راه نجات ایران از نگاه کسروی (٥)
چنانکه گفتیم شیعیگری و صوفیگری و باطنیگری و خراباتگری و فلسفه یونان، هرکدام بطور جداگانه از راهی در ایران پیدا شدند و هرکدام پیروان خود را داشتند. در آغاز کار کسی که مثلا صوفی بود دیگر به بدآموزی های باطنیان نمی پرداخت و با شیعه یا سنی آمیزش نمیکرد. او تنها راه خود را پی میکرد و به گفته های دیگران گوش نمی داد.
اما کم کم این ترتیب بهم خورد و کسانی پیدا شدند که اینها را بهم آمیخته و در کتابها و گفتارشان، آن را به این، و این را به آن، در هم آمیخته و در رفتار و کردار نیز هر زمان به یکی پیروی نمودند (یعنی تضاد هویتی ما ایرانیان اینگونه آغاز شد. در تناسب هر محیط و گروهی، رفتاری سازگار با آن گروه از خود بروز میدهیم)
متاسفانه شاعران ما بیشترین سهم را در این آمیختگی گرایشات فکری داشتند. هر وقت شعر سرایی بیشتر رونق یافت این درآمیختگی نیز بیشتر شد.
مثلا در آغاز اسلام، هنگامی که فلسفه یونان در بین مسلمانان رواج یافت کسانی که آنرا می پذیرفتند از اسلام خارج میشدند زیرا فلسفه با اسلام دو چیز جداست. از طرف مسلمانان معتقد نیز هرکس را که پیرو فلسفه می یافتند می کشتند چون فلسفه خلاف اسلام بود. اما در سالهای بعد، علمای اسلام فلسفه میخواندند و درس میدادند و فلسفه را با دین درآمیختند.
چنانکه گفتم این آمیخته کردن گمراهی ها، خود گمراهی دیگری بود و چه بسا زیان این بیشتر از قبل بود و هست. زیرا نتیجه این در هم آمیختگی تعطیل کردن خرد و بیکار کردن فهم است. نتیجه اش سردرگمی و آواره ماندن ایرانی است در میان تضادهای فکری.
اکنون اگر شما نیک بنگرید یک ایرانی درس خوانده مغزش پر است از بدآموزی های گوناگون بی انکه خودش بداند و بفهمد آنها در مغزش جاگرفته است.
چکیده کلام من این است که از هزار سال پیش، یکرشته گمراهی ها و نادانی هایی پیدا شده و در مغزها جا گرفته و همین هاست که مایه درماندگی و بیچارگی مردم ایران است. انبوهی از ایرانیان نیروی مغزی خدادادی خود را بخاطر همین بدآموزیها از دست داده اند.
یکی از بیچارگیهای دیگر ایرانیان این است که همچون کور چشم بسته در برابر بدبختیهای خود ایستاده اند و کاری نمی کنند. شگفت آور اینکه آنها نه خودشان سرچشمه بدبختی ها را میدانند و نه زمانی که افرادی همچون من به آنها میگویند می پذیرند.
دقیقا مثل داستان کسی است که ماشینی داشت و موتور آن ماشین کار نمیکرد. خودش نمیدانست عیب ماشین در کجاست و کدام قطعه اش خراب است اما وقتی که استاد مکانیک را آورده بود و او عیب ماشین را به او نشان میداد باز هم نمی پذیرفت!
ما یک چیز را در ایرانیان می بینیم که همان علت است و آن این است که بسیار نادانند. اینان از یکسو از بدبختی خود ناله می کنند و از یکسو میخواهند به هیچ چیزی که هست دست زده نشود. اینجاست که باید افسوس خورد به حال این مردم و این کشور.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید