دوزخ سازان عمامه دار- بخش نخست
زنده یاد هما ناطق که پزوهشگر تاریخ و نویسنده ای توانا بود کتابی دارد به نام “روحانیت، از پراکندگی تا قدرت” که تاریخچه فشرده ای از سیر تحول طبقه روحانیون ایران را ارائه میدهد. بدلیل اطلاعات مفیدی که در این کتاب هست تصمیم گرفتم بخشهای مهم آنرا در چند بخش تقدیم خوانندگان کنم. این مطالب هر چه بیشتر در سایتها و پلتفرم های مختلف بازنشر شود در آگاهی نسل جوان موثرتر خواهد بود.
“… در نیمه یکم سدۀ نوزده، مردم ایران کمتر با اهل دین سر و کار داشتند. حتی با کمبود آخوند روبرو بودند. چنانکه در تبریز تنها پنج مجتهد سراغ داریم و در دیگر شهرها به گفت ویلهم فلور، روی هم صد روحانی بیشتر نمی یابیم. بدیهی است که در کمبود پیشوا مردمان به حال خود رها شدند. از رسالهنویسی و بحث و جدل مجتهدان بزرگ با یکدیگر هم آگاهی نداشتند. از همین رو بود که به زمانه محمد شاه، نخستین سفیر فرانسه در ایران گواهی می داد: «مردم ایران خرافی نیستند.»
در آن سالها طایفه روحانی مقام ویژهای نداشت. صنفی بود در میان “اصناف”. با این مزیت که همچون “صنف سرباز” مالیات نمی پرداخت و یا به جنگ نمی رفت. این خود یکی از علل رویکرد بخشی از تودهها به لوطیگری و سپستر به طلبگی بود. غیر اینها، حکومت با آنان چندان سر و کار نداشت. چرا که دولت وقت، خود ریاست دین را بر عهده می شناخت. در نبود قانون، احکام شرع با تغییر و تحولاتی چند، از سوی دربار و به مثابه فرمان صادر می شد. شاه خود در جلوۀ ظل الله فی الارض، مقام “ولایت” داشت و “حق اجتهاد”. بدینسان امارت و امامت توامان، کار خلقالله را فی سبیل الله پیش می راندند. دربار گاه شغل حاکم شرع را خود بر عهده می گرفت، از آن میان طناب انداختن و شلاق زدن و مجازاتهای دیگری از این دست. پس در این زمینه چندان نیازی به اعوان و انصار نداشت.
در این دوره ملایان در طیفهای گوناگون اجتماعی به سر می بردند. فقها و علما غالبا در انزوا، به تحقیق و تدریس مریدانی چند اشتغال داشتند. اهل دین به عربی می خواندند و می نوشتند. تفسیر و تحلیل متون دینی را در میان خودشان حل و فسق می کردند. پس در این زمینه مباحثه و جدل علما با “خودیها”بود و نه با تودهها، نکتهای که شاهرخ مسکوب نیز یادآور شده است. وانگهی از رسالههائی که فرادستمان است برمی آید که آن مدونات جنبه فراگیر نداشتند چرا که مردم را توان درک و خواندن آن متون نبود.
متون “شرعی دور از فهم” تودهها بود و جملگی “آمیخته به جملات عربی” که مردم سر در نمی آوردند. ترجمه قرآن به فارسی گناه و “ممنوع” بود. پس تودۀ مردم به درستی از محتوای آن آگاهی چندانی نداشتند.
این نکته را هم باید یادآور شد که اهل دین به دو قشر “پا دار” و “خردهپا”تقسیم می شدند. شاهدان وقت گواهی می دادند که ملایان خردهپا بیشتر در کنار روستائیان می زیستند و از دسترنج آنان نان می خوردند. در پی “تجملات” هم نبودند. زندگی سهل و ساده داشتند. اهل روستا تأمین خانه و پوشاک و خوراک آخوندهای خردهپا را بر عهده می شناختند و افزون بر این، سالیانه یک تومان خرجی به هر یک می پرداختند. آخوندهای دهات نیز کودکان روستا را الفبا و قرآن می آموزاندند. از این رو به نیمه اول سده نوزده، فرنگیانی که از دهات ایران می گذشتند در شگفت بودند از اینکه کودکان روستاها از خواندن و نوشتن بهره داشتند. دیگر اینکه همین ملایان خردهپا زناشوئی و یا طلاق و ختنهسوران را نیز به رایگان برگزار می کردند. از این رو اهل روستا را شکایتی نبود. خرسند هم بودند. این را هم بیفزایم که این دسته از آخوندها، از آنجا که از ثروتهای بادآوردۀ ملایان پادار بهرهای نداشتند، گاه پیش می آمد که در ناآرامیهای شهرها و روستاها جانب تودههای معترض را می گرفتند.
گروه دوم را ملایان بزرگ شهرنشین می ساختند. در این دوره که طلاب هنوز شکل نگرفته بودند، مجتهدان بانفوذ در شهرهای تبریز، تهران، اصفهان، شیراز، یزد و دیگر شهرها، سرکردگی و حمایت لوطیان چماقدار را بر عهده داشتند. در نبود ارتش، لوطیان را اجیر می کردند و به هنگام نیاز به دزدی و آدمکشی وا می داشتند. مسکن و خوراک و پوشاکشان را تأمین می کردند. در این دوره بیشتر مساجد را مستوفیان اداره می کردند و نه روحانیان. از دوران ناصری و به دنبال شورش بابیان بود که طلاب مسّلح رفتهرفته جای لوطیان چماقدار را گرفتند و خوشنشین مساجد شدند. از این رو “بست نشینان” لقب گرفتند.
ادامه دارد
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید