دوزخ سازان عمامه دار- بخش چهارم
توضیح: خانم هما ناطق در ادامه مقاله اش اشاره ای دارد به ماجرای همدستی مجتهدین و انگلیس برای تجزیه ایران. بهتر از خودتان ماجرا را از قلم ایشان بخوانید. لازم به ذکر است که من مجبور شدم آنرا خلاصه کنم:
می دانیم که گریبایدوف را “پدر ادبیات متعهد” روسیه نامیده اند. آن سفیر هم موسیقیدان بود و هم نویسندهای سرشناس. نمایشنامه جنجال انگیزش “آفت عقل” نام داشت که در نقد حکومت تزاری نوشت. این نمایشنامه حتی پس از مرگ نویسنده، بیست سالی در توقیف ماند. متن آن نوشته الهام گرفته بود از “مردم گریز” مولیر که بعدها میرزا حبیب اصفهانی هم به فارسی برگرداند. دیگر جرم او این بود که در ۱٨۲۵ میلادی در جنبش “دکابریستها” در جهت برانداختن دولت تزار شرکت کرد و به زندان افتاد. پس بدیهی بود که سران دولت روسیه نه خود او را بر می تافتند و نه نوشتههایش را.
در ربط با گریبایدوف، تزار آسانتر دید که این دشمن نامدار را به جای کشتن و زندانی کردن، از روسیه دور کند و با سمت رسمی وزیر مختار به ایران تبعید کند. بدیهی است که سفیر شاعر و موسیقیدان را تمایل چندانی به ترک وطن و دوری از پیانو نبود. چنانکه به گلایه به یکی از دوستانش می نوشت:«می خواهند مرا به بیرون از وطن بفرستند. حدس بزن به کجا؟ به ایران! هرچه کوشیدم از زیر این مأموریت در بروم، نشد». باز با بدبینی و نومیدی به دوست نزدیکش پوشکین هم گفته بود: راه و چارۀ دیگری نیست. جز اینکه «با این جماعت باید به ضرب چاقو طرف شد».
در چنین شرایطی بود که گریبایدوف با بیمیلی راه ایران را در پیش گرفت. به تبریز که رسید خوشنشین کاخ عباس میرزا شد. دست دوستی به او داد. به دل از او پشتیبانی کرد. در نامههایش خندهها و “دندانهای سفید” ولیعهد را بستود. شتابی هم نداشت که برای شرفیابی به دربار فتحعلیشاه خود را به پایتخت برساند. از آنجا که موسیقیدان بود، بیشتر خوش داشت که روزها را در کاخ عباس میرزا به نواختن پیانو بسر آرد.
انگلیسها فرصت را غنیمت شمردند. بویژه که از وضع نابسامان گریبایدوف آگاه بودند. این را هم می دانستند که تزار از کشته شدن او غم به دل نخواهد گرفت. در برنامه داشتند که به یاری دستنشاندۀ وفادارشان الهیار خان آصفالدوله، عباس میرزا را از جانشینی بردارند و یکی دیگر از شاهزادگان هوادار دولت انگلیس را بر جایش نشانند. می دانیم که این آصفالدوله هم داماد خاقان بود و هم خالوی محمد شاه. از ۱۲۴٠ هجری تا ۱۲۴۳ (۱٨۴٠-۱٨۳٧) مقام صدر اعظم را هم داشت. همو بود که در جنگهای ایران و روس وا داد و از جبهه بگریخت. در “منشآت” شعر بالابلندِ میرزا ابوالقاسم قائممقام را در سر داریم که در خیانت آن دولتمرد سروده بود: «بگریز به هنگام که هنگام گریز است».
فریدون آدمیت هم به یاری اسناد معتبر و دست اول آورده است که این سیاستمدار «درجهت سیاست، به انگلستان ارادت می ورزید و از کارگزاران آنان به شمار می رفت و در عتبات هم تحت حمایت آنان می زیست». تا جائی که انگلیسها او را ”The English Asefoddowle“می خواندند. یعنی خودی و غیر ایرانی می دانستند. شرح حال دستنشاندگی آصف الدوله را مهدی بامداد نیز آورده است.
انگلیسها را چنان اعتمادی به الهیار خان بود که برآن شدند تا “مأموریت نزدیک شدن به مجتهدان” را به او واگذارند، تا از این رهگذر در همکاری با دیگر ملایان، تجزیه ولایات ایران را پیش گیرند. نخست حکومت خراسان و هرات را یکی کنند و فرماندهی آن ولایت را نیز به خود آصفالدوله بسپارند. نقشهای که از دیرباز در سر داشتند. تا جائی که از بهر تجزیه خراسان ترکمنهای سرخس را مسّلح کردند. آذوقه و پوشاک رساندند و به درگیری با عمّال حکومت واداشتند.
گریبایدوف هم از این برنامهها آگاه بود و هم از سرنوشت شوم خودش. چنانکه گزارش می کرد: «بدیهی است که به سبب پشتیبانی من از جانشینی فرزندان عباس میرزا، در معاهدۀ ترکمنچای، این مأمور انگلیس یعنی آصف الدوله هرگز این پشتیبانی را به من نخواهد بخشید». باز در هراس از عاقبت خویش، از یکی دیگر از دوستانش تسّلی می طلبید و می گفت: «سخنی برای خاطر آزردۀ من بیاب. دلم آنچنان تنگ است که بیش ازآن دلتنگ نتوان بود. مرگ در انتظار من است و نمی دانم چرا تاکنون زنده ام. دلم شور می زند!».
در چنین شرایط سخت و تحمیلی بود که سفیر روسیه برای شرفیابی به دربار فتحعلیشاه راهی تهران شد. با ۳٩ تن از همراهانش در زنبورک خانه پایتخت منزل کرد. نمی دانیم از کجا بو برده بود که از این مأموریت جان سالم به در نخواهد برد. این را هم می دانست که در روسیه پشتیبانی نداشت.
گویا”مالتسوف” دبیر سفارت روس، پیشتر سفیر را از توطئه مجتهد و انگلیسها آگاه کرده بود. چنانکه از نامههای گریبایدوف پیداست. گزارش می فرستاد از این دست که: «همه هیأت ما را تک به تک خواهند کشت». در پشتیبانی از جانشینی عباس میرزا نیز به دوستش پوشکین نوشت: «این داستان فقط با خونریزی حل خواهد شد و یا بر سر جانشینی میان فرزندان خاقان». به سخن دیگر مرگ خود را پیشبینی می کرد و می کوشید سفر به تهران را به عقب اندازد.
سرانجام در یکم فوریه ۱٨۲٩ که فردای روز شرفیابی به دربار هم بود، “لوطیان و اوباش چماق به دست” به سرکردگیِ میرزا مسیح مجتهد تهران، با شعار «یا حسین! الله اکبر! امروز روز عاشوراست!» از بازار تهران به راه افتادند. آنگاه به جایگاه وزیر مختار یورش بردند و چون گریبایدوف را “شخصاً” نمی شناختند، ناچار ۳٩ تن از همراهانش را نیز به ضرب “سنگ و چماق و قمه” سر بریدند و تکه تکه کردند. آنگاه اجساد را نخست در گورستان ارامنه جای دادند. تا اینکه بعدها روسها کالبد گریبایدوف را از روی انگشتری که به دست داشت شناسائی کردند و به تفلیس بردند.
محمد هاشم آصف (رستم الحکما) مورّخ رسمی و طنزنویس دربار به هنگام “شرفیابی” گریبایدوف به دربار حضور داشت. نمی دانیم چگونه از توطئه آگاه بود و گواهی می داد که سفیر روس به دست ملایان و لوطیان کشته خواهد شد. نوشت: «در سنه ۱۲۴۴ هجری (۱٨۲٩) در دارالخلافه تهران بودم […] نظرم برآن روس اجل رسیده افتاد […] عرض کردم:”جاء یربوع!” شاه گفت: “چرا او را یربوع خواندی”؟ عرض کردم:”چون یربوع موش صحرائی است و شکار و خوراک اعراب بدوی! این اجل رسیده نیز شکار و مقتول و طعمه اهل ایران خواهد شد” […] بعد از ده روز خبر رسید که ملاهای خالی از حکمت […] به اتفاق اوباش و رندان بازاری به هجوم عام، به خانه آن اجل رسیده یعنی یربوع الدوله مذکور آمدند. اموالش را به تاراج بردند و او را با سی و نه نفر از ملازمانش کشتند».
این توطئهها که با همدستی روحانیان لوطیان و انگلیسها شکل گرفت، تجزیه ایران را در برنامه داشت و بس. در این زمینه هم یکی دو نمونه می آوریم.
ادامه دارد
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید