شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی
مثلا نقل شده فلان آخوند آنقدر اهل زهد و تقوا و عبادات بوده که وقتی به جایی رفته بود الاغش را گم کرده بود. بسیار ناراحت و افسرده شده بود اما ناگهان جوانی زیبا روی ظاهر شد و الاغ او را برایش آورد و غیب شد.
این دو نفر یکی شیخ احمد احسایی بود و دیگری سید کاظم رشتی که جانشین شیخ احمد بود.
سید کاظم معتقد بود که همانطور که پیامیر گفته انا مدینه العلم و علی بابها (یعنی من شهر دانش هستم و علی درب آن)، حتما باید برای امام زمان هم یک “باب” یعنی درب وجود داشته باشد تا رابط بین امام زمان و عوام قرار گیرد.
شیخ احمد احسایی کسی بود که ادعا میکرد نظریات فقهی اش را از طریق خواب و راهنمایی امامان کسب کرده!
در سال ۱۷۹۰ در ایران، شیخ احمد احسایی مکتب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است
وى در سال ۱۱۸۷ شمسی در حالى كه ۶۵ سال از عمرش مى گذشت عازم زيارت مشهد شد . اقامت شيخ احمد در مشهد سبب اشتهار او شد . فتحعليشاه چون شهرت شيخ احمد ر ا شنيد، فورا او را به تهران دعوت كرد.
فتحعليشاه احترام زيادى نسبت به وى مرعى داشت و چنان مفتون شيخ احمد شد كه اطاعت شيخ را واجب و مخافتش را كفر دانست و مسائلى چند سئوال نمود و شيخ جواب نوشت به نامهای رساله خاقانیه و دیگری رساله سلطانیه.
برخی از موضوعات این رساله ها چنين بود :
۱ كيفيت نكاح اهل جنت؟
۲- اهل جنت بيش از چهار زن عقدى مى توانند تزويج نمايند يا نه؟
۳ احوال مختلف كه بر انسان وارد مى شود از قبيل حزن و سرور و اقبال بر طاعت ومعاصى و حال آنكه سبب ظاهرى ندارد؟
۴- سئوال از كيفيت موت و مفارقت روح و نزول در جنت مثالى كه آيا با بدن مثالى است يا جسم دنيوى؟
۵- تنعم جنت مثل تنعم دنياست يا طور ديگرست؟
پس شاهزاده محمد على ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش، من هزار تومان به تو مى دهم كه به قرض خود داده باشى . پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت و به خط خود وثيقه نوشته و آن را بخاتم (مهر) خويش مختوم ساخته به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت .
(منبع: قصص العلما صفحه ۳۶)
(هانری کربن، مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی، ترجمهی فریدون بهمنیار، ص ۲۵)
نمونه دیگری از این خوابها:
شبی در خواب دیدم به مسجدی در آمدم. سه مرد و شخص دیگری یافتم. آن شخص از بزرگ آنها پرسید: «یا سیدی چقدر زندگی خواهم نمود؟» گفتمش: «مگر این کیست؟» گفت: «حسن بن علی است». نزدیک رفتم و سلام کردم و دست مبارکش را بوسیدم… فرمود: «پنج سال یا چهار سال». چون از من اظهار رضا به قضا دید، نزد سرم نشست و دهان مبارکش بر دهانم نهاد… عرض کردم: «یا سیدی، مرا چیزی بیاموز که چون قرائت کنم، شما را زیارت نمایم». فرمود: «این ابیات را مداومت نما، هرگاه بخواهی ببینی»:
کن عن امورک معرضاً … وکل الامور الی القضا … فلربما اتسع المضیق … و ربما ضاق الفضا…
شیخ میگوید:
در ابتدا هر چه بر این اشعار مداومت کردم، اثری ندیدم تا اینکه به خاطرم آمد که مراد، تخلّق به مضامین اشعار است، نه قرائت و تکرار. بعد از آن به عبادت خویش افزودم و فکرت و نظر مینمودم و قرائت قرآن و تدبر در معانی آن و استغفار در سَحر بسیار میکردم. پس من خوابهای عجیبه و چیزهای غریبه در آسمان و زمین و جنّات و برزخ و عوالم غیب و شهادت از نقوش و الوان مشاهده میکردم که عقول در آن حیران است و ابواب دیدن خواب برایم مفتوح شد. حتی اینکه در غالب شبها، هر یک از آن بزرگواران را که میخواستم زیارت و عرض حاجت میکردم و جواب میفرمودند.
(عبدالله احسائی، شرح حال شیخ احمد بن زین الدین احسائی، ترجمهی محمد طاهر کرمانی، ص ۱۳)
اما زمانی که در بستر بیماری بود به شاگردانش گفت بعد از من به چهار جهت سفر کنید تا “باب” روی زمین را پیدا کنید.
بعد از مرگش یک اخوندی در کرمان ادعا کرد که جانشینی سید کاظم من هستم. اسم او حاجی محمد کریمخان کرمانی بود. همین ادعا باعث دو دستگی در بین پیروان سید احمد شد: دسته شیخی ها و دسته کریمخانی ها.
” دشمنی میان دسته شیخی ها و کریمخانی ها چنان بود که بهمدیگر سلام نمیکردند و آمد و رفت با هم نمیکردند و دختر بهم نمی دادند یا نمی گرفتند.”
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید