شارلاتانی بنام مهدی خزعلی
مطلب زیر قبلا در سایت بالاترین منتشر شده است. اما از آنجا که مهدی خزعلی شارلاتان یار غار سعید امامی دوباره و سه باره اصرار به شارلاتان بازی و هتاکی و دروغگویی دارد. تکرار آن بی مناسبت نیست. تکرار ادعای های واهی در مورد اتش زدن کریم پور شیرازی و متلاشی شدن جمجمه برادرش و سرقت ۳۷ میلیارد دلار توسط محمدرضاشاه پهلوی! بخوانید:
راستش حال و حوصله ندارم وقتم را در مورد آدم های عوضی مثل او تلف کنم اما وقتی می بینم تلوزیون های ماهواره ای که بطور مرتب آنتن خود را در اختیار این مردک ملعون برای دروغ و مظلومنمایی می گذارند، چاره ای ندیدم.
مهدی خزعلی مدیر انتشارات پزشکی حیان است. همان انتشاراتی که کتاب هویت را با پیاده کردن نوار اعترافات زندانیان و یا روشنفکرانی مثل عزت الله سحابی و عبدالحسین زرین کوب و…. بر گرفته از برنامه هویت ساخت سعید امامی و حسین شریعتمداری منتشر نمود. جالب این که این شیاد بوقلمون صفت رابطه خود را با سعید امامی بکلی منکر می شود. حالا چه نکته ای بوده که جناب سعید امامی کتاب هویت را در انتشارات پزشکی حیان منتشر کرده، باید خود آق مهدی خزعلی بعدا اگر وجدان درد گرفت اعتراف کند.
اما یکی از بدترین قسمت ها اینجاست که این شیاد در برنامه های تلوزیونی با عوض کردن بحث صحبت از کشته شدن برادرش در تظاهرات در کنار وی و متلاشی شدن جمجمه او سخن می گوید. اگر فرض کنیم او واقعا در هنگام ماجرا در کنار برادرش بوده یک بچه حدودا ۱۲ ساله بوده است! این در حالی است که در روایات مختلف خاندان او هر کدام یک روایت را نقل می کنند ،دقت کنید. اینقدر این روایات متفاوت و متناقض در زمان و مکان می باشد که آدم را یاد شهید شکم مصطفی خمینی می اندازد که از سر پرخوری سقط شد و با مردنش قائله ۱۹ دی و… پدید آمد.
«بعد از زندان قزل قلعه، به دنبال سخنرانیها و امضای اعلامیههای نهضت دستگاههای قضایی رژیم مرا به تبعید محکوم کردند، اما این بار تن به آن ندادم و به صورت مخفیانه در تهران زندگی میکردم. در اردیبهشت 1357 *به احتمال زیاد به مناسبت چهلم شهدای تبریز، در شهر قم جوانان دست به اقداماتی از قبیل پخش اعلامیه زدند که در همین هنگام نیروهای امنیتی رژیم با آنها برخورد کردند که در نتیجهی تیراندازی، فرزندم حسین به شهادت رسید…..حسین را در *قبرستان معصومیهی قم دفن کردند.
فردی با نام مستعار احمد رشیدی مطلق مقالهای نوشت و تحت عنوان سید هندی، به امام توهین کرد. این بهانهای شد که طلبهها، به صورت راهپیمایی سکوت پیش مراجع رفتند و اعتراض کردند که به یک مرجع تقلید توهین شده است. مراجع هم خوب حمایت کردند و طلبهها به راهپیمایی ادامه دادند تا موقعی که ماجرا خیلی وسعت گرفت. حاجآقا هم توصیه میکردند که ما به این راهپیماییها برویم. من در آن موقع هفده سال داشتم و برادرم حسین آقا نوزدهساله بود. من در مدرسه حقانی درس طلبگی میخواندم. ایشان هم دانشجوی فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد بود. یادم هست موقعی که در 19 دی داشتند مردم را به رگبار میبستند، ما در میدان فاطمی بودیم و وارد ساختمانی شدیم که الان دفتر نشر آثار حضرت آیتالله جعفر سبحانی است. جمعیت زیادی از طلبهها آنجا حضور داشتند و من دیدم طلبهای دارد اشک میریزد. فکر کردم ترسیده است. کمی که آرام شد، به بقیه طلبهها گفت: «وقتی این انقلاب پیروز شود، چقدر باشکوه خواهد بود. نمادی از حکومت امام زمان(عج). میدانید چند نسل آرزوی حکومت امام زمان(عج) را داشتند؟ اینجا هر قدر خون بدهیم ارزشش را دارد. این نماد و سایهای از حکومت امام زمان(عج) است»… حالا کاری نداریم که بعضیها، ولو در کسوت روحانیت، خیانت کردند و نگذاشتند آنطوری که امام میخواستند احکام اسلام پیاده شوند و دنیازده شدند و ارزشها را کمرنگ کردند، ولی هنوز هم نسبت به بقیه دنیا، نماد و سایه حکومت امام زمان(عج) را داریم میبینیم. بههرحال در *19 دی، *شهادت قمیها بود و چهلم آنها در تبریز و سپس چهلم شهدای تبریز در یزد گرفته شد.
□ از شهادت برادرتان میگفتید…
بله؛ با دوستان از مدرسه حقانی شروع به راهپیمایی کردیم. من و برادرم با هم بودیم. دوستی به نام شهید حسین کاظمی و آقاشیخی هم با ما بود که گمانم نامش شیخ علی اوسطی بود.
□ به نام «شیخ سنگ قلابی» معروف بود…
آدمی باصفا و خیلی عاشق شهادت بود. با چیزی شبیه فلاخن به طرف مأموران رژیم سنگ میانداخت. میگفت: «حالا که اینها میزنند و میکشند، حداقل ما هم جوری مقابله کنیم که چند تایی از اینها را بکشیم». سنگهای بزرگی را در کمان خود میگذاشت و پرتاب میکرد و برخی از آنها را داغون میکرد. ماشین قراضهای مال یک دوچرخهساز بود که بچهها آوردند و چپ کردند و جلوی نیروهای گارد را گرفتند و آنها هم جمعیت را به رگبار بستند! ما به خانه آیتالله بدلا پناه بردیم و بعد که بیرون آمدیم، سر کوچه ایشان گفتند: گاردیها به طرف حرم رفتهاند. ما یواشکی بیرون آمدیم که برویم خانه و من دیدم مغز یک نفر ریخته است کف زمین!….البته چند روز گشتیم؛ چون نمیدانستیم چه بلایی سر اخوی آمده است! فکر میکردیم شاید دستگیرش کردهاند.
یکی از برادران شما قبل از پیروزی انقلاب و در تظاهرات قم به شهادت رسید. از آن واقعه و واکنش پدرتان چه خاطرهای دارید؟
روزی که برادرم شهید شد، من در مکتب توحید درس میخواندم و شنیدم برادرم از مشهد به قم آمده است. قرار بود به مناسبت چهلم شهدای قیام تبریز( فروردین ۱۳۵۷؟!)، راهپیماییای در قم برگزار شود. اوضاع عادی نبود و من هر طوری بود از مکتب بیرون آمدم و خود را به منزل رساندم. برادرم داشت آماده میشد که برای تظاهرات برود. در آن ایام پدرم مخفی بودند و ساواک در به در دنبال ایشان میگشت. برادرم کارت دانشجویی و مدارک شناسایی و حتی ساعت مچیاش را باز کرد و به مادرم داد و گفت: «نمیخواهم اگر دستگیر شدم، شناسایی شوم». بعد هم غسل شهادت کرد….بالاخره به کوچهای رسیدیم که خون زیادی کف زمین ریخته بود و فهمیدیم یک نفر در آنجا شهید شده است، اما خبر نداشتیم او برادر خودمان است. …..تا پنج روز بعد از آن حادثه، مادرم تمام بیمارستانها و کلانتریها و هر جایی را که به فکرشان میرسید، گشتد.
پ.ن: ملاحظه می کنید هر کدام از ۴ نفر یک روایت تعریف می کنند، برادر و خواهر حسین خزعلی اصلا اشاره ای به حضور مهدی خزعلی کنار برادرشان حسین نداشته اند. هر سه نفر به یک زمان وقوع کشته شدن حسین خزعلی اشاره دارند: دی ۵۶ ، فروردین ۵۷ و اردیبهشت ۵۷ . *اما آنجایی دروغ خزعلی آشکار می شود که خانواده ۵ روز دنبال حسین خزعلی بوده اند و آق مهدی شاهد متلاشی شدن جمجمه برادرش بوده. *
روایت زیر از وب سایت رسمی آیت الله خمینی هم اشاره دارد که جنازه حسین خزعلی در بهشت زهرا بوده است!:
پیشنماز مسجد ابراهیم خلیلِ شهرری ـ تلفنی به من خبر داد که پسر آقای خزعلی شهید شده است، جنازهاش بهشت زهراست.
قضاوت با شما:
فقط از برنامه سازان تلوزیونی انتظار می رود، وقت خود را با این شیاد و شارلاتان تلف نکنند. اگر هم باز روایت کذایی قتل برادرش را تعریف کرد مچ او را بگیرند و یا از او در مورد سعید امامی سوال کنند.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید