ساده اندیشی در مورد کلماتی مانند «قانون» یا «دموکراسی»: شیطان در جزئیات نهفته است!
انگیزه این نوشته انتقاداتی است که در برخورد با یک نوشته اخیر من مطرح شد. آنجا من (با اشاره به مورد خاص آلمان) اشاره کرده بودم که چرا میتواند صلاح باشد که پای دولت و قوانینش حتی الامکان به اموری (مورد خاص: نوشته های کاربران در پلتفرمهای اینترنتی) باز نشود. چکیده برخی از پاسخهایی که دریافت کردم این بود: «ای نادان! تو خبر نداری که آلمان یک دموکراسی است و قوانین آن تجلی اراده مردم هستند.»
پیش از هر چیز بگویم که من واقعا درک نمیکنم بعضی از مخاطبان قبل از جواب دادن با خودشان چه فکری میکنند، یعنی واقعا به فکرشان خطور نمیکند که به احتمال قوی کسی که این مطلب را نوشته هم این را میدانسته و قاعدتا منظورش نکته عمیقتری بوده است؟ نه اینکه به آنچه من نوشته ام نمیتواند انتقادی وارد باشد، کاملا برعکس: مسئله مورد بحث از جنسی است که ماهیتا نمیتواند یک جواب (بهینه) منحصر به فرد داشته باشد، پس هیچ کس هم نمیتواند ادعا کند که جواب نهایی را پیدا کرده است.
چون ظاهرا من دنبال دردسر میگردم بگذارید توضیح را هم با یک تز حساسیت برانگیز آغاز کنم:
ما بخش عمده ای از آزادی های فردیمان را مدیون این هستیم که منافع جمعی صحیح محسوب نشده اند!
معمولا منظور با مثالها بهتر روشن میشود، پس اجازه بدهید چند نمونه بیاورم:
نمونه اول: نگارنده به کوهنوردی بی میل نیست، و یکی از تفریحاتش این بوده که از فراز یک پرتگاه با چتر پایین بپرد. اگرچه ریسک این کار خیلی کمتر از آن است که ابتدا به نظر می آید، ولی کاملا بعید نیست که شخص با انواع شکستگیها سر از بیمارستان در بیاورد. خوشبختانه عمده هزینه ها را بیمه درمانی میدهد، ولی اینجا این مسئله مطرح میشود که نهایتا این پول از سهم بیمه همه اعضا تامین میشود، چرا باید یک خانم سرپرست خانواده که در یک فروشگاه زنجیره ای با درآمد حداقلی جان میکند هزینه خل بازی ها یک کسی را بدهد که خوشی زیر دلش زده؟
شما اکنون میگویید این وضع واقعا عادلانه نیست و باید آن را تغییر داد؟ بسیار خوب، قدم بعدی:
کارگران یک شرکت آخر هفته ها تفریحی با هم فوتبال بازی میکنند. یکی از آنها در گرماگرم بازی سطح تستوسترون خونش بالا میرود و یک خطا میکند که در نتیجه آن رباط صلیبی یک بازیکن دیگر پاره میشودکه نیاز به ماهها درمان دارد. چرا باید یک صندوق عمومی این هزینه ها را بدهد؟ حداقلش این است که (بیمه) بازیکن خاطی پرداخت کند.
این هم درست؟ بسیار خوب، قدم بعدی:
برای یک بیمار سرطان ریه تشخیص داده میشود. ولی کاشف به عمل می آید که این فرد سی سال سیگار میکشیده است. مگر روی هر پاکت سیگار با حروف درشت و تصویر هشدار نداده بودند که این عادت ریسک سرطان را به شدت بالا میبرد؟ چرا باید جامعه هزینه حماقت افرادی را بپردازد که حاضر نیستند منطقی رفتار کنند؟ حداقل باید بخش عمده ای از هزینه ها را از چنین افرادی گرفت تا برای دیگران عبرت شود.
این هم درست؟ بسیار خوب، قدم بعدی:
شما دچار تنگی نفس ودرد قفسه سینه میشوید و به اورژانس زنگ میزنید. در بیمارستان میگویند شما یک سکته خفیف داشته اید و باید برایتان استنت بگذارند. ضمنا شما مقداری اضافه وزن دارید و چربی خونتان هم بالاست. چرا نتوانسته اید جلوی خودتان را بگیرید و پرخوری کرده اید؟ چرا تمام عمر یک رژیم غذایی سختگیرانه را رعایت نکرده اید؟ چرا منظم ورزش نکرده اید؟ دیگرانی وجود دارند که بعد از کار روزانه و تمام مشغله های دیگر هر شب، حتی در هوای سگی و زیر باران و برف بیست کیلومتر میدوند. چرا آنها باید هزینه تنبلی شما را بدهند؟
اینها سناریو های تخیلی نیستند، بسیاری از بیمه های درمانی (بویژه خصوصی) هم اکنون هم این فاکتورها را محسوب میکنند. تمام اینها از دید «منافع جمعی» مستدل هستند، پس بعید نیست که اکثریتی پیدا شود که آنها را تایید کند. ولی تبعاتش برای آزادی و حق انتخاب فردی چیست؟ چقدر به این نکته اندیشیده اید که اگر ما این خط را ادامه بدهیم به کجا میرسیم؟
نمونه دوم: برخلاف تصور عمومی صندوقهای بازنشستگی در بسیاری از کشورها صندوق سرمایه گذاری به معنای اصلی کلمه نیستند، یعنی اینطور نیست که کسری از حقوق واقعا سرمایه گذاری شده باشد و حقوق بازنشستگی از محل سود آن تامین شود. به عنوان مثال در کشور آلمان دارایی صندوق بازنشستگی (عمومی) تنها برای چند ماه حقوق بازنشستگان کفاف میدهد. پس در واقع حقوق بازنشستگان در هر سال (عمدتا) از افراد شاغل در همان سال دریافت میشود. خوب برای این که این سیستم کار کند (سیستمهای جایگزین قابل تصور هستند، ولی نهایتا به همین جا میرسیم) قبل از هر چیز این افراد باید وجود داشته باشند، یعنی یک عده آنها را تولید و بزرگ کرده باشند. این کار خرج دارد، محاسبات نشان میدهند که در کشورهای اروپایی یک بچه تا سن ۱۸ کمابیش به اندازه یک آپارتمان متوسط در یک شهر متوسط همان کشور (برای والدینش) خرج برمیدارد، تا پایان تحصیلات عالیه شاید دو برابر.
خوب حالا تکلیف آنهایی که (به هر دلیلی) بچه دار نشده اند چه میشود، بویژه آنهایی که اختیاری مجرد مانده اند؟ (هنوز) کمی مضحک به نظر میآید که به آنها تعداد معینی بچه تحمیل کنیم، ولی آیا این عادلانه است که آنها به صندوق های بازنشستگی همان سهمی را بپردازند که از آنهایی که در کنار شغلشان مسئولیت و هزینه پرورش بچه ها را هم پذیرفته اند دریافت میشود؟ هم اکنون هم برای والدین انواع کمک هزینه ها و مزیتهای مالیاتی تقبل میشود، پس چرا یک بار اساسی حساب نکنیم و از هر فرد به ازای هر بچه که از «حد نصاب» کم دارد پول حداقل یک آپارتمان را نگیریم؟ البته حق انتخاب آنها سر جایش میماند، فقط ما به التفاوت تا رسیدن به «عدالت اجتماعی» از آنها اخذ میشود.
(در حاشیه بگویم که این جنس توجیه بیشتر از اینکه اقناع باشد دهن کجی است، شبیه این است که به یک کسی بگوییم تو مختاری که در خیابان محل کارت در فلان محل پارک کنی، فقط در پایان روز به اندازه در آمد روزت جریمه میشوی.)
شما تصور میکنید این یک سناریوی تخیلی است؟ مدتهاست که بعضی حقوقدانان (مثلا در آلمان) کمابیش چنین رویکردی را تقاضا میکنند. شاید در یک جامعه که هنوز پول چیزهای لوکسی مانند «حق انتخاب در زندگی شخصی» را دارد این آش به این شوری پخته نشود، ولی اگر وضعیت اقتصادی کمی خرابتر و سوالاتی از جنس «نجات جان بیماران کرونایی اولویت دارد یا حق انتخاب شخصی» مطرح شدند چه؟ آیا اطمینان داریم که برای چنین طرحهایی در جامعه اکثریتی پیدا نمیشود؟
تعمیم: من فکر میکنم که همین نمونه ها از طرف من کافی باشند و قدرت تخیل خواننده کفاف میدهد که خودش سناریو های مشابه بیشماری را تصور کند. برای سر مشق: شما چه رشته تحصیلی انتخاب کرده اید و با چه توجیهی؟ چه قدر جان کنده اید و آیا بیشتر نمیشد؟ اوقات فراغتان را چگونه گذرانده اید و آیا مفیدتر نمیشد؟ حق انتخاب شما به جایش، ولی چرا نباید تفاوت با آنهایی که برای جامعه «بهینه تر» از شما رفتار کرده اند را جبران کنید؟
باز هم اگر تصور میکنید که اینها سناریوهای وحشت نامحتمل هستند بد نیست نگاهی به چین بیاندازید: در آنجا یک «سیستم امتیاز اجتماعی» تاسیس شده، که هر رفتار (واقعا تقریبا هر رفتار، با کنترل الکترونیک) روزانه «شهروندان» را با معیار «ارزش اجتماعی» میسنجد و بر مبنای آن امتیاز (و البته در نتیجه معکوس جریمه) میدهد.
چرا فکر میکنید این الگو در دیگر کشورها پذیرفته نمیشود؟ مگر الگوی چینی کارآمدی خود را در عمل ثابت نکرده است؟ مگر ـ همانطور که بالاتر دیدیم ـ این الگو از دید «منافع جمعی و مصالح جامعه» به خوبی قابل توجیه نیست؟ پس چرا ناممکن است که اکثریتی در یک جامعه مبتنی بر «دموکراسی» آن را بپذیرند، مگر نه اینکه وقتی از دید اکثریت به مسئله نگاه کنیم همین الگو بهینه به نظر میآید؟ شاید هنوز در بعضی از کشورها «تجمل» انتخاب فردی در برابر این مصلحت جمعی تحمل شود، ولی اگر وضعیت اقتصادی همان جوامع را وادار به باز سنجی «تجملات» کرد چه؟ آیا در حبس خانگی کرونا فرصت داشته اید به این فکر کنید وقتی کشورها در حالت اضطرار قرار میگیرند ناگاه چه چیزهایی ممکن میشوند؟
در پایان توضیح بدهم که ربط این تاملات به نوشته قبلی من (با موضوع دخالت دولت در فضای مجازی) چیست. صاف و پوست کنده بگویم: ما بخش عمده ای از آزادی کنونی مان در فضای مجازی را مدیون این هستیم که حقوق دیگران درست محسوب نشده است! یک موردش این است که شما میتوانید (در مورد دیگران، مثلا سیاستمداران) ادعاهای (بعضا عجیبی) رامطرح کنید، که برای آنها مدارک کافی ندارید _ پس شما عملا حقوق دیگران را تضییع میکنید. به نوعی میتوان فضای مجازی را (هنوز) به «غرب وحشی» تشبیه کرد (کنایه به وضعیت غرب آمریکا در اوایل دوران مهاجرت). من در واقع دارم یادآوری میکنم که چرا شاید بهتر باشد تا جایی که میشود باز شدن پای قانون به «غرب وحشی» را به تاخیر انداخت! یک بار که بحث «حقوقی» آغاز شود گریزی از آن نیست که حقوق دیگران هم در نظر گرفته شوند، و در آخر ما به همان سطح از محدودیت میرسیم که قبل از پدید آمدن این فضا وجود داشت. شما میگویید این که بد نیست؟ دورنمایی که بالاتر مطرح شد را فراموش کرده اید؟ هیچوقت تحقیق کرده اید که «چرا غرب وحشی» انقدر جذبه داشت؟ بخش عمده ای از مهاجران از مقررات دست و پاگیر اروپا به جان آمده بودند. مگر این مقررات قانون نبودند و مگر جز این بود که انگیزه وضع هر یک از این قوانین یک «مصلحت اجتماعی» بود؟ هیچوقت از خودتان پرسیده اید چرا فضای مجازی انقدر برای مردم (من جمله) غربی جذاب است؟ مگر اینها قبلش «دموکراسی» نداشتند، پس چه کمبودی احساس میکردند؟
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید