شاه زنبورها چگونه مسلمان شد؟
نام من
چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نقش من چون شاه زنبوران مسلمان آمده
خاقانی
یکی از رویدادهای مهم در صدر اسلام همانا مسلمان شدن شاه زنبورها بود. لطفاَ نگوئید که زنبورها شاه ندارند و ملکه دارند. خودم میدانم اما این سوسول بازی ها مال دوران جدید است. در زمان صدر اسلام زنبورها شاه داشتند و چنان که حکایت کرده اند شاه زنبورها پیش پیامبر اسلام آمد و اظهار نمود که میخواهد اسلام بیاورد. پیامبر خد به او گفت بشارت بر تو که راه راست را برگزیدی اما چگونه در دلت افتاد که مسلمان شوی؟ پاسخ داد که از وقتی بادمجان مسلمان شده پدر ما را در آورده و هر روز فحش میدهد و میگوید که شما به جهنم میروید و انشالله خودم شما را میکشم. هر چه بگوئی میپذیرم فقط ما را از شر این بادمجان راحت کن. پیامبر را این سخن خوش آمد و گفت رحمت حق بر بادمجان که در راه خدا جهاد میکند و خدا او را برتر از همه نباتات قرار داد. سپس شاه زنبورها شهادتین را خوانده و مسلمان شد و پیامبر او را گفت از این پس زکات بر تو واجب گردید.
زنبورهای سرخ اما همچنان کافر باقی ماندند و از این رو با یقین کامل میتوان گفت که آن زنبور غول پیکر که با حضرت علی جنگید نه چنان که روایت کرده اند زنبور عسل بلکه زنبور سرخ بوده که به زنبور گاو کش نیز معروف است اما بر علی نتوانست ظفر یابد.
روایتی نیز هست از ابو جغجغه که میگوید روزی بر پیامبر اسلام وارد شدم و طبقی از خرما آورده و در جلوی پیامبر نهاده بودند. ناگاه زنبوری وارد شد و بر طبق خرما نشست. پیامبر بادبیزنی که در دست داشت بر زنبور کوفت و آن زنبور بر زمین افتاد و با بال شکسته بر زمین چرخیدن گرفت. پیامبر را پرسیدم پدر و مادرم فدایت آیا این زنبور مسلمان نبود؟ فرمود آری. پرسیدم آیا در میان مسلمانان اخوت نیست؟ پیامبر فرمود آری چنین است اما اینک به بیت المال مسلمین دست دراز کرده بود. آن زنبور پس از آن همچنان بر زمین میگشت و گاه به پشت افتاده و به دور خود میچرخید و گاه بر سر آمده و پشت در هوا میکرد و گاه به زیر حصیر رفته و باز از زیر حصیر در آمده و باز هم بر پشت میشد. پیامبر را گفتم تا مگر آن زنبور را بکشم و از عذاب برهانم. رسول خدا فرمود بگذار بچشد عذاب الهی را که این عذاب در برابر آنچه در آن دنیا خواهد کشید هیچ نباشد. پس از چندین زمان پیامبر نزدیک آن زنبور رفت و نعلین بر او گذاشته و فشار داد و و به چپ و راست بپیچید و حالتی در چهره اش پدید آمد و چنان نگاهی در من نمود که از وحشت در جای خود خشک شدم.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید