داستان زندگی اکرم و شوهر اطلاعاتی اش-بخش سوم

اکرم با چشم خود دیده بود که شوهرش به همراه دو نفر دیگر از همکاران اطلاعاتی اش یکنفر را با چشم بند به زیر زمین منزل مسکونی اش آوردند و در زیر زمین مورد ضرب و شتم قرار دادند اما خیلی کنجکاو بود بداند چرا این کار را در منزل شخصی انجام داده اند و نه در ساختمانهای متعلق به وزارت اطلاعات.

او یاد گرفته بود که به هیچوجه درمورد کارهای وزارت پرسش نکند و اگر اطلاعات بفهمد هزار بلا و گرفتاری ممکن است برایش درست شود. او داستان های زیادی را شنیده بود از همسران همکاران شوهرش که کارشان به دستگیری و بازجویی های وحشتناک کشیده شده و حتی بطرز مرموزی کشته شدند.

بنابر این او مدتها همه حواسش به تلفن های شوهرش با همکارانش بود تا شاید دلیل آوردن متهم به زیر زمین خانه شان را کشف کند. او حدس میزد این قضیه هرچه که هست موضوعی است که عمدا از وزارت اطلاعات مخفی مانده و الا چه دلیلی داشت که ماموران اطلاعات برای بازجویی متهم را به منزل مسکونی خودشان ببرند؟

بالاخره روزی شوهرش به او زنگ زد و گفت حاضر باش میخواهم با هم برویم جایی. او پرسید کجا؟ شوهرش گفت: چند بار به تو گفتم توی تلفن این چیزها را نباید بپرسی. اگر دشمن تلفن ها را شنود بکند میفهمد ما کجا میرویم و آن وقت من شناسایی میشوم!

در واقع این شگرد همیشگی شوهر اکرم بود که با توسل به حساسیت شغل اطلاعاتی اش، اجازه هرگونه پرسش و فکر کردن را از او سلب میکرد. بهرحال او آماده شد و ساعتی بعد شوهرش آمد و به او گفت: شناسنامه و کارت ملی ات را هم بردار چون میخواهیم برویم محضر.

اکرم از شنیدن کلمه محضر تکانی خورد. خیال کرد شوهرش راضی شده او را طلاق بدهد. آرزوی طلاق از مجید و رها شدن از آن زندگی نکت بار برای اکرم یک آرزوی دست نیافتنی بود. اکرم حاضر بود از شوهر اطلاعاتی اش طلاق بگیرد و به یک روستای دورافتاده برود و بطور ناشناس تا پایان عمر در یک خانه کاه گلی روستایی آزادانه زندگی کند. او می دانست که مجید به هیچوجه او را طلاق نخواهد داد. بارها وساطت بزرگان هم بی نتیجه بود. اکرم یادش آمد که روزی مجید پس از دعوای مفصلی که با اکرم داشت به محل کارش میرود و ماجرای اختلافش را به مسئول پرسنلی وزارت درمیان میگذارد. چند روز بعد یک حاج آقایی بدون عبا و عمامه به خانه آنها آمد و به اکرم فهماند کسی که همسر یک مامور وزارت اطلاعات میشود نه حق مسافرت دارد و نه حق طلاق. او تاکید کرده بود که بدلایل امنیتی همسران پرسنل اطلاعات نمی توانند از شوهرشان جدا شوند. باید آنقدر تحمل کنند تا یکی از آنها بمیرد!

بهرحال تا رسیدن به دفترخانه، اکرم هزار فکر و خیال کرد. آرزوی آزاد شدن در دلش شور عجیبی ایجاد کرده بود. همانطور که در صندلی عقب اتومبیل شوهرش نشسته بود از پشت شیشه مردم عادی را نگاه میکرد. دلش میخواست جای یکی از همان دختران و زنان مانتویی که آرایش کرده و لباس های خوش رنگ و زیبا به تن داشته و در پیاده رو در حال عبور بودند باشد. یعنی روزی میرسد که او هم مثل دیگر زنان هرجا دلش خواست برود و هرکاری دلش خواست انجام دهد؟

در میان همین فکر و خیال های شیرین بود که به دفترخانه رسیدند. اما روی تابلو نوشته بود دفترخانه اسناد رسمی و نه دفترخانه ازدواج و طلاق!

اکرم کمی شک کرد ولی دلش نمیخواست بغیر از طلاق به چیز دیگر و احتمالی دیگر فکر کند. درواقع او حدس میزد که بسیاری از دفترخانه ها همه کار می کنند. هم ازدواج و طلاق انجام میدهند و هم کارهای ثبت اسناد و املاک و غیره را.

بهرحال وارد دفترخانه نشستند. محضر دار سلام و علیکی قرص و محکمی کرد و آنها را به اتاق دیگری هدایت کرد. بزودی آبدارچی برایشان چایی آورد. اکرم هنوز توی عالم رویا و خواب و خیال بود. اما بزودی یک پیرمردی وارد شد و سلام داد و دفتر بزرگی را باز کرد و از اکرم خواست پایین صفحه بنویسد: “ثبت با سند برابر است” و امضا کند!

با شنیدن این کلمات، خودکار از دست اکرم لیز خورد و به زمین افتاد. مجید فورا آنرا برداشت و به دستش داد و گفت امضا کن ! یک دستگاه آپارتمان دو خوابه نوساز توی قیطریه به نامت کردم!! امضا کن! مبارک باشد!

اکرم سرش گیج رفت. نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت. او انتظار خلاص شدن از شر آن مرد عوضی را داشت اما اکنون می بیند که همان مرد برایش آپارتمان خریده!

فورا در مغزش خطور که که قضیه باید مشکوک باشد. اما قدرت تصمیم گیری نداشت. با خود می گفت حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است. بهرحال تند و تند امضاها انجام شد و سند منگوله دار آپارتمان را مجید گرفت و از دفترخانه خارج شدند.

توی راه اکرم پرسید:  چرا به من قبلا نگفته بودی؟ پولش را از کجا آوردی؟ قسطی خریدی یا نقدی؟ چرا به اسم خودت نکردی؟

مجید مثل همیشه جواب درست و حسابی نداد و گفت من بیرون خانه دارم با زحمت کار و تلاش می کنم تا خانواده ام راحت باشند! یکی به نام تو کردم یکی هم به نام خواهرم!

اکرم مطمئن شد که صد در صد قضیه مشکوک است چون پول دوتا آپارتمان یک شبه بدست نمی آید. او میدانست که حقوق شوهرش آنقدرها نیست که در ظرف مدتی کوتاه بتواند دوتا آپارتمان صد متری در بهترین نقطه قیطریه را بخرد.

اکرم به یادش آمد که خرید این دو آپارتمان احتمالا به ماجرای آوردن آن متهم در زیر زمین خانه شان ممکن است مرتبط باشد. آیا آن شخص چه کسی بوده؟ چگونه میتوان ته و توی این قضیه را درآورد؟ احتمالا یک کار غیر قانونی انجام شده که مجید حاضر شده آپارتمان ها به نام خودش نباشد.

ادامه دارد….

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
2 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها