دین یک «قدرت» است، عبدالکریم سروش
گویا نیوز – «دین یک قدرت است. حالا منشا آن الهی یا هرچه میخواهد باشد. در جامعه به منزله یک قدرت متولد میشود و این قدرت مثل هر قدرت دیگری با دیگر قدرتها وارد تعامل میشود. بده بستان میکند با قدرت های دیگر منجمله با قدرت سیاسی و این قدرت برای تثبیت خود به یکی از چیزهایی که احتیاج قوی دارد همین ارعاب و ترساندن است.»
سروش پایههای قدرت دینی را چنین برشمرد: «قدرت دینی بر دو پایه بنا می شود. من اینجا قدرت اسلامی را میگویم. یکی پایه ایمانیست یعنی عشقی به اصطلاح. یعنی شما به پیامبر عشق میورزید، ایمان میورزید، یعنی پایههای حکومت او در دل شما قرار میگیرد و خاضع و تابع او هستید بدون چون و چرا. اما یک پایه دیگر او که حتی مومنین هم به آن احتیاج دارند این است که بترسند. این ترس هم از جهتی میتواند ایمان را محافظت کند. یعنی شما ایمان دارید اما مصون از خطا که نیستید. همیشه میترسید که اگر خطا کنید و ایمانتان را از دست بدهید گرفتار عذاب خواهید شد. به همین دلیل مومنین، سعی می کنند از خودشان سوال نکنند، شک نکنند. شکی یا سوالی در ذهنشان ایجاد میشود سریع میگویند استغفرلله. سعی میکنند از ذهنشان دور کنند چون که میگویند این ما را از آن مراتب ایمان دور میکند و ناچار مستوجب عذاب شوند. ولی بالاتر از این برای کسان دیگر است که هنوز وارد عرصه ایمان نشدند. آنها را ترغیب میکند نه از راه عشق، بلکه از راه تهدید که اینجا یک دوراهی خیلی خطرناک و خطیریست که حداقل برای اینکه دچار عذاب و مهلکه نشوید می توانید ایمان بیاورید. آن شرطیه پاسکال که گفته میشود که از امام جعفر صادق هم نقل شده است. به مخالفین میگفت اگر قیامتی بود ما برندهایم و شما بازندهاید و اگر نبود کسی نیست که بگوییم برنده و بازنده کیست. حالا اگر قیامتی بود چگونه بازندهاید؟ یعنی آن عذابهایی که گفته شده گریبان شما را میگیرد و پوست و استخوان شما را خواهد سوزاند. این باز از نظر آنچه در قلب یک مومن میگذرد. ولی در جامعه هم همینطور است. ما سراغ شخصیت پیامبر میآییم. من در اینجا می خواهم یک اشارات تاریخی بکنم به ثبوتپیامبر اسلام و اینکه ایشان چقدر از این مفهوم قدرت و خوف و رعب بهره میگرفت و آگاهانه بهره میگرفت و میکوشید این قدرتی که خودش به نام دین تولید کرده و به صحنه آورده چگونه پاسداری بکند. یعنی این سرزمینی که آفریده را نگذارد مورد هجوم مهاجمین قرار بگیرد. گاهی ما اسم «قدرت» را میآوریم فکر میکنیم عمل مضمومیست. مخصوصا یکی بعد از لیبرالیسم یکی هم بعد از انحطاط تصوفِ ما، قدرت چیز مضمومی شمرده میشود. و اینکه قدرت آثار ناروایی دارد. ولی خب اینگونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمیشود برداشت و ما قدرت لزوما بد نداریم. میشود که قدرت و اقتدار جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد.»
قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. برخلاف آن چیزی که فکر می کنند پیامبر از وقتی قدرت را به دست گرفت. یعنی به مدینه آمد و در آنجا آن میخ حکومت و قدرت خود را کاشت. پس از آن بود که به فکر افتاد که بسط قدرت بدهد؛ به نظر من اینطور نبود و اصلا شخصیتا آدمی بود که مثل عیسی نبود.
او در ادامه از پیامبر اسلام بهعنوان یک شخصیت «اقتدارگرا» یاد کرد: «قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. برخلاف آن چیزی که فکر می کنند پیامبر از وقتی قدرت را به دست گرفت. یعنی به مدینه آمد و در آنجا آن میخ حکومت و قدرت خود را کاشت. پس از آن بود که به فکر افتاد که بسط قدرت بدهد؛ به نظر من اینطور نبود و اصلا شخصیتا آدمی بود که مثل عیسی نبود. عیسی مطابق روایت رسمی مسیحیت. البته یک روایتی هم در کنار مسیحیت رسمی هست که عیسی هم یک شورشی بود و به همین دلیل هم حکومت گرفتار اعدامش کرد، اما روایت غالب اینگونه نبود و اصلا کل دوران نبوتش ۲ سالی بیشتر طول نکشید یا به زعم مسلمانان به آسمان رفت یا به زعم مسیحیان بر دار رفت و از دار به آسمان رفت. اتفاقا خود قرآن هم بر این صحه می گذارد. در سوره مریم آنجایی که صحبت می کند وقتی که مریم بچه را با خودش آورد و مردم به او اعتراض کردند که تو نه مادرت زن بدکارهای بوده نه پدرت آدم فاسدی بوده تو چرا بچه نامشروعی آوردی؟ اشاره میکند به عیسی که تو جواب بده و عیسی هم در همان حالت کودکی در آغوش مادر می گوید من نبی الله هستم و خداوند به من کتاب داده و میگوید «وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا» ماامی که من زندهام به من توصیه به نماز و زکات کرده است. یعنی نمیگوید توصیه به جهاد کرده است. یعنی خود قرآن هم این نکته را می گوید. این تفاوت را که عیسی نگفت خدا به من جهاد را هم به من آموخته، امر کرده و تعلیم داده ولی پیامبر اسلام در این امر خیلی هم صریح بود. مولوی این نکته را خیلی خوب گرفته بود. میگوید «مصلحت در دین ما جنگ و شکوه / مصلحت در دین عیسی غار و کوه».
سروش پیغمبر اسلام را بر خلاف عیسی «اهل جنگ» خواند و افزود:«در دین عیسی ماجرا به گونه دیگری بود. نماد مسیحیت یک راهب است که ما در فارسی به مسیحی از قدیم میگفتیم ترسا. نصرانی و مسیحی را امروز میوگوییم. در ادبیات ما مسیحیان ترسایان بودند. یعنی اینکه میترسیدند. یعنی اصلا از خلق و خدا میترسیدند و به غار میرفتند و تعبیر ترسا همان ترجمه کلمه راهب است که آن هم از ترس میوآید. در نتیجه پیغمبرِ[اسلام] آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید. یعنی متوجه بود که دارد یک قدرت می آفریند و ننشست کنار که بگوید هر بلایی سر این قدرت و دین آوردید من ساکت مینشینم. خیلی چالاک و آماده و در صحنه برای مواجهه با کسانی که این بذری که کاشته و آبیاری کرده را برکنند و خیلی هم با شدت با آنها برخورد می کرد. ما این شدت را در کجا میبینیم؟ اولا اینکه مرتدین را می گفت باید کشت. این خیلی نکته مهمی ست. البته ما در تورات هم مجازاتهای سختی هم داریم که نوشته بسوزانند و ما در اسلام سوزاندن نداریم. و شیوه مرسومی نبوده و نیست. اما این روایتی که شیعه و سنی از پیامبر نقل کردند که هرکه دینش را عوض کرد بکشندش بدون چون و چرا. روایت متقاطعی ست در شیعه و سنی و به آن عمل هم میشده است. یعنی چیز متروکی نبوده که گاهی به صورت روایتی جایی قرار بگیرد. تا همین امروز هم مورد عمل قرار میگیرد و حکایت از همین قصه دارد که قدرت باید محافظت بشود. و اینگونه نیست که افراد بیایند و هرچه دلشان خواست بگویند. حالا ما روایتهایی داریم کسانی که پیامبر را هجو می کردند و شعر علیه او میگفتند، ایشان فرستاد و آنها را کشتند. اینها همه مورد قبول مسلمانان بود. من فنومنولوژیکوار سخن میگویم. یعنی حق و باطل این ها را کاری ندارم. یعنی فرهنگ اسلامی خو داشته با این تفکر که مخالف را باید کشت. که کسی که سب نبی میکند را باید کشت و این را چیز مضمونی نمیدانسته است. درست است در روزگار حاضر کسانی میکوشند که بگویند فلان روایت دروغ است، یا پیامبر [کسی را] نفرستادند که آن زن شاعر یا دیگری را بکشند. من نمیدانم شاید هم دروغ باشد. من الان بر سر اینها مناقشه ای ندارم. صحبت من این است که این را مضموم نشمردهاند و پذیرفته اند پیامبر می تواند این کار را بکند. و پذیرفته اند این کار را میکرده و این را جزو لوازم دینداری و دین پیامبر میدانستند و ناقض عصمت و رحمت للعالمین بودن او هم نمیدانستند. همه اینها مناسبت دارد با قصه اقتدارگرایی پیامبر و اینکه میخواست سلطه خودش را بر جزیره العرب و فراتر از آن تحکیم بکند.
عبدالکریم سروش برای تأیید سخن خود در ادامه به شاهدی از ابنخلدون و روایتی از ابنهشام اشاره کرد:« ابن خلدون نقل میکند که ایشان وقتی آمدند گفتند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه، وَأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّه، ویُقِیمُوا الصَّلاهَ، وَیُؤتوا الزَّکاهَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلک، عَصمُوا مِنِّی دِماءَهُمْ وَأَمْولَهمْ إِلاَّ بِحَقِّ الإِسْلام، وحِسابُهُمْ عَلى اللَّه تعالى»
من مامورم با مردم بجنگم تا وقتی که بگویند لااله الاالله وقتی که گفتند لا اله الا الله آنگاه دیگر خونشان مصون خواهد بود. ابن خلدون در مقدمه تاریخ خودش میگوید در میان پیامبران تنها پیامبر اسلام بود که مامور به سیف بود. یعنی خداوند به او اجازه داده بود تا با شمشیر دین خودش را پیش ببرد. پیامبران دیگر تا حدی که ما میدانیم نه زرتشت این کار را کرد، نه عیسی این کاره بود، نه موسی. البته موسی با فرعون در افتاد ولی درافتادنش با جنگ که نبود. بنی اسراییل را از مصر خارج کرد و به کنعان برد.
پیامبر اسلام صریحا گفت که أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ و نبیالسیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت میخواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید. ناخوش آن وقت ما با شما معامله های دیگر می کنیم. شما همان طور که میبینید پیامبر با مشرکین اصلا سر صلح ندارد.
ولی پیامبر اسلام صریحا گفت که أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ و نبیالسیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت میخواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید. ناخوش آنوقت ما با شما معاملههای دیگر می کنیم. شما همانطور که میبینید پیامبر با مشرکین اصلا سر صلح ندارد. با یهود و نصارا چرا. و از اول تا اخر دین اصرار داشتند که مشرکین باید از جزیره العرب بیرون بروند. حتی در وصایای پیامبر در بستر مرگ یکیش این بود که مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید و اینجا نباید کس دیگری بماند و همین کار هم کردند. مگر اینکه اسلام بیاورند در غیر اینصورت باید همه بروند وگرنه خونشان ریخته میشود. یهود و نصارا حکمهای دیگری داشتند.
اما یک نگاهی به سیره پیامبر بکنیم. اولین سیره ای که نوشته شد سیره ابن اسحاق بود و علم هشام که از روی آن نوشتند. در خود سیره ابن هشام یک جاهایی میگوید این درست حرف اوست. یک جاهایی هم حرف خودش را مینویسد. اخیرا هم کل ابن اسحاق را از ابن هشام بیرون کشیدند و جداگانه چاپ کردند. در این سیره آمده است در رفتار مکی پیامبر، نه مدینه که دوران بسط قدرت و بسط ید بود؛ نوشته است که پیامبر آمده بودند برای طواف دور خانه کعبه، که البته هنوز خانه کعبه پر از بت بود ولی پیغمبر طواف خودش را میکرد با نیتی که خودش در سر داشت و به نحو خاصی هم رو به بیتالمقدس نماز میخواند و هنوز کعبه قبله نشده بود. مشرکین مکه که تازه پیامبر دعوتش را شروع کرده بود و با او مخالفت میکردند؛ نشسته بودند و نماز خواندن و طواف کردن پیامبر را میدیدند و تمسخر میکردند و تیکه میانداختند و گوشه میزدند. یکی دو بار پیامبر دور خانه کعبه گشت نزدیک اینها که میشد، چیزی میپراندند. ابن هشام نوشته است که پیامبر آمد نزدیک اینها و دو گروه هم بودند یکی که ابوجهل خیلی مسخره میکرد، یکی هم کل این مشرکین. پیامبر یک نگاه غضبناکی به ابوجهل کرد و فقط اشاره به گردن کرد. یعنی پیدایتان کنم سر به تنتان نمیگذارم، فکر نکنید که اینجا من را تنها و مظلوم گیر آوردید. البته [پیامبر] این کلمات را نگفت ولی خب واضح تر از این نمیشود. دوم هم اینکه نزدیک آن جمع آمد و این جمله را گفت: «أما والذی نفس محمد بیده لقد جئتکم بالذبح» قسم به خدایی که مرا آفریده من با ذبح آمدم. یعنی به من پیغام داده که سر بِبُر. البته این روایت روایتی ست که از طرق دیگری هم این روایت نقل شده و اخیرا دیدهام برخی نوشته اند که این روایت ضعیف است و با چیزهای دیگری که پیامبر گفته است نمیخواند اما نقل شده است و من دارم این منقولات را برای شما عرض میکنم و اینکه مقبول بوده است. تمام حرف من این است که در بین مسلمین مقبول بوده است که پیامبری بیاید که با سیف و ذبح و قدرت نظرش را جا بیاندازد و بگوید من آمدهام یک کاری بکنم در این عالم و مزاحمان خودم را از پیش پا برمیدارم. به زبان خوش اگر نشد به زبان ناخوش. به قول شعری از اخوان ثالث که در مورد خودش میگوید: « نه ز بُتان یاری، نه از می ساغری، نه از نان لبی / ای فلک بشناس ما عیسی بن مریم نیستیم / یک تن از خوبان گندمگون نصیب ما نشد/ ما سیه بختان مگر اولاد آدم نیستیم». پیامبر هم به زبان بی زبانی میگفت ای فلک بشناس ما عیسی بن مریم نیستیم. من از آنها نیستم اینجا بیایند و من را بگیرند و به دار بکشند، اصلا و ابدا. در مقابل دیگران میایستم و پیشاپیش هم اعلام میکنم که من با شمشیر آمدم و من شوخی ندارم با کسی و بدانید با چه کسی طرف هستید. و این را پنهان هم نمیکرد و از همان مکه هم این راه را در پیش گرفته بود .و بدانید قدرت دست من بیاید سر به تن شما باقی نمیگذارم و این دین هم که آوردم شوخی ندارم و آمدهام که این را تحکیم کند.
این نواندیش دینی و استاد بازنشسته دانشگاه، سپس به لزوم پیروزی اسلام بر سایر ادیان در قرآن اشاره کرد و بر این نکته دست گذاشت که پیامبر اسلام، مفهوم عدالت را هم بازتعریف کرد و هر چه میکرد عین عدالت میدانست:« آیات قرآن که میگوید خدا این پیامبر را فرستاده تا بر همه ادیان پیروز شود. این حرف سادهای نبود. یعنی این عزم ماست ما تصمیم گرفتیم که این کار بشود و بنابراین باید بشود. من یک جملهای را از مولانا برای شما بخوانم. در فیه ما فیه میگوید محمد قتل و غارت میکرد و در عین حال او ظالم نبود، دیگران ظالم بودند. یعنی حق او بود. و محمد اگر بر سر کسی میتاخت، حتما باید میتاخت. و این چیزی نبود که بر او خرده بگیریم. لازم میدید و لازمه پیشرفت او بود که این چنین بکند و در واقع این را هم انجام میداد. کتاب اسلام از فضل الحمان زمانی نوشته شده بود که آنجا کمونیسم برقرار بود. در آنجا میگوید بعضی اسلام را متهم میکنند که با شمشیر گسترش پیدا کرد. بعضی ها هم در مقابلش سخن میگویند که اینگونه نبوده است. خود ایشان هم میگوید بله با شمشیر بوده و من منکر این نیستم و شواهد تاریخی به همین امر گواهی میدهد. و برایش مثال میآورد که چگونه شوروی وقتی میخواهد گسترش دهد چیزی را که خودش حق میداند و حتی گاهی لازم میبیند به جاهای دیگر لشگرکشی بکند و نیرو ببرد برای اینکه قائل است به اینکه آنچه او میگوید عدالت است و امپریالیست ظلم است و تبعیض، و اینها میخواهند عدل را بگسترانند. عین این ماجرا را در مورد پیامبر اسلام میبینیم. ایشان قائل بود پیام عدالتی برای خلق آورده و اگر جایی بیعدالتی میدید حق خودش میدانست که آنجا را تسخیر کند و بگیرد. او دیگر اشارهای نمیکند که پیروانش هم این درس را از او گرفتند. یعنی ما وقتی میگوییم که مسلمین بعد از پیامبر اسلام چرا رفتند، کشورگشایی کردند. در اینکه ممکن است در این کشورگشاییشان کارهای خطا هم کرده باشند، که ما منکر هیچکدام هم نیستیم، اما من میخواهم بگویم آنها این درس را از او گرفتند. این روحیه را پیامبر به آنها داد که باید گسترش بدهید باید فتح کنید. بالاخره پیامبر وقتی در مدینه قدرت بهدست آورد آمد و مکه را فتح کرد. حتی در یکی دو سال آخر عمرشان ایشان تا نزدیکی حکومت مسیحی آن زمان هم لشگرکشی کرد که البته موفق نبود.
پیامبر دو چیز آورد یکی «اسلام»، یکی «ایمان». ایمان امری قلب ست. یعنی شما قلبا به اندیشهای مومن و خاضع بشوید ولی اسلام یعنی تسلیم. این تسلیم، تسلیم قلبی نیست. ایمان تسلیم قلبیست. اسلام یک تسلیم حکومتیست. مسلمان کسیست که تسلیم حکومت اسلام شده است. و محمد قبول داشت این را و میگفت در دلتان هم ایمان ندارید در کشور اسلامی باید اظهار اسلام بکنید. تسلیم قدرت اسلام بشوید.
نکته دیگری که مورد اشاره عبدالکریم سروش قرار گرفت تفکیک جدیدی میان «اسلام» و «ایمان» بود:« بر خلاف ایمان، اسلام بهمعنای تسلیم قلبی نیست بلکه یک تسلیم حکومتی است»:«یک نکته ای را که مایلم اشاره کنم تفکیک بین اسلام و ایمان است. پیامبر دو چیز آورد یکی «اسلام»، یکی «ایمان». ایمان امری قلب ست. یعنی شما قلبا به اندیشهای مومن و خاضع بشوید ولی اسلام یعنی تسلیم. این تسلیم، تسلیم قلبی نیست. ایمان تسلیم قلبیست. اسلام یک تسلیم حکومتیست. مسلمان کسیست که تسلیم حکومت اسلام شده است. و محمد قبول داشت این را و میگفت در دلتان هم ایمان ندارید در کشور اسلامی باید اظهار اسلام بکنید. تسلیم قدرت اسلام بشوید. اتفاقا مسلمانها به جاهای دیگری که حمله کردند و رفتند اسلام را با خودشان بردند و از آنها میخواستند که تسلیم قدرت بشوند و اتفاقا این را هم خوب فهمیده بودند. مردم نمیخواستند مسلمان بشوند. میگفتند به هر دینی که هستید باقی بمانید اما تسلیم ما بشوید و زیر سلطه قدرت و حکومت ما بیایید. آیه قرآن هم شاهد قوی و روشنی بر این ماجراست: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» بعضی از این اعراب میگویند ما ایمان آوردیم. به آنها بگو شما ایمان نیاوردید شما اسلام آوردید و هنوز ایمان وارد دل شما نشده است. یعنی اینکه ما تسلیم این قدرت شدهایم ما دیگر سرکشی نمیکنیم ما سرمان را انداختهایم پایین و مخالفت نمیکنیم چون میدانیم عاقبتمان چیست. ولی همین اسلام را قرآن قبول دارد. یعنی میگوید شما مسلمان باشید به این معنا. تسلیم باشید، قیهاش را بروید با خدا حسابتان را حل کنید که ایمان داشتید، نداشتید؟ پا روی حق گذاشتید یا خیر دیگر بقیهاش میشود حساب اخروی.
مرحوم غزالی وقتی بحث از فقه میکند، چه میگوید؟ به چه دلیل میگوید فقه یک علم دنیویست؟ که من هم خیلی روی این مطلب تاکید کردم. یکی از مثالهایش این است که میگوید زیر سایه شمشیر اگر شما اسلام بیاورید قبول است. اما این اسلام زیر شمشیر در آخرت مفت نمیارزد. برای انکه در آخرت، ایمان واقعی به کار میآید نه اسلام به معنای تسلیم و سر بر آوردن به قدرت. ولی در اسلام هر دو خواسته شده است. مخصوصا اگر در مسیحیت آن هم در مسیحیتی که در زمان عیسی بود (من به کارهای بعدی مسیحیان کار ندارم) نگاه کنید، خیلی بحث اسلام نیست بحث ایمان است. شما ایمان بیاورید و این ایمان وارد دل شما بشود. ولی اسلام از وقتی متولد شد از منظر یک قدرت متولد شد و پیامبر یک شخصیت اقتدارگرا بود که خوب معنی قدرت را میفهمید. یعنی برای حفظ این قدرت همه احتیاطهای لازم را هم کرد و از قضا فرد موفقی هم از آب درآمد. یعنی این قدرتی که پدید آورد ماندگار شد. پیروانش هم خوب مساله را گرفتند.
رویکرد متفاوت نیچه به پیامبر اسلام و مسیحیت شاهد آخر سخنان عبدالکریم سروش بود :« حالا اگر یک ذره مساله را نیچهای نگاه کنیم. نیچه شخصیت پیامبر اسلام را خیلی تمجید میکند. در کنار شخصیت عیسی و اخلاق بردگان که اخلاق ضعف است و تبعیت از فلان؛ این نکته را در پیامبر اسلام تشخیص میدهد که خیلی هم از قدرت بدش نمیآمد و خوشش میآمد و این را فهمیده بود که حرف اول را در عالم، «قدرت» میزند و قدرت نرم بهعلاوه قدرت سخت. هر دو را این مرد به کار گرفت و اسلام را جا انداخت.
سروش سخنان را با چند سوال به پایان برد و وعده داد که در بخش دیگر سخنرانی به آنها خواهد پرداخت:«چند سوال اینجا باقی میماند که ما آیا باید از پیامبر اسلام به این معنا تبعیت بکنیم یا نکنیم؟ و دوم اینکه حکومت اسلامی آیا از این مشی پیامبر بیرون میآید؟ اینکه حکومت اسلامی که در ایران هست چقدر به آن مشابهت دارد؟ و بعد سراغ حرکت داعشیها برویم. حرکت سید قطب برویم اسلام حرکی به قول سید قطب و دیگران و دیگران که بماند برای نوبت بعد.
پینوشت: این مقاله یک مقدمه مفصل دارد که با مراجعه به منبع قبل دسترسی است.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید