خاطره پدر و مادر آقای زید آبادی و نظر من!
علاقه قدیمی من به زید آبادی چیز پنهانی نیست. با اینکه او این روزها متهم به «تغییر» مواضع میشود، اما انصافا باید گفت حق با او است و او به جز «عبرت» گرفتن از تجربه زندان و آزادی پس از زندان، تغییر خاصی نکرده است.
اوهمیشه همین بوده است اما این ما فرزندان پس از انقلاب هستیم که تغییر کرده ایم. سرعت این تغییرات به قدری زیاد است که نه حکومت درک درستی از آن دارد و نه تحلیلگرانی چو زید آبادی، احمدهای خوش فکر این نظام در همان فضای ۲ خرداد۷۶ و ۲۵ خرداد ۸۸ مانده اند، اما نسل جوان از همه آن روزها عبور کرده است و دیگر نمیشود شباهت زیادی میان این نسل و علاقه مندی های سابقش پیدا کرد.
آقای زید آبادی خاطره ای تعریف کرده اند که خواندنش خالی از لطف نیست :
پدر و مادر من که عمری را در اختلاف با یکدیگر بر سر همۀ امور زندگی سپری کرده بودند؛ سرانجام در سال 57 موردی برای تفاهم پیدا کردند و آن مخالفتشان با تغییر نظام پهلوی بود!
آنها که هر دو بسیار جسور و دارای اعتماد به نفس بینظیری بودند بر خلاف برخی دیگر از مخالفان انقلاب، از اظهارنظر در این باره باکی نداشتند و به همین دلیل به سرعت مواضعشان زبانزد این و آن شد.
دلیل طرفداری پدرم از نظام پهلوی، علاقۀ او به اقتدارِ توأم با نظم و انضباط و تجمل و تشریفات بود که آن را نوعی شکوه و عظمت میدانست! از همین رو، او با آنچه شلختگیهای پس از انقلاب مینامید، کنار نیامد و از همین بابت، یک هفتهای هم به زندان افتاد. در بین مسئولان پس از انقلاب، پدرم البته دیسیپلین مهندس بازرگان را میپسندید اما ابوالحسن بنیصدر را به دلیل دادنِ سلام نظامی در لباسِ غیرنظامی هرگز نبخشید!
به نظرم دلیل عمیقتر علاقۀ پدرم به خاندان سلطنت پیوند آنها با ایالات متحدۀ آمریکا بود! در نگاه پدرم آمریکا مظهر قدرت و رفاه و توانایی و نظم دنیای معاصر به شمار میرفت. او از روزولت، آیزنهاور، کندی، نیکسون، جانسون، فورد و کارتر به گونهای حرف میزد که پنداری در کاخ سفید با آنها حشر و نشری داشته است! پدرم با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت و از مال و منال دنیا بهرهای بیش از آن نصیب نبرده بود، اما چنان موقعیت و ابهت غریزی داشت که در هر محفلی در صدر مینشست و احترام بسیار میدید. او در بین اربابان و خوانین زیدآباد نیز بسیار محبوب و مورد احترام بود. برخی ناآشنایان به وضع مالیاش او را از خوانین بزرگ منطقه میپنداشتند! حتی یکی گمان برده بود که او “تیمسار” است! و یکی دیگر هم گفته بود چنان رفتار میکند که گویی رئیس جمهور فرانسه است!
مخالفت مادرم با تغییر سلطنت اما از زوایهای کاملاً متفاوت بود. او که به دست آوردن هر لقمه نانی را جز از راه تلاش و زحمت میّسر نمیدانست، نسبت به وعدههای رفاهی انقلابیون به تودۀ مردم سخت بدبین بود و هر چه وعدههای رنگینتر و شیرینتر داده میشد بر بدبینیاش میافزود!
مادرم دنیا را رو به پیشرفت میدانست و آدمیان را هم ناسپاس تصور میکرد. او مطالبات مادی و رفاهی افراد را متناسب با سرشت و امکانات طبیعت نمیدانست و دائم ازاینکه عدهای بدون تن دادن به رنج و زحمتِ کار خواهان رفاه بیشتر بودند، اظهار نگرانی و بیم میکرد. در سال های ابتدایی انقلاب او ابتدا حامیان انقلاب را با یادآوری وعدههای رفاهیشان به باد ریشخند و تمسخر میگرفت، اما خودش به تدریج حامی نظام پس از انقلاب شد.
دلیل چرخش او در درجۀ نخست، گوش دادن دائمی به رادیوی جمهوری اسلامی بود که تنها وسیلۀ سرگرمی و تفریح و به واقع مونس دوران پیریاش به شمار میرفت، اما دلیل مهمتر به نظرم این بود که او از سخنان برخی اطرافیان به فراست دریافته بود که برخی گروهها وعدههای تازهای را ساز کردهاند تا وضع را دوباره دگرگون کنند!
مادرم که محافظهکاری سرسخت بود، هر تغییر بزرگِ همراه با وعدۀ بزرگ را فریب میدانست و ادارۀ جوامع و تأمین آب و نان جماعت را چنان دشوار قلمداد میکرد که از بیتوجهی مردم به آن همیشه ناراحت و نگران بود.
به هر حال، نگاه پدر و مادر من به انقلاب نمونهای از نگاه برخی از مردم عادی به آن تحول اجتماعی بود. نگاهی که عموماً جدی گرفته نمیشود، اما عناصری جدی برای ژرفاندیشی در خود دارد!
این بریده از مطلب آقای زید آبادی را چند بار خواندم :
هر تغییر بزرگِ همراه با وعدۀ بزرگ را فریب میدانست و ادارۀ جوامع و تأمین آب و نان جماعت را چنان دشوار قلمداد میکرد که از بیتوجهی مردم به آن همیشه ناراحت و نگران بود.
منظور ایشان کیست؟ حکومت و جناح های خودی؟ یا براندازان و استمرارطلبان؟ هر چه هست نمیتواند منظور اصلی ایشان حکومت شاهنشاهی باشد. این نوشته دوپهلو بیشتر همانند نصیحت است اما مخاطب کیست، الله اعلم!
خانه ای کلنگی را در نظر بگیرید که در حال فرو ریختن است. مهندسی میآید و این خانه را میخرد. او نقشه جدیدی برای ساختمان جدید در «جیب» دارد و میخواهد کارش را شروع کند. پس از چند روز که از تایید نقشه توسط شهرداری گذشت، بولدوزرها و کامیون ها به کوچه میآیند و شروع میکنند به خراب کردن خانه!
مالک خانه کلنگی که از قضا در همان کوچه «مستاجر» شده است، شروع میکند به تحریک اهالی کوچه! که ای مردم ببینید روزگاری این خانه با آنکه کلنگی بود و زشت اما همچنان سرپا بود، چون من مالکش بودم. اما اکنون نگاه کنید! کل کوچه را گرد و خاک گرفته است و این مهندس میخواهد این کوچه را ویران کند و بچه های شما از آلودگی هوا بمیرند و …
خلاصه اهالی کوچه شب به ماشین ها و کارگرانی که در ساختمان ساکن بودند، هجوم می آورند و دار و ندار آنها را غارت میکنند و به آتش میکشند، مالک جدید میبیند که حریف مردم نمیشود و هر چه نقشه و طرحش را نشان میدهد، کسی حرفهایش را جدی نمیگیرد، تسلیم میشود!
ویرانی خالی کلنگی و جایگزینی اش با یک ساختمان نو، مراحلی دارد که باید پله به پله طی شود. درست است که در ابتدای ویران شدن ساختمان قدیمی صداهای مهیبی شنیده میشود و گرد و خاک و آلودگی ایجاد میشود، اما در آخر وقتی ساختمان ساخته شد، همه لذت میبرند …
خلاصه مهندس جدید با دسیسه «استمرار طلبان» کوچه تسلیم میشود و خانه را به مالک قبلی به نصف قیمت واگذار میکند. از آن تاریخ تا به امروز چندین سال گذشته است. مالک قدیمی نه تنها خودش پول و نقشه ای برای ساختن ندارد، بلکه اکنون اهالی کوچه باید به جای چند ماه گرد و خاک خوردن، چند دهه ویرانی و آلودگی را تجربه کنند!
اهالی کوچه که گول مالک قبلی بی همه چیز را خورده بودند، روزی صدبار با خود میگویند :
چه اشتباهی کردیم….
نمیشود با خوک کشتی گرفت و کثیف نشد. نمیشود انتظار داشت از جهنم پس از ۴۱ بیرون بیایی و همه چیز در یک شب گل و بلبل شود. نمیشود چون هیچ چیز ۱۰۰ در صدی نیست، پس هیچ ریسکی نکرد و آنقدر زیر سقف کلنگی ماند، تا سقف روی سرمان خراب شود!
آقای زید آبادی پرسیده بودید برنامه براندازان چیست؟ حالا من میپرسم برنامه «استمرار طلبان» چیست؟ دریوزگی از قدرت؟
ای کاش جانیان خط امامی نصیحت امثال شما را گوش کنند و از دایره قدرت فاصله بگیرند، چون این خر و خرما را خواستن سرانجام خوبی برایشان نخواهد داشت!
پرسیدید برنامه، آیا حکومت فعلی جز ویرانی و غارت و اختلاس و برگزاری تظاهرات های نمایشی و شکنجه وکشتار و زندان وعربده کشی ظاهری و تعظیم قهرمانانه در خفا برای غرب، برنامه برای ایران داشته است؟
پرسیدید براندازان چه برنامه ای دارند؟ راستی برندازان چه برنامه ای میتوانند نداشته باشند؟ این همه ایرانی تحصیلکرده و نخبه در خارج کشور هست. ایرانیانی چوفیروز نادری و خیلی های دیگر، اصلا بی خیال براندازی و انقلاب! فقط کافی است در حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی چند ماه رهبر و رییس جمهور و اعضای مجلس و سپاه و … در خانه بنشینند و حقوق بگیرند و هیچ کاری نکنند! هیچ کاری، ببینید مردم چگونه زندگیشان بهشت میشود.
من یک مثال رندانه همانند این مطلبی که نوشته اید، برایتان میزنم :
فرض کنید بدترین آدم ایران «امیر تتلو» است و ما براندازان تصمیم میگیریم او را یک شبه «رهبر ایران» کنیم. او فقط با آزاد کردن مشروب و خالکوبی و شاید حجاب ( اگر حرفهایی را که اطلاعاتی ها به جایش مینوشتند و حجاب را تبلیغ میکردند حرفهای خودش نباشد) و روابط دختر و پسر و هر چه «منکرات» اسلامی است ، کل اقتصاد ایران را میتواند ۶ ماهه از این رو به آن رو کند؛ میگویید چگونه؟ کافی است توریست ها بشنوند در ایران امنیت برای غربی ها وجود دارد!
کشور ما چه کم از ترکیه دارد؟ ایران زیبا میتواند سالی ۱۰۰ میلیون توریست را پذیرایی کند، فقط اگر این حکومت و قوانین اسلامی آن از ایران حذف شود!
اصلا چرا راه دور میروید، یک بچه ۱۰ ساله را بکنید رهبر و یک ماشین حساب دستش بدهید و بگویید فقط به جای اینکه مثل خامنه ای شعار دهد، فقط خفه شود و پول نفت را «مساوی» میان همه تقسیم کند، باور کنید وضع ملت بسیار بهتر میشود!
براندازان هیچ نقشه ای هم نداشته باشند، همین که فقط اسلام را در ایران محدود کنند، میتوانند اقتصاد ایران را در عرض کمتر از ۳ سال از این رو به آن رو کنند!
جناب زید آبادی، ایران اشغال شده توسط خط امامی ها و خط خامنه ای ها تنها کشوری است که اگر دولت و رهبر و مجلس نداشته باشد، بهتر اداره خواهد شد.
آدمی که ایدز گرفته است، از خوردن هیچ دارویی نمیترسد!
یکی از خوانندگان مطالب شما، ارغوان
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید