دوران رهبران کاریزماتیک تمام شده

دیدم کسی نوشته بود شاهزاده رضا پهلوی کاریزماتیک نیست و لذا ما باید بدنبال یافتن یک رهبر کاریزماتیک باشیم تا بتوانیم از این رژیم جنایتکار عبور کنیم.

بنظر من وقت خودتان را تلف نکنید. رهبر کاریزماتیک پیدا نمیشود. ما گشتیم، نبود. شما هم بگردید به همین نتیجه میرسید.

اصولا رهبر کاریزماتیک یعنی کسی که یک جذابیت ذاتی در فکر، اخلاق، رفتار و منش و روش مدیریت دارد که همه احزاب و سازمانها و گرایشات سیاسی را میتواند زیر چتر خود دربیاورد. رهبر کاریزماتیک کلامش پر نفوذ است و فصل الخطاب همه جناح هاست و مورد قبول عام و خاص است. چیزی مثل فیدل کاسترو، مارتین لوترکینگ، خمینی و شاید هیتلر و خیلی های دیگر.

اگر دقت کنیم می بینیم که در عصر ارتباطات ظهور رهبران کاریزماتیک کمتر و کمتر شده البته بغیر از جوامع سنتی و کشورهای توسعه نیافته. شاید دلیل این امر همین است که بهره مندی از دانش و اطلاعات در سطوح جامعه و در بین افراد تقریبا یکسان شده و دیگر مثل دوران قرن نوزدهم و بیستم نیست که عده ای انگشت شمار مخزن آگاهی ها و افکار نو باشند و بقیه مردم فاقد آن.

در دنیای کنونی شاید آگاهی های یک کارگر شاغل در نیشکر خوزستان از اوضاع سیاسی جهان چه بسا درست تر و عمیق تر از یک تحلیل گر سیاسی رسانه های بین المللی باشد و اگر اطلاعات و بینش او بیشتر از آن تحلیل گر نباشد لااقل میتوان گفت شکاف عمیقی بین آنها وجود ندارد. الان دیگر دوران قبل از انقلاب نیست که یکنفر مثل دکتر شریعتی از خارج بیاید و در حسینیه ارشاد مزخرفاتی را بگوید و هزاران استاد و دانشجو و روشنفکر و فعال سیاسی چپ و راست و مذهبی جملات او را یادداشت کنند.

بنابر این تصور اینکه شما کسی را پیدا کنید که چند سر و گردن از بقیه مردم و بقیه افراد معروف احزاب بالاتر باشد تصوری نادرست است که هرگز محقق نخواهد شد.

نکته بعدی این است که بخصوص جامعه ایرانی دارای بیماریهایی است که بعد از انقلاب 57 بدان گرفتار شده و این بیماریها مانع ظهور رهبران کاریزماتیک میشوند. مهمترین این بیماری ها، عمیق تر شدن بی اعتمادی در بین ایرانیان است.

حکومت 40 ساله آخوندها چنان بلایی را بر سر ایرانیان آورده که برادر به برادر اعتماد نمی کند. همسایه به همسایه، کاسب به مشتری، بیمار به دکتر، موکل به وکیل و … همه و همه به هم سو ظن دارند. البته حق هم دارند. از بس فریبکاری و حقه بازی دیده اند که همه از هم گریزانند.

این بی اعتمادی در بین ایرانیان خارج کشور هم وجود دارد. بارها شاهد این بوده ایم که وقتی دو خانواده  توی خیابان یا فروشگاه یا پارک و سینمایی از کنار هم رد میشوند، خانواده ها به بچه هایشان میگویند: هیس! فارسی حرف نزن، اینها ایرانی اند حرفاتو میشنوند!

بعد با چشمانی حاکی از بیگانگی از کنار هم رد میشوند.

چند وقت پیش، یکی از براندازان داخل کشور به من پیام داد که او را بخاطر فعالیتهایش گرفته اند و برایش در دادگاه انقلاب پرونده ای تشکیل داده اند. او درخواست کمک مالی داشت تا مبلغی را برای گرفتن وکیل و یا رشوه به کارکنان دادگاه انقلاب جور کند. پولی که او میخواست کمتر از هزار دلار میشد.

با هرکس که تماس گرفتم و ماجرا را گفتم با سردی از کنارش رد شد و حتی گفتم من سهم خودم را به شما میدهم و شما این پولها را جمع کن و به ایران بفرست، اما هیچکس حاضر نشد حتی پول را قبول کند چه برسد پول بدهد!

یعنی می بینید یک جامعه بی اعتماد به هم، یک ملت متشتت و متفرق، یک مردمی که هزار فرقه و تکه شده اند، ملتی بی هویت، ملتی ناامید و بی آرمان، از این ملت هیچوقت رهبر کاریزماتیک برنمی خیزد. اینها به چشم خودشان هم اعتماد نمی کنند چه رسد بروند زیر علم شخص دیگری و او را به رهبری قبول کنند.

بیماری دیگر این ملت حسادت و تنگ نظری است. شما ببینید شاهزاده رضا پهلوی هرجور هم که حساب کنیم در میان مردم ایران بیشترین محبوبیت و اقبال را دارد اما هیجکدام از فعالین سیاسی حاضر نیستند برای رهایی از شر این رژیم تبهکار، در کنار ایشان باشند.

طرف حداکثر سابقه سیاسی اش این است که زمانی عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران بوده و اکنون آمده در امریکا شده تحلیل گر و کارشناس سیاسی اما حاضر نیست حتی نام شاهزاده را بدون توهین به زبان بیاورد. لابد پیش خودش میگوید من چه چیزم کمتر از رضا پهلوی است؟

از همه اینها گذشته، اینها همه اش بهانه است. ملتی که اهل عمل باشد و از زندگی حقارت بار زیر سایه آخوندها ذله شده باشد، منتظر رهبر نمی ماند.

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
6 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها