راه نجات ایران از نگاه کسروی (3)
پرسش: شما خودتان بر این باور هستید که آینده ایران خوب است و از سوی دیگر می گویید در دسته های مختلف این توده مردم آلودگی هایی وجود دارد که مانع بهبود کشور میشود. بنظر شما دقیقا چاره کار چیست؟
احمد کسروی:
اینهایی که گفتیم عیبهایی در نژاد و گوهر ایرانیان نیست. این عیبها نتیجه یک رشته گرفتاریهایی است که میتوان آنها را از میان برداشت. داستان ایران با حال کنونی اش داستان باغی است که زمین پاک و هوای صاف و آب فراوان دارد و در خور آن است که درختان تنومند و باروری بپروراند ولی بیماریهای گوناگونی از سالها پیش در درختهای آنجا پیدا شده و تا ریشه آنها رخنه کرده و بهمین دلیل است که کمتر درختی در این باغ میوه درست و حسابی میدهد و نهالهایی که میوه میدهند آنها نیز کرم زده و بیمارند.
در ایران نیز از هزار سال پیش (از زمان حمله اعراب به ایران) گرفتاریهایی پیدا شد و توده مردم را آلوده کرد و این آلودگی روز به روز بیشتر گردید. و اکنون حال این توده مردم همان است که در پاسخ پرسش قبل گفتیم ولی ذات ایرانیان نژاد پاک است و بخاطر همین ما نومید نیستیم. چیزی که هست باید به همه این گرفتاریها چاره کرد وگرنه نتیجه ای در دست نخواهد بود.
من بارها در این باره سخن رانده ام و گفته ام که سرچشمه گرفتاری ایرانیان و دیگر شرقیان، ان بدآموزیهای زهر آلودی است که از هزار سال پیش پیدا شده و روز به روز رواج بیشتری یافته و در زمان ما نیز یکرشته بدآموزی از اروپا آمده و با آنها درهم گردیده اند.
ایرانیان در زمان ساسانیان، زرتشتی می بودند و سپس چون اسلام به ایران چیره گردید خواسته یا ناخواسته (به زور شمشیر) مسلمان گردیدند. چیزی که هست بسیاری از پندارهای زرتشت را در خود نگهداشته و با اسلام درآمیختند. از قرن سوم و چهارم گرفتاریهایی اضافه شد. نخستین گرفتاری در میان مسلمانان داستان خلافت بود. معاویه خلافت را با زور و نیرنگ ربوده و در بنی امیه ارثی گردانید. دو خاندان دیگر یعنی بنی هاشم و بنی عباس با آنان (بنی امیه) به کشاکش پرداختند. ایرانیان که کشور خود را اشغال شده می دیدند دراین کشاکش داخل شدند.
بنی عباس به کمک ایرانیان و بدست ابومسلم خراسانی خلافت را از دست بنی امیه بیرون آوردند. چیزی نگذشت که بنی هاشم بر علیه بنی عباس شوریدن آغار کرد. کسانی از بنی هاشم برای بدست آوردن خلافت به کوشش پرداختند. از محمد نفس زکیه، برادرش ابراهیم، یحیی بن زید و دیگران ولی هیچیک کاری از پیش نبرد و همگی کشته شدند.
از اینرو پیروان خاندان بنی هاشم راه خود را عوض کردند و چنین گفتند: خلافت یا امامت باید از سوی خدا به کسی سپرده شود و کسی که خدا او را به خلافت برگزیده خلیفه است هرچند مردم او را نشناسند، اگرچه خانه نشین باشد. کسانی که میخواهند گناهکار نباشند باید به این خلیفه یا امام پیروی کنند.”
درواقع بنی هاشم (خاندان پیامبر و امامان) خواستشان این بود که پیشوایان ما خلیفه واقعی هستند و خدا آنها را به امامت و پیشوایی برگزیده و اینکه خانه نشین هستند و کاری از دستشان برنمی آید زیانی ندارد.
از اینجا خلافت، رنگ و بوی سیاسی بخود گرفت و رنگ کیش بخود گرفت و پیروان بسیاری پیدا کرد. سپس داستان مرگ امام حسن عسگری پیش آمد و جعل داستان امام ناپیدا که صد پینه نابخردانه به آن زده شد. و سرانجام این کیش که از حجاز و عراق برخاسته بود سرانجام در نقاطی از ایران جا گرفت و ریشه دوانید.
ادامه دارد…
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید