«همسایه» فیلم قتل عام افغان ها در ایران بازداشتگاه سنگ سفید (داستان واقعی)
«در سال 1377 قوای نظامی ایران 630 تن از افغانهای زندانی در اردوگاه «سفید سنگ» را قتل عام کرد. زندانیان که همه به جرم افغان بودن برای زمان نامحدودی در آن اردوگاه نگهداری می شدند؛ آن سال به خاطر وضعیت بسیار وحشت ناک اردوگاه دست به احتجاج زدند. دولت ایران با فرستادن هلیکوپترهای نظامی، تمام زندانیان را به رگبار بست و پس از چندی بر روی گور دسته جمعی آنان یک سرک قیرریزی شده اعمار کرد. از میان زندانیان اما، جمعی نیز توانستند پنهان شوند و یا فرار کنند؛ از آن میان داوود عظیمی است که حالا در فلم «سفید سنگ» به عنوان یکی از بازیگران اصلی حضور دارد.
در فلم «سفید سنگ» داوود وهاب تهیه کننده، زبیر فرغند کارگردان و همایون پاییز بازیگر نقش اول آن است. تیم فلمساز در شمال کابل اردوگاه «سفید سنگ» را بازسازی کرده اند و تمام حوادث فلم نیز در همانجا فلمبرداری می شود. بودجه ی 300هزار دالری فلم از سوی یک موسسه ی آمریکایی پرداخت شده است. جالب اینجاست که محل فلمبرداری این فلم فقط کمی با پایگاه هوایی بگرام فاصله دارد، جاییکه نظامیان آمریکایی زندانیان افغان را در آنجا نگهداری میکنند.
تلاش زیادی صورت گرفته است تا فلم «سفید سنگ» از هر نگاه بتواند تصویری باشد از آن واقعه ی مخوف سال 1377 که اتفاقاً کسان زیادی از آن خبر ندارد. واقعه یی که گزارشگر روزنامه ی «اندیپندنت» آن را کاملاً هالیوودی می خواند و در شماره ی 20 نوامبر آن روزنامه درباره ی این فلم می نویسد: «داستان بزرگی که می شود از آن فلم بزرگی ساخت». تهیه کننده ی فلم به اندیپندنت گفته است: «ما تمام این اردوگاه، به شمول سیم های خاردار، دیوارهای سیمانی و تمام جزییات دیگر را بازسازی کردیم، حتا با مواد فاضله ی ساختگی کف اتاقها را پوشاندیم». با وجود مخارجی که در طراحی صحنه شده است، و امکاناتی همچون کمره ی 35 ملی متری، وسایل حرکتی فلمبرداری و نورپردازی، اما می شود از زبیر فرغند یک فلم خوش ساخت و قابل قبول انتظار داشت؟
زبیر فرغند با آنکه از نامهای نسبتاً قدیمی سینمای افغانستان به حساب می آید، مگر دستاوردهایش به اندازه ی سالهایی که در سینمای کشور فعالیت داشته است نمی رسد. او قبلاً چند فلم اکشن ارزان قیمت ساخته است که معلوم نیست تا چه حد او را آماده ی رهبری یک فلم بزرگ کرده است.
این فلم در کنار داستان قتل عام افغانها (یا «افاغنه» آن طوری که دولت ایران می خواند) داستان دیگری را نیز خواهد گفت. داستانی را که شاید در فلم نبینیم، اما آن را با تماشای فلم درخواهیم یافت: داستان ناگفته و ناگفتنی رنج افغانهای مقیم ایران. این فلم اولین گام بزرگی است برای بازگویی قصه های مهاجرت. آن چه در اردوگاه های ایران بر سر افغانها می گذرد بخشی از تراژدی بی پایانی است که میلیون ها انسان بی صدا نقش قربانیان ازلی آن را بازی میکنند. حکومت نژادپرست ایرانی با تبلیغ نفرت و دگرستیزی در میان مردم ایران، زنده گی افغانها را عملاً به یک کابوس شبانه روزی تبدیل کرده است. این فلم بدون شک نمی تواند تصویر کاملی از 30 سال مهاجرت افغانها در ایران باشد؛ اما کم ازکم فتح بابی می تواند باشد بر این موضوع، موضوعی که بدون شک بخشی از تاریخ معاصر ملت افغانستان به حساب خواهد آمد.
در ایران با آنکه چهار ملیون افغان زنده گی میکند، و به نحوی افغانها بخشی از واقعیت جامعه ی ایرانی است، اما بسیار کم اتفاق افتاده است که سینماگران ایرانی به زنده گی آنان به پردازد. مشهورترین فلم در این باره، فلم تحسین شده ی «باران» از مجید مجیدی است که تلاشی است برای به پرده آوردن زنده گی واقعی اشباح فلک زده یی بنام «افاغنه». اما این فلم و امثال آن، در برابر موج تبلیغات زد افغانی تلویزیونها و مطبوعات حکومتی بسیار ناچیز است.
بسیاری از بازیگران فلم «سفید سنگ» افغانهای مهاجری هستند که از ایران برگشته اند و به خوبی می توانند زبان فارسی را با لهجه ی ایرانی صحبت کنند. داوود عظیمی که نقش یک پولیس ایرانی را به عهده دارد به گزارشگر اندیپندنت گفته است: «من احساس خوبی دارم از اینکه در یونیفورم پولیس ایران هستم. من همه ی اینها را زنده گی کرده ام و حالا دوباره آن را به خاطر می آورم و به دنیا نشان خواهم داد که آنها همین فاجعه بر سر ما آوردند».
همایون پاییز قهرمان «سفید سنگ» در پایان فلم می میرد؛ با آنکه قتل عام شش ساعته ی سفید سنگ مثل یک حادثه ی هیجان انگیز هالیوودی به نظر می رسد، اما در فلمی که بر اساس آن ساخته شده است، چگونه یک قربانی می تواند نقش قهرمان را بازی کند؟ در سفید سنگ هیچ کسی قهرمان نیست، همگی قربانی اند، قهرمان آن بالا در هلیکوپتر نشسته است. »
فاجعه سفیدسنگ: منطق اردوگاه و «کارگر افغانی» – امیر کیانپور
رادیو زمانه ۲۹ فروردین ۱۳۹۵
مکان: اردوگاهی در ۱۵ کیلومتری شرق مشهد به نام سفیدسنگ، با گنجایش احتمالی ۱۰هزار نفر و دیوارهای سیمانی شش متری و سیم خاردار و کابل برق فشار قوی که بیرون را از درون و زندگی را از مرگ جدا میکند.
زمان: سال ۱۳۷۷در سپیدهدم اصلاحات، در کوران قتلهای زنجیرهای، یک سال پس از آنکه سرتیپ یوسفرضا ابوالفتحی در شبکه تهران، غلامرضا خوشرو کوران کردیه، معروف به «خفاش شب»، قاتل زنجیرهای زنان در تهران را بدوا به اشتباه و صرفا بنا به خصوصیات ظاهری «تبعهای افغانی» معرفی کرد و میانجی بسیج نفرت و خشونت عمومی گستردهای علیه مهاجران افغانستانی شد.
این مختصات زمانی و مکانی ماجرای هولناکی است که پس از گذشت نزدیک به دو دهه، تشخیص مرزهای آن با افسانه وشایعه به آسانی ممکن نیست. یک معمای حل نشده، اتفاقی ورای شکنجه و آزار و تحقیر روزمره، ماجرایی که در چین و تاهای تاریخ کاملا نهان مانده است: سرکوب شورش مهاجران زندانی در اردوگاه و کشتار ۶۳۰ نفر از آنان به دست پلیس ایران و خاک کردن آنان در گوری دستهجمعی.
گفته شده: در واکنش به برخوردهای بد و شرایط غیرانسانی، مهاجران دست به شورش میزنند و نیروی انتظامی همه را به رگبار میبندد. وانگهی، روایت دیگری از شورش و سرکوب باز در همین اردوگاه وجود دارد که به سال ۱۳۷۳ برمیگردد؛ سرکوبی که به کشتار ۲۵۰ نفر میانجامد. بنا به روایتهای جسته و گریخته شاهدان، نیروی انتظامی از هلیکوپتر برای کشتار و شکار مهاجران استفاده کرده است.
در زیر سایه سنگین سکوت مصلحت سیاسی دولتها، پس از گذشت دو دهه، هنوز هیچ گزارش دقیقی از کشتار سفیدسنگ موجود نیست. چه اتفاقی در سال ۱۳۷۷ در اردوگاه سفیدسنگ افتاده است؟
هیچ ابهام و تردیدی در مورد شرایط اسفناک و غیرانسانی اردوگاه سفیدسنگ وجود ندارد، همچنان که در مورد برخوردهای نژادپرستانه نیروی انتظامی با مهاجران افغانستانی نمیتوان تردید کرد.
سال گذشته در همین اردوگاه سفیدسنگ، سید غلامحیدر حسینی، بنا بر آنچه نزدیکانش میگویند، به دلیل ضرب و شتم نیروهای انتظامی و بنا بر آنچه در خبرگزاریهای دولتی ایران آمده، به علت اخلال در سیستم تنفسی، جان سپرد.
روایت تلختر گویا به حقیقت نزدیکتر است، اما برای قضاوت نهایی «اسناد» و البته اراده لازم وجود ندارد.
امروز تنها سند موجود از ماجرای سفیدسنگ فیلمی داستانی است به نام «همسایه»، به کارگردانی زیبر فرغند؛ فیلمی که نخستین بار ایندیپندنت گزارشی از ساخت آن منتشر کرد و رسانههای ایرانی خبر آن را با عنوان «تولید فیلم ضد ایرانی قربانیان ازلی با بودجه آمریکایی» بازتاب دادند.
خبر ساخت این فیلم پس از واکنشهای منفی اولیه به فراموشی سپرده شد و سرنوشت آن، به ویژه مانعتراشیها در اکران آن، در کوران حوداث پس از انتخابات ۱۳۸۸ توجه چندانی جلب نکرد.
پرسش سفیدسنگ دیر یا زود مرکز ثقل این روایتهای اردوگاهی خواهد بود. این پرسش را باید به شکلی ایجابی، ورای ملاحظات و مصلحتهای سیاسی تا آخر، یعنی در مقام نقطه تلاقی غایی منطق اردوگاهی و برساخت اجتماعی «کارگر افغانی» پرسید: عاملان این فاجعه چه کسانی بودند؟ چرا این فاجعه مسکوت مانده است؟ چه چیز آن را ممکن ساخته؟ چه کسی در پی انکار یا توجیه آن است؟ و دست آخر عدم طرح پرسش از این فاجعه ضامن چه چیز و در خدمت کدام گفتارهاست؟
باید از هر نوع تقلیلگرایی تاریخی اجتناب کرد. باید ورای احساسات آنی و زودگذر، با فاجعه سفیدسنگ همچون مسألهای حی و حاضر و در عین حال فوری و اضطراری روبهرو شد. مساله سفیدسنگ نه پسمانده یا پیامدی تاریخی، بلکه تا اطلاع ثانوی، «حال حاضر»ی تام و مطلق و استیضاحی ابدی است.
شرح حال یک کودک افغانستانی در ایران که از تحصیل محروم مانده
هیچکدام از دو فیلم “همسایه” و “مدرسه” تا به حال در افغانستان امکان پخش عمومی پیدا نکردهاند. فعالان دلیل آن را ملاحظات سیاسی و نفوذ ایران در افغانستان میدانند.
منبع: رادیو زمانه
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید