صدای خرد شدن استخوانهای نظام اهریمنی و حقارت رهبر جنایتکاری که در برابر یک شیرزن چاره ای جز رذالت ندارد!

من سالهاست امیدم را در کوچه های پر تب و تاب خردادی سال ۸۸ جا گذاشته ام. من سالهاست عشق بزرگم را در کوچه های وحشت زده کوی دانشگاه از دست داده ام. من سالهاست در عزای معصومیت به یغما رفته خویش، فریاد زده ام. من سالهاست با تمام بدی هایی که مرا محاصره کرده است، جنگیده ام؛ من سالهاست به امید خواندن تیتر درشت «نظام جمهوری اسلامی به دست مردم ساقط شد»، اخبارهای تهوع آور ایران فلاکت زده را دنبال میکنم. من سالهاست بدون پا، دویده ام. من سالهاست در تاریکی، به دنبال هر چراغی رفته ام و باز در تاریکی، خودم به خودم امید داده ام؛ خسته گشته ام، خسته، از همه چیز و همه کس، اما هرگز تسلیم نشده ام!

درست در جایی که هر روز خبر میرسد رژیم جنایتکار یکی از شقی ترین و بی رحم ترین افراد خود را استاندار و وزیر و وکیل میکند و به خیال خویش با یک دست شدن سیاهی ها، میتوانند جلوی طلوع خورشید را بگیرند، خبر میرسد که یک شیر زن بزرگ چنان اراده اش خامنه ای و اوباش بسیجی و سپاهی اش را حیران کرده است که تصمیم میگیرند یک مادر داغدار اما سربلند و پولادین اراده را به خیال خود بترسانند!

ای خاک صحراهای عربستان بر سر رهبر معظم بچه OB های نظام که اینچنین خار و حقیر مرزهای بی شرفی را جابجا میکند. ای خاک بر سر ملتی که ادعای چند هزار سال تمدن و برتری بر عرب و غیر عرب را دارد، اما ۴۳ سال است اکثریت منفعت طلب آن خاموش است. ای ننگ بر دستانی که برای زدن یک پیر زن در هوا میچرخد و به خیال خویش، وحشت می آفریند!

بترسید، بترسید، بترسید، گر چه هنوز ما با «هم» نیستیم، گر چه هنوز همچو تونس و آن سبزی فروشی که خود را به آتش کشید، رستگار نشده ایم! ای اوباش متجاوز، ای غارتگران یادگار «عمر»، ای بیماران جنسی ساکن کهریزک ها، ای قاضیان بی عدالت چو سعید مرتضوی ها، ای بازجوهای نعشه از قدرت، چو حسین شریعتمداری ها، ای قاتلانی که خون بختیارها و فرخزادها را بر زمین ریختید، بترسید، بترسید که بر سد نظام شما چنان ترک هایی وارد شده است که هر لحظه ممکن است آب فاسد مانده پشت این سد، به بارانی، جاری شود!

بترسید از طغیان خشمی که بر ترس یک ملت سرانجام غلبه خواهد کرد. بترسید از روزی که چوبه های داری که برافراشتید، نصیب خودتان شود. بترسید از روزی که جای قاضی بی عدالت، با محکوم بی گناه چو افکاری ها و عباس دریس ها عوض شود!

ای مدافعان بیضه های اسد و نصر الله و‌خامنه ای، بترسید از عاقب کار، بترسید از مسجدهای خالی و سبک زندگی فرزندان خویش؛ بترسید از شهری که خالی از عشق شده است. بترسید از عاقبت نظامی که با ده ها هزار موشک و پهپاد، در برابر یک پیرزن چنین تحقیر شده است!

من خوشحالم، من امروز خوشحالم که نظام اهریمنی خودش با رذالتی که در حق یک مادر داغدار روا کرد، نشان داد به پایان خط رسیده است. من خوشحالم، از اینکه می بینم این درخت بی ریشه و پوسیده، به انتظار تبر فرزندان کاوه، نیستی را فریاد میزند؛ آری من خوشحالم، چرا که ساقط شدن این نظام اهریمنی هیچوقت تا به این حد نزدیک نبوده است!

یکدانه گوهر عشقی، رهبر من آن پیرزنی است که هلال بچه مزلف های شیعه با هزاران خدم و حشم و بمب و‌موشک، در برابرش زانو زده اند؛ میشنوید؟ حرامیان غارتگر، میشنوید؟ این صدای خرد شدن استخوان های ستون فقرات یک هیولای دیوانه است که پیش از فرو افتادن، حریف می طلبد و عربده میکشد، اما خودش نیک میداند که خیلی زود باید به «پایان»، سلامی دوباره کند!

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
1 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها