عاشورای ۲۸ مرداد!
در دوره خاتمی یک فضای پوشالی و دروغین درست شده بود که ایران درها را به سوی جهان آزاد باز کرده و بانک مرکزی هم از شرکتهای خارجی دعوت کرده بود برای سرمایه گذاری به ایران بیایند چون اوضاع در ایران متحول شده و نه تنها دوران بگیر و ببند تمام شده بلکه بانک مرکزی تضمین کننده سرمایه گذاران داخلی و خارجی هم هست!
یکی از اقوام ثروتمند ما که بعد از انقلاب به امریکا مهاجرت کرده بود فریب این تبلیغات را خورده بود و برای بررسی سرمایه گذاری به ایران آمده بود و میهمان ما بود. او درنظر داشت کارخانه تولید کامپیوتر و مانیتورهای ایسر را از سنگاپور به ایران بیاورد و هم بازار داخل را تامین کند و هم صادرات به کشورهای اطراف.
با بررسی هایی اولیه بهترین مکان را برای این پروژه را جزیره قشم درنظر گرفته بودند. از طریق دوستی با رئیس منطقه آزاد قشم جلسه ای گذاشته شد و او وعده داد بهترین زمین در قشم را با نازل ترین قیمت دراختیار این پروژه قرار خواهد داد. قرار شد برای دیدن محل سفری به قشم داشته باشیم. بلیط تهیه شد و هفت هشت نفر عازم جزیره قشم شدیم.
دقیقا یادم هست هنگام خوردن صبحانه در رستوران هتل، با یک پیرمرد محلی که در آنجا کار میکرد و بسیار خوش صحبت هم بود گپ زدیم و از حال و احوال مناطق مختلف جزیره جویا شدیم. او در جوانی معلم تنها دبستان قشم بوده و مرد فهمیده و آگاهی بود. مدتی گفتگوی ما ادامه یافت و وقتی فهمید می خواهیم
در آنجا سرمایه گذاری کنیم و کارخانه ای دایر کنیم، با نگاهی عاقل اندر سفیه پرسید: آخه چرا اینجا؟! مگر دوبی چه عیبی دارد که سرمایه تان را میخواهید اینجا بیاورید؟
پرسیدیم مشکلش چیه؟ اگر این کارخانه راه بیفتد صدها نفر از مردم اینجا به شغل و درآمد خوبی میرسند و بجای اینکه بروند برای اماراتی ها کارگری کنند در همینجا توی یک شرکت ایرانی کار می کنند.
پیرمرد گفت: درسته اولش خوبه، اما مدتی که بگذرد کم کم شور حسینی پیدا می کنند و می گویند: ما اینجا از صبح تا شب توی این کارخانه عرق می ریزیم اما ثروتش نصیب چهارتا پولدار میشود. بعد کم کم با کمک همین مسئولین چنان بلایی سرتان می آورند که اینجا را ول می کنید و فرار را برقرار ترجیح خواهید داد.
البته آن حرفها را آنروز نادیده گرفتیم و شرکتی ثبت کردیم و ما هم سهم کوچکی از آن شرکت با پرداخت مبلغ صدهزارتومان (که آن موقع پول قابل توجهی بود) خریدیم و زمینی در جزیره قشم خریداری شد و آن شخص اصلی یعنی سرمایه دار مقیم امریکا، به تگزاس رفت تا پولی فراهم کند و کارهای ساخت ساختمان و سوله شروع شود اما خوشبختانه یا شوربختانه آن شخص بیمار شد و کارش به بیمارستان کشید و تا پایان عمر نتوانست از روی ویلچر بلند شود و در همان امریکا درگذشت و پروژه کارخانه در قشم هم به فنا رفت و پول ما هم سوخت شد اما ارزش حرفهای آن پیرمرد اهل قشم بیشتر از صدهزار تومان بود.
ما در جریان باصطلاح ملی کردن نفت، همین بلایی که احتمالا قرار بود سر این کارخانه بیاید را سر خارجی ها آوردیم. آنها در ایران سرمایه گذاری کرده و صنعت نفت را در ایران پدید آورده بودند (همچنان که در کشورهای کویت و عربستان و غیره همین سرمایه گذاریها را کرده بودند) اما قراداد فی مابین دولت ایران و آن شرکت انگلیسی بدلیل اینکه دولتهای قبلی ضعیف بودند ناعادلانه بود. بجای اینکه مثل دوره رضاشاه با آنها وارد مذاکره بشویم تا قرارداد بهتری بسته شود و سهم بیشتری نصیب ما شود، هیاهو به راه انداختیم که آهای ملت این انگلیسی های پدرسوخته آمده اند و منابع زیرزمینی ما را غارت می کنند. نفت باید ملی شود و پولش مستقیما بیاید درخانه شما. ملت ما هم که منتظر شنیدن این وعده های آب را مجانی می کنیم، برق را مجانی می کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم هستند. فورا شور حسینی آنها را می گیرد و به میدان می آید که آن خائنین بی وطن را نشان بدهید تا همینجا دل و روده شان را خالی کنیم!
این است عاشورای ۲۸ مرداد و عزای ۲۲ بهمن
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید