رهبران مجاهدین خلق به روایت مجاهد سابق؛ مثلث رجوی ها و ابریشمچی جنایتکارتر و وقیح تر از آن هستند که می پنداشتید!
چند روز پیش در وب گردی هایم خیلی اتفاقی یک مقاله بلند پی د اف که در مورد عملیات فروغ جاویدان مجاهدین بود، نظرم را جلب کرد. با آنکه اصولا نوشته های اوباش ۵۷ تی را قابل خواندن نمیدانم، اما کنجکاوی ام باعث شد تا این پی دی اف را با دقت کامل بخوانم. سبک نوشتن این مقاله بلند بسیار شیرین بود و از آنجا که نویسنده تمام جوانی اش را در راه سازمان مخوف و تروریستی مجاهدین تباه کرده است ، باعث شد من سطر به سطر این روایت _ که بخشی از تاریخ پنهان و خودمانی سازمان را در بطن خویش دارد را _ با اشتیاق خاصی بخوانم.
نمیدانم خواندن این مقاله شیرین و بلند چند ساعت طول کشید، وقتی به انتهای انتهای مقاله رسیدم، دنبال این بودم که ببینم نویسنده چه نظری در مورد جمهوری اسلامی دارد؛ وقتی دیدم نویسنده جمهوری اسلامی را هم به باد انتقاد گرفته است ، خلاصه خیالم راحت شد که اگر هر کسی جز مجاهدین مخ لص ، این سرگذشت را بخواند، کاملا متوجه صداقت گفتار نویسنده خواهد شد. نویسنده ای که خیلی زود در عنفوان جوانی جذب مجاهدین میشود و حتی در عملیات فروغ جاویدان که قرار بوده چو عاشورا بی بازگشت باشد، مجروح و جانباز راه مسعود گشته است، بی شک حرفهای زیادی برای گفتن دارد!
در تمام مدتی که مطلب را میخواندم ، عشق نویسنده به سازمان و رجوی ها کاملا عریان است و حتی در اواخر مقاله و در قسمتی که مشخص میشود این مجاهد از خواب غفلت بیدار شده است ، همچنان لحن او در برابر کسانی که جوانی اش را برباد داده اند، مودبانه است.
من خواندن این مقاله را به همه جوانان و میانسالان نسل بعد از انقلاب توصیه میکنم تا با کپی برابر اصل جمهوری اسلامی بیشتر آشنا شوید.
بدون شک روش مجاهدین در بدنام کردن کسانی که از این سازمان جدا میشوند، کاملا نخ نما است. از نظر این ربات های بی اختیار و ترمیناتورهای از رده خارج شده ۵۷ تی، هر کس از این سازمان جدا میشود، کم آورده است و اگر این جدایی همراه با انتقاد از رهبران سازمان باشد، او مزدور نظام شده است و خلاص!
نمونه این برخوردها را ما بارها در مواجهه مجاهدین با انتقادهای ایرج مصداقی دیده ایم و لابد سازمان مجاهدین پس از بیرون آمدن و افشا شدن زوایای تاریک این سازمان توسط یک عضو فعال سابق و هوادار حرفه ای ، او را هم متهم به عامل رژیم بودن کرده اند !
بی شک هر کس سرگذشت این قربانی را بدون تعصب بخواند ، متوجه خواهد شد که نویسنده با همه دلشکستگی هایش همچنان سازمان را دوست دارد و در برابر جمهوری اسلامی هم کوچکترین نرمشی از خود نشان نداده است.
سرگذشت حنیف حیدرنژاد که از مجاهد و بچه مسلمان بودن، به فعال حقوق پناهندگان و انسان گرایی رسیده است، به نظرم بهترین منبع برای شناخت کسانی است که جملگی جوانی و زندگی هایشان فدای جاه طلبی های رهبر نادانی به نام مسعود رجوی شده است.
در این دردنامه شما با سرگذشت و وقایع اوایل انقلاب و دوران جنگ از دریچه ذهن یک مجاهد آشنا میشوید؛ آشنایی که باعث می شود اگر تا دیروز حس ترحم به این پس ماندگان غیر قابل بازیافت صدام داشتید، امروز پس از خواندن این مقاله، خشمی بی پایان سراسر وجودتان را فرا بگیرد که چگونه دیکتاتور حقیری به نام مسعود رجوی ، در حالیکه حتی نتوانسته یک پادگان را خوشبخت کند ، در گذشته از شاه انتقاد میکرده است و ادعای رهبری و نجات ایران ( از که و چه اش بماند) را داشته است!
مسعود رجوی در همان پادگان اشرف صدام هم به سبک پدر سابقش خمینی، یک جمهوری اسلامی کوچک برای خود بنا میکند که همه بنیادهایش بر اساس ذوب در ولایت او و ادعای نایب امام زمان بودن ( شوخی نمیکنم) او خلاصه میشود. هر چه من بگویم ، جذابیت اصل داستان را نخواهد داشت.
با خواندن این داستان شما با بی اخلاقی های بی شمار و زدالت های بی پایان گروهی آشنا می شوید که بی شک مرگ برای این زندانیان جهل و جاه مسعود و مریم، پاداش و رهایی است!
سخن کوتاه کنیم و با هم خاطرات این جانباز مجاهد در عملیات فروغ جاویدان را بخوانیم:
negahi_be_FroghJavidan_Hanif_Heidarnezhad_230223_161725برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید