به متهم نیز حق آوردن هیچگونه شاهدی داده نشد. یعنی دادگاهی اندکی قانونی تر از دادگاههای جمهوری اسلامی و قاضی صلواتی. چارلز دادگاه را فاقد صلاحیت دانسته و هرچند که چهل و سه بار از وی درخواست اعتراف به جرم به عمل آمد از اقرار نمودن به جرم سر باز زد. در پایان وی محکوم به اعدام گشته و سرش از بدن جدا شد.

در دهه پس از مرگ چارلز انگلستان به دست پروتستانهائی که میشد گفت نمونه ای از طالبان بودند اداره میشد. انگلستان در 1650 کشوری بود که گرفتار حکومت مسیحیان متعصبی گشته بود که هدفشان فقط این بود که بگردند و هر کس که ممکن بود اندکی از زندگی لذت ببرد را پیدا نموده و فوراَ عیشش را ضایع کنند. تئاترها بسته شدند، موسیقی ممنوع گشت و حتی کریسمس و عید پاک نیز برچیده شد. جرایم مختلفی برای شرابخواری بیش از حد، ورزش نمودن، فحاشی و قمار وضع شد و تعداد کثیری از مشروب فروشی ها و مسافرخانه ها بسته شدند. حتی امر خصوصی زناشوئی نیز اگر لذتی از آن حاصل میشد گناه تلقی میگشت.

کرامول پروتستان متعصبی بود که از باورمندان به فرق دیگر مسیحیت متنفر بود و پیش از حمله به ایرلند که هنوز  بخشی از ارتش سلطنت طلبان در آن وجود داشت خطاب به  کاتولیکهای ایرلندی گفت:

“شما بخشی از ضد مسیح هستید که سرزمین آنها چنان که کتاب مقدس فرموده باید به خون کشیده شود، بله در خون مقدسین. دیری نخواهد بود که شما همه خون خواهید نوشید و ته مانده های پیمانه خشم و تنبیه خداوند که بر شما نازل خواهد شد”

آن چه او در ایرلند کرد بی شباهت به داعش نبود. در دروگدا او هزارها نفر از مردم عادی را کشت و زنها و کودکانی را که به کلیسا پناه برده بودند زنده در آتش سوزاند. فرمانده نیروهای شهر که مقاومت نموده بود آنقدر با پای چوبی خودش زده شد تا مغزش بیرون ریخت. کمی پس از آن نیز قتل عامی مشابه در وکسفورد به دست نیروهای او روی داد. پیش ار آن وی در اسکاتلند بر نیروهای سلطنت طلب  پیروز شده و چارلز دوم پسر چارلز اول که آنها شاه خوانده بودند توانسته بود به طرز معجزه آسائی جان بدر برده و به فرانسه فرار کند.

کرامول سردار جنگی برجسته ای بود اما فاقد ویژگیها و تدبیر لازمه برای رهبری بود. در منسوب نمودن افراد به مشاغل دولتی او اعتقادات مذهبی را بالاتر از استعداد، کاردانی و ذکاوت قرار میداد. تلاش او برای پر نمودن پارلمان با مومنین واقعی (که یکی از شایستگیهایشان تعداد دفعات نمازهای روزانه شان بود) مجلس را پر از نمایندگان کودنی نمود که میخواستند حقوقدانان، کشیشها و تقریباَ همه شاخه های دولت را از بین ببرند و او مجبور شد که آنها را مرخص کند.

فلسفه سیاسی کرامول انجیل عهد عتیق بود. شاید به همین دلیل بود که مردی که بدان حد از کاتولیکها متنفر بود نسبت به یهودیان تحمل بیشتری نشان میداد. کرامول قوانین ضد یهودی که در زمان ادوارد اول وضع شده بود نسخ نمود و جوامع کوچک یهودی در سرتاسر انگلستان بوجود آمدند. کرامول به عنوان “لرد محافظ” اختیاراتی داشت که بیش از اختیارات پادشاهی بود که او سلطنتش را برانداخته بود. در واقع جالب است که مجلس تاج را به وی پیشنهاد نمود تا شاید بتوانند بدان وسیله کمی از اختیارات وی بکاهند. او برای هفته ها راجع به این پیشنهاد در خانه جدیدش در کاخ سلطنتی همپتون کورت فکر نمود و سرانجام آن را رد کرد. او پادشاهی را برنیانداخته بود تا سلطنتی از نوع دیگر برقرار کند و امیدوار بود که پسرش ریچارد که به عنوان جانشین خود انتخاب نموده بود نیز همین دیدگاه را داشته باشد.

این باور اشتباه در بسیاری وجود دارد که کرامول مدافع مجلس و دموکراسی در برابر پادشاهی زورگو بود. حقیقت اما این است که دل مشغولی واقعی او جهاد بر علیه کاتولیکها و کسانی بود که نسبت به آنها همدردی نشان میدادند. در پایان تعصب خشک او موجب مرگ او شد. تنها یک درمان برای مالاریا که وی از زمان جنگ ایرلند بدان مبتلا گشته بود وجود داشت که بوسیله مسیحیان ژسوئیت (شاخه ای از کاتولیک) که در امریکای جنوبی مشغول کار بودند کشف شده بود و متاسفانه پودر ژسوئیت نامیده میشد. تجویز داروئی به نام پودر ژسوئیت برای پروتستان خشک مغزی مانند کرامول هرگز نمیتوانست کار ساده ای باشد و او از خوردن آن امتناع نمود تا در 1658 درگذشت و کسی هم به فکرش نرسید که برچسب روی شیشه دارو را بکند.

کرامول که تعصب مذهبی اش موجب مرگش شد داروئی را که خود نخورد برای دیگران ممنوع نکرد. این را مقایسه کنید با فرومابگی خامنه ای که خود داروی امریکایی های جهنمی  را مصرف میکند اما آن را برای دیگران منع مینماید. تفاوت دیگر او با خامنه ای این بود که او در جنگها پیروز بود و دائم شلوارش را نمیکشید پائین و دولا شود و راجع به نرمش قهرمانانه و صلح امام حسن مزخرف بگوید.

با مرگ کرامول رژیمی که  بوجود آورده بود از درون ازهم پاشید چرا که پسر او قادر نبود که رقابت بین ارتش و پارلمان را کنترل نموده و آنها را با هم آشتی دهد و تصمیم گرفت که بار و بندیلش را ببندد و به زمینها و خانه موروثی اش باز گردد. کشور دچار آشفتگی سیاسی گشت و سرانجام ژنرال مانک که فرمانده نیروهای اشغالگر انگلستان در اسکاتلند بود با ارتش وارد لندن شد و چارلز دوم را بر تخت نشاند. در آن جامعه مایوس و افسرده پس از سالهای زهد خشک و زندگی بی نشاط دوران میان پادشاهی، بازگشت به سلطنت و پادشاهی با استقبال عمومی مواجه شد. چارلز با کشتی از فرانسه به انگلستان آورده شد و چنان جمعیت انبوهی به استقبال او آمده بود که عبور او و ملازمانش از میان لندن هفت ساعت طول کشید. این روزها کمی بیش از هفت ساعت طول میکشد. خیابانها با گل فرش شده بود، ناقوسهای کلیساها مینواختند و موسیقی بار دیگر در مسیر او شنیده شد هر چند پس از آن که رقصندگان موریس با چوبهایشان و زنگوله پاهایشان جمعیت را از موسیقی و رقص خویش بهره مند ساختند مردم به این نتیجه رسیدند که ممنوعیت رقص و موسیقی چیز بدی هم نبوده است.

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
5 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها