راه نجات ایران از نگاه کسروی (٤)
در ادامه ریشه یابی بدبختی مردم ایران به پیدایش انحرافات فکری دیگر ایرانیان می پردازیم. در قسمت قبل زنده یاد احمد کسروی به تشریح این موضوع پرداخت که بعد از حمله اعراب به ایران چگونه ایرانیان قاطی دعوا و نزاع سه طایفه عرب یعنی بنی امیه، بنی عباس و بنی هاشم شدند و نهایتا بذر شیعه گری در ایران شکل گرفت و خلافت و امامت شکل سیاسی گرفت و داستان امام ناپیدا و دروغین نیز در همین راستا جعل گردید.
اینک بقیه توضیحات:
ایرانیان از آغاز چیرگی عرب بر ایران با آنان دشمن بودند. اینکه گفته شده ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند دور از واقعیت است. ایرانیان بارها برای برانداختن یوغ اعراب به شورش برخاستند اما هربار شکست میخوردند و کاری از پیش نمی بردند.
دسته ای از ایرانیان چنین اندیشیدند که بجای جنگیدن با اعراب، از راه دیگری به تخریب و تباهی اسلام کوشش کنند و آنرا از کار بیاندازند تا مردم عامی کمتر گرفتار دین اعراب باشند.
این دسته که از زمان حسن صباح به باطنیگرایان مشهور شدند، ادعا کردند که باطن اسلام این چیزی نیست که مردم دنبال رو آن هستند. آنها می گفتند که قرآن یک ظاهری دارد و یک باطنی. مردم فقط به ظاهر قرآن و سخنان پیامبر توجه می کنند بلکه باطن و ذات اسلام چیزی متفاوت است. شگفتا که ادعاهای این دسته بسرعت در بین مردم گسترش یافت بطوریکه بصورت یک نحله فکری قوی تبدیل شد و متاسفانه هنوز هم آثاری از آن در بین ایرانیان وجود دارد. به عقیده این افراد عشق به علی ابن ابیطالب از همه دستورات اسلام بالاتر است. می گفتند: خواست خدا دوست داشتن علی ابن ابیطالب است، نماز را خواندی خواندی، نخواندی نخواندی.
بدین ترتیب این دسته چون خواستشان دشمنی با اسلام بود، هرچه بدآموزی بود به این دین اضافه کردند و در بین مردم رواج دادند.
سالها باطنیان در ایران چیره بودند و بدآموزیهای آنان بیش از دیگر جاها در این کشور رواج داشت.
گرفتاری سوم، فلسفه یونان بود. این فلسفه که بنیادش جز پندار و انگار نیست و خود یک چیز مغزفرسا و خرد تباه کن می باشد در میان مسلمانان رواج یافت و بالاخره به ایران رسید و صد بدآموزی دیگری از آن به مجموعه گرفتاریهای ما افزوده گردید.
گرفتاری چهارم، صوفیگری بود. گمراهی که پایه آن جز پندار و خیال بود در میان مسلمانان رواج یافت و در هرزمان شاخه هایی از آن پدید آمد و صد بدآموزی و نادانی در بین مردم گسترش داد. هر صوفی دست از زندگی بر می داشت و در یک خانقاهی و در گوشه ای می نشست و به آرزوی آنکه با ذکر روزی به خدا می پیوندد سختی هایی بخود میداد و با آن ریش و پشم به رقصیدن برمی خاست. هر زمان که گرسنه میشد، کشکول گدایی برمی داشت و در بازارها به گدایی می پرداخت و بدینسان یک عمر از خود و دیگران تباه می گردانید.
گرفتاری پنجم، خراباتیگری بود که زادگاهش از خود ایران بود. خراباتیان کسانی بودند که می گفتند این جهان یک دستگاه بیهوده و هیچ است و ما از آن سر در نمی آوریم. نه گذشته را میدانیم و نه از آینده آگاهیم. پس در فکر هیچ کاری نباید باشیم و تنها به آن کوشیم که شاد و خوش باشیم. اگر شادی و خوشی طبیعی دست نداد خود را با باده (مشروب) شادمان و بی خیال کنیم. انان می گفتند: در این جهان ما را اختیاری نیست، آنچه بوده و خواهد بود از پیش نوشته شده و رخ خواهد داد. پس کوششهای ما سودی نخواهند داد.
مجموعه این گمراهی ها و بدآموزیها در ایران رواج روزافزونی می یافت و زیان های بسیاری را به بار می آورد اما آنچه که این زیان ها را بدتر گردانید ان بود که در سالها بعد کسانی پیدا شدند و این گمراهی ها و جریان مسموم فکری را با هم آمیختند و معجون خطرناکتری را درست کردند.
شاید شما ندانید که چگونه گمراهیها را در هم آمیختند و زیانی که از آن پدید آمد را نیک درنیابید. بدین منظور باید این قسمت را توضیح بیشتری بدهم.
ادامه دارد….
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید