خاطرات یک فعال مبارز کارگری- سياسی زمان شاه
بدنبال فوت محمود خیامی مشغول تحقیق در مورد تکنوکرات ها, کار آفرینان و صاحبان صنایع دوران پهلوی بودم که به این مقاله که در “پیام فدایی, ارگان چریکهای فدایی خلق ایران” شماره ۱۳۶, مهر ماه ۱۳۸۹ برخوردم که عینا اینجا منتشر میکنم. قضاوت با خواننده. توضیح اینکه عکس بالا مربوط به تجمع کارگران این کارخانه در بعد از انقلاب و مصادره این کارخانه توسط بنیاد مستضعفان و جانبازان است که خبر آنرا میتوانید اینجا بخوانید. عکس های دیگر به متن اضافه شده .
از سرنوشت کنونی این کارخانه اطلاعی ندارم.

پيام فدایی: مصاحبه ای که در زیر مشاهده می کنيد، متن گفتگویی با رفيق مظفر، یکی از کارگران قدیمی است که سالهای طولانی ای از زندگی خود را در کارخانه و در ميان کارگران ایران گذرانده و به عنوان یک فعال مبارز کارگری همراه آنان دست به مبارزه سياسی زده است .این مصاحبه که در ماه جون ٢٠١٠ صورت گرفته، منعکس کننده گوشه ای از تجارب رفيق مظفر در ارتباط با شرایط زیست و مبارزات کارگران زحمتکش ایران در زمان حاکميت رژیمهای ضد کارگری شاه و جمهوری اسلامی در فاصله بين سالهای ١٣۴۴ تا ١٣۶٠ است و پيام فدایی با هدف آشنا نمودن هر چه بيشتر خوانندگان با شرایط طبقه کارگر و انتقال تجارب فعالين کارگری به درج آن اقدام می ورزد.
مصاحبه با یک فعال کارگری – بخش چهارم
سئوال: لطفا کمی در مورد ساعات استراحت کارگران توضيح دهيد و بگوئيد که در چه فواصل زمانی آن ها حق ترک محل کار خود را داشتند؟ آيا برای دستشوئی رفتن و سيگار کشيدن مقرراتی وجود داشت؟
رفيق مظفر: بر اساس تجربه شخصی خودم و با تحقیقاتی که همان ایام کارگریم انجام دادم، در هیچکدام از کارخانهجات چیزی به نام ساعت استراحت وجود نداشت. تنها موردی که هست یکساعت وقت نهار است. اما در مورد کارخانههائی که نوع تولید مدام باید تحت نظارت کارگر باشد و دستگاه نباید در یکساعت وقت نهار خاموش شود اگر کارخانه سالن غذا خوری داشته باشد که کارگران به نوبت میروند برای غذا خوردن. اما اگر کارخانه فاقد سالن غذا خوری باشد کارگر پای همان دستگاه یا با همکارش و یا تنها غذایش را صرف میکند. برای سیگار کشید کارگران معمولا به سر شیفت (سرپرست قسمت) میگفتند و در جائی همان نزدیکیها سیگارشان را میکشیدند. در کارخانه درخشان برای دستشوی رفتن هم میبایست اجازه میگرفتیم.
اینجا لازم است که دو تجربه عینی دیگر را نيز نقل کنم. رضا شکرچیان از آن جمله سرمایه دارهائی بود که شب و روز نداشت و مرتب در ساعتهای مختلف به کارخانه سر میزد و میخواست با حضور خودش کارگر را بترساند. او گاهی هم موذیانه و در ساعات شب به کارخانه میآمد تا ببیند که کدام کارگر خوابيده است.
تجربه اول: یک روز عصر وقتی خودش را پشت دیوار قایم کرده است میبیند که یکی از کارگران بهنام احمد که قبلا هم راجع به او صحبت کردیم به دستشوی میرود. او ساعتش را نگاه میکند. احمد مریض بود و همیشه دستشوئی او طول میکشید. اما هیچگاه بدون اجازه به دست شوئی نمیرفت . در آنجا رسم اين بود که سایر کارگران مسئولیت کار کسانی را کهسیگار میکشیدند و یا به دست شوئی میرفتند را تقبل میکردند. شکرچیان وقتی میبیند که دست شوئی احمد طول کشید با لگد به در توالت میکوبد و او را میکشد بیرون و تشر می زند که ”تو خودت را داخل یکی از توالت ها قایم کرده و از زیر کار در رفتهائی”. سر پرست و همه کارگران آن قسمت جمع شدند و به شکرچیان توضیح دادند که احمد مریض است و کسی نیست که از زیر کار در برود تا از جریمه او بگذرد. شکرچیان باور کرد و او را جریمه نکرد اما لقب (عن دراز) به او داد. هر چند کسی احمد را با این لقب صدا نمیزد اما برای او خیلی آزار دهنده بود.
تجربه دوم: کارگری به نام رضا رشتی در همان قسمت من کار میکرد اما او با من هم شیفت نبود. ما موقع تحویل و تحول همدیگر را میدیدیم. صبح یکی از روزها زمانی که وارد قسمت شدم با کارگران شیفت شب صبح بخیر گفتم و رفتم کهلباسم را عوض کنم. متوجهشدم که کارگران قدیمی شیفت قبل قصد رفتن را ندارند و با کارگران قدیمی شیفت ما در گوشهای تجمع کردهاند.
نمیخواستم فضولی کنم و به جمعشان بروم. آقای نیکو به کارگران قدیمی گفته بود که به من اعتماد کنند. حرارت دستگاه را تنظیم کردم و مواد را چک کردم. دستگاهی که من رویش کار میکردم دستگاه مادر بود. مواد از آنجا آماده میشد و ما توسط تسمه نقاله به دستگاه دیگری میفرستادیم. در نتیجه ما در انتهای سالن بودیم.
کارگران هر دو شیفت شب و صبح به آن قسمتی که من کار میکردم آمدند. چون آن قسمت کمتر در دید بود. کارگران داشتند راجع به چیزی تصمیم میگرفتند با اینکه آنها در جائی بودند که من کار میکردم اما من خودم را با دستگاه مشغول کردم چون احساسم این بود که آنها ممکن است کار خصوصی ای داشته باشند. یکی از کارگران به من گفت برو قسمت مخلوط کن و به داداشی بگو بیاد. رفتم و داداشی را صدا زدم. داداشی هم به جمع آنها پیوست ولی من باز دوری گرفتم. داداشی بعد از چند دقیقه مرا به جمعشان صدا زد. یکی از کارگران به نام علی کوچکه که در شیفت دیگری بود و مرا نمیشناخت طوری که به من بر نخورد به حضور من در جمعشان اعتراض کرد. ولی هم مش حیدر هم اصغر سرپرست قسمت و هم داداشی به او گفتند نگران نباشد. من وقتی اعتراض علی کوچکه را دیدم کمی از رفتن خودداری کردم اما خود علی گفت ببخشید من قصدی نداشتم و شما را نمیشناختم اما حالا که بچه ها ترا میشناسند بیا تو جمع ما و از من پرسید چرا تا حالا ترا ندیدهام؟ این اولین کار من و شرکت من در جمع کارگران قدیمی بود. روزی که من هنوز به آن افتخار میکنم.
جریان از این قرار بود: شب قبل ساعتهای بین 1 و 2 بعد از نصف شب رضا رشتی میرود دست نماز میگیرد. دستگاه را چک میکند و وقتی از همه چیز اطمينان حاصل میکند رو به قبله می ايستاد و شروع میکند به نماز خواندن. همانطور که قبلا هم گفتم رضا شکرچیان بعضی شبها خود را در جائی قایم می کرد تا ببیند که چه کسانی کم کاری میکنند و کی میخوابند. او بارها کارگرهائی را که دیده بود چرت میزنند و یا با همکارشان توافق کردهاند که هر کدام نیم ساعتی را آنهم با اجازه سرپرست بخوابند گير انداخته و جریمه کرده بود. از شانس رضا رشتی آن شب هم شکرچیان در جائی حود را مخفی کرده بود تا مچ کارگران را بگيرد. شکرچیان صبر میکند تا رضا رشتی در نمازش به رکوع میرود. او از پشت بیضههای او را محکم چنگ میزند. رضا بیچاره که در آن نصف شب انتظار چنین چیزی را نداشته است و همچنين با کسی هم از این قبیل شوخی ها را نداشت، شوکه میشود. شکرچیان به او میگوید “نا مسلمان تو سر کار من روی زمین من بدون اجازه من داری نماز میخوانی؟ آن وقت اسم خودت را میگذاری مسلمان؟ تمام نمازهای شما احمقها کهدر این کارخانه میخوانید باطل است میگوئید نه بروید از مرجع تقلیدتان بپرسید”.
شکرچیان رفته بود اما رضا از ترس لرز میکند و مریض میشود. طوری که او را سرپرست شیفت به رانندهای میدهد که ببرد خانه. این موضوع کاملا کارگرها را عصبانی کرده بود به طوریکه آن روز کارگرهای قدیمی شیفت شب با اینکه شب بعد هم میبایست بر گردند سر کار و میدانستند که خانواده هایشان نگران تاخیر آنها خواهند بود ماندند و نرفتند خانه تا تصمیم دسته جمعی گرفته شود.
آن روز کارگران قدیمی تصمیم گرفتند که برای اینکه جنجال بزرگی بر پا نکرده و باعث اخراج عدهای نشوند فقط 2 نفر نماینده معرفی شوند که پیش شکرچیان رفته و مسئله نماز را حل کنند. از چند سال قبل تصمیم گرفته شده بود که علی کوچکه و ایوب، زمانی نماینده باشند که راه سازشی با شکرچیان وجود داشته باشد و مشکل کش پیدا نکند. اما مش حیدر و حیدر سر سفید و نعمت برای زمانی که کارگرها نمیخواستند هیچگونه سازشی بکنند و کوتاه بیایند. بنا بر این کارگران در واقع دو نوع نماینده همیشگی داشتند.
اگر کمی دقت بهخرج بدهیم خواهیم دید که کارگران چگونه بدون تشکیلات و فقط از روی تجربه چنین تاکتیک هائی را انتخاب میکردند. مثلا آنها میدانستند که اگر برای اعتراضی که حتی میشود از آن چشم پوشید حیدر سر سفید را بفرستند از راه نرسیده با مشت میکوبد روی میز شکرچیان که یا باعث اخراج خود و یا به همخوردن برنامه میشد. همه میگفتند که شکرچیان از زبان ایوب خوشش میاد شکرچیان به ایوب لقب “ایوب خره” داده بود. یکبار خودش گفته بود. “این ایوب خره اگر به آدم فحش هم بدهد عاقلانه فحش میدهد” علی کوچکه را هم برای این همراه ایوب میفرستادند که برای شکرچیان تهدیدی باشد. همه معتقد بودند که شکرچیان از قیافه علی کوچکه که عین غول بود خواهد ترسید. کارگران بهخاطر درشتی اندام علی بر عکس اندامش به او میگفتند “علی کوچکه”.
در مورد رضا رشتی جوابی که شکرچیان به ایوب داده بود این بود که آنها نمیتوانند نماز بخوانند. نماز سرکار و بدون اجازه من باطل است. کارگران از آنجائیکه اطلاعات دینی یشان در حد به جا آوردن فرایض بود گفتند که برویم از کارگران مذهبی بپرسیم، کارگران مذهبی هم تائید کردند کهحق با شکرچیان است. جواد علی دوستی که شدیدا مذهبی بود و همچنين فرد لومپنی هم بود و به قول کارگرها به اندازه یک آخوند بلد بود گفت کهنماز باطل است. قرار شد که محمود و مش حیدر از پیش نماز قلعه حسنخان بپرسند.
همان روز بعد از کار عدهای از کارگران قدیمی بهدیدن رضا رشتی رفتند. خانه او در کرج بود. او حالش کمی بهتر شده بود و قرار شد که روز بعد بهسر کار بر گردد. روز بعد کارگران دوباره تجمع کردند و پرسیدند که آخوند چه گفته است؟ مش حیدر گفت ملا هم میگوید که نماز در کارخانه باطل است. فریاد حیدر سر سفید رفت هوا و گفت”من قانع نمیشوم امام حسین هم زندهشود بگوید نماز باطل است من یقه او را میگیرم. هم کار کنم، هم شب نخوابی بکشم برای سنار سی شاهی، هم نتوایم نمازم را به موقع بخوانم و بدهکار خدا شوم؟”
کارگر ها دوباره تحریک شدند و دور او جمع شدند. به نعمت گفتند قلم و کاغذ را بیاور. آن روز نامهای تقریبا به این مضمون به شکرچیان نوشته شد “آقای شکرچیان ما کارگران از شما میخواهیم که جائی را در هر گوشه از کارخانه که خود مایل هستید برای مسجد وقف حضرت آیتاللهشریعتمداری کنید و این را کتبا بهایشان بنویسید. ما کارگران روز جمعه میبریم و به ایشان میدهیم. یا اینکه نامهای به همان مرجع عالیقدر بنویسید که کارگران این کارخانه برای همیشه از طرف شما اجازه دارند هر زمان که وقت نماز است نماز را آزادانه هر کجا هست بخوانند. اگر جنابعالی با این دو شرط بالا توافق ندارید. ما اعلام میکنیم که از هفته آینده تا حل این مسئله همه یکشنبه ها سر کار میایم اما کاری انجام نمیدهیم.” نامه را دادند به ایوب که به اسلامیان بدهد و برگردد و از رو در رو شدن با شکرچیان خود داری کند.
شکرچیان از آنجائی که خود را مسلمان دو آتشه میدانست، و میدانست اگر کارگران سر مسئله نماز اعتصاب کنند آبرویش میرود، رضایت داد که کارگران هنگام نماز هر جا که خواستند نماز بخوانند. جالب است که اسلامیان شنیده بود که شکرچیان سر این مسئله در تلفن به برادر بزرگترش که در بازار بود، گفته بود “اگر یک وجب زمین وقف هر کدام از این مراجع تقلید کنم، چند سال طول نخواهد کشید که کارخانه را درسته صاحب میشوند”.

سئوال: آيا وسائل ايمنی جهت جلوگيری از حوادث حين کار وجود داشت؟
پاسخ: اگر وسایل ایمنی را به چيز های محدودی خلاصه کنیم بله وجود داشت. اما وسایل ایمنی را اگر با شرایط و محیط کار بسنجیم خیلی از کارخانهها و مراکز صنعتی از حداقل وسایل ایمنی نیز برخوردار نیستند. مثلا در کارخانه ما به ما سالی دو دست لباس کار و دو جفت پوتین ایمنی داده میشد. اما شرایط محیط زیستی کارخانه بیش از اینها را میخواست. مثلا بعضی از قسمتها کارگران میبایست ماسک بزنند. باید برای تصفیه خون و تمیزی سینه و ریهها روزانه دو بار شیر بخورند. در بعضی جاها تهویه مطبوع یکی از ضروری ترین لوازم ایمنی است، کما اینکه در کارخانه قرقره زیبا و درخشان ما چند سالی از آن محروم بودیم. حال برای اینکه با تجربیات بیشتری آشنا شویم من خاطرهیک حرکت اعتراضی در این مورد را نقل میکنم.
تعداد ما کارگرانی که با مسایل سیاسی آشنا بودیم در کارخانه بیشتر شده بود. اما همه ما احتیاط میکردیم و هر کدام ما در محفلی جداگانه در خارج از کارخانه ارتباطاتی داشتیم. سال 46-47 بود که کارگری به نام عباس جوانی 20-25 ساله استخدام شده بود. او خیلی زود جوش بود و به راحتی من توانستم بفهمم که او هم سیاسی است. عباس کارگری بود آگاه به مسایل کارگری . وی بعد از انقلاب با جريان طوفان در ارتباط قرار گرفت. چون در اين مصاحبه خواه ناخواه من به کسانی که در زندگی کارگری من و یا در همکاری با من نقش مؤثری داشتهاند اشاره خواهم کرد بهتر است اسامی آنها را در همين جا ذکر کنم.
(زری کارگر قرقره زیبا از زمانی که من در قرقره زیبا بودم او را میشناختم. اما نمیدانستم که او سیاسی است. بعدها رفیق بهروز نابت ترتیب آشنایی من را در خانه آنها داد. بعدها زری با حسین دوست من که قبلا در باره اش صحبت کردم ، ازدواج کرد. حسن و مهری همسرش دو کارگر مبارز بودند اما آنها در کارخانه ما کار نمیکردند. من و حسین با آنها در بیرون از کارخانه در ارتباط بوديم و با هم محفلی شکل داده بوديم ، همکاری آنها با ما در واقع در چهارچوب اين محفل بود و وظایفی که محفل ما بعهده آنها میگذاشت اکثر کارهای بود که در خارج از کارخانه انجام میگرفت.
لازم میدانم کههمين جا کمونیست شریف و مبارز و فعالی را نیز معرفی کنم. او رفیق بهروز نابت بود. او شاید با چند محفل مثل ما در ارتباط بود. او هیچگاه از فقر و فلاکت و دردهای کارگران و وضع وخیم زندانیان سیاسی غافل نبود. هیچگاه من او را ندیدم کهدر مورد زندان خبری نداشته باشد و با آهی طولانی که مختص او بود آن خبر را نقل نکند. بيشتر اعتراضات و مبارزات کارگری که در این مصاحبه به آن اشاره خواهد شد ، در ارتباط با رفیق بهروز انجام شده است. او هر گاه نظرش را میگفت بعد همیشه میگفت “یادتان باشد کهنظر کارگران اهمیتش بیشتر است”)
اواخر پاییز 1349 بود. هوا داشت کم کم سرد میشد. یک روز اسلامیان بهمن گفت هر طور شده خودم و حسین روز جمعه او را در بیرون از کارخانه ببينیم. من از اسلامیان خواستم موافقت کند که عباس هم بیاید. قرارهایمان را با هم گذاشتیم و همه ما به ورامین مزرعهدایی اسلامیان رفتیم. دایی اسلامیان در آنجا خانه گرمی داشت و در مزرعه خود چند تا گاو شیری و تعدادی مرغ نگهداری میکرد.
اسلامیان گفت از وزارت بهداشت و بیمههای اجتماعی نامههائی رسیده که اکیپ هائی از طرف هر دو اداره برای بازدید کارخانه خواهند آمد. از محتوای نامهها پیدا است کهبیمه بهبیمار شدن عده زیادی از زنان کارگر در قرقره زیبا و یکی دو نفر در انبارهای کارخانه درخشان اعتراض کردهاست. پزشکان بیمه میگویند بهعلت عدم بهداشت در کارخانه ها اين کارگران مریض شدهاند و هزینه روی دست بیمه گذاشتهاند. این مسئلهخوبی است که کارگران قبل از آمدن آن اکیپها به آن آگاهی داشتهباشند. ما باید هر طور شده آن اکیپها را به جا های که بسیار غیر بهداشتی است مانند مخلوط کن ها و انبار ها و غیره ببریم.
اسلامیان همچنین یاد آور شد که هر سال عدهای از وزارت بهداشت میآیند و شکرچیان آن ها را برای نهار به چلوکبابی باغ جهان میبرد. چلوکبابی باغ جهان متعلق به فاتح صاحب کارخانهچیت جهان بود و در کرج و نزدیک همان کارخانه قرار داشت. این چلوکبابی توسط یکی از دوستان شعبان بی مخ اداره میشد که نامش حسنخانی بود. برادران حسنخانی قبل از سال 32 مشهور بودند به برادران سگ کش، گویا آنها گوشت سگ در چلوکبابی هایشان مصرف کرده بودند. شکرچیان پس از دادن چلوکباب به آن ها ضمنا مبلغی به آن ها میدهد و آن ها هم کاری نکرده میروند. برای همین اینبار هم در صدد است کهچنین کاری بکند. اما چون اینبار بیمه معترض است قرار شده که مأموران بیمه هم بيايند و کارخانهها را خود باز دید کنند.
برای ما مسئله انسانی قضیه و سلامتی و بهداشت کارگران از هر چیزی بالاتر بود. پس بهتر بود با تمام قوا خود را آماده کنیم تا بهداشت کارخانه مورد توجه قرار گیرد و شکرچیان را وادار به بهداشتی کردن کارخانه بکنند.
بعد از بحث کافی روی این مسئله تقسیم کاری برای همین مسئله بین خودمان انجام دادیم. سید مهدی دایی اسلامیان که دانشجو بود حاضر شد در اين مورد به ما کمک کند و از دانشجویان دانشکده پزشکی یک سری اطلاعات بهداشتی در مورد دود پلاستيک و پودر حاصل از کار با مواد پلاستیکی و پرزهای نخ برای ما جمع آوری کند.
بعدا من مسائلی را که در اين جلسه مطرح شده بود را با دوستان هم فکرم در ميان گذاشتم و قرار شد در رابطه با اين موضوع بطور فعال کار کنيم. برای همين منظور تقسيم کاری بين خودمان کرديم و حسن مسئولیت تکثیر نوشتههائی را که بعدها خواهد آمد بعهدهگرفت. مهری همسر حسن بود و کارگر کارخانه داروگر، او هم قرار شد از دکترهای داروساز کارخانه داروگر در مورد مسئله ما پرسش هائی بکند. من هم قرار شد به کارخانه چیت ری و جهان چیت و پلاستیک سازی شاهین مراجعه کرده و اطلاعاتی در زمینه کارهای انجام شده بهداشتی در این کارخانه ها را گرد آوری کنم و به شکلی به کارگران این کارخانه ها بفهمانم کهچنین مسئلهای را داریم دنبال میکنیم.
در آن روزها که این اتفاق افتاد تنها کسی کهبا زری آشنا بود من بودم. او به من اجازه نداده بود که اسمش را به دوستانم بدهم. من روز بعد از این جلسه تمام مسئله را به او گفتم. او خوشحال شد و قرار شد هر روز یا او با سرویس من بیاید یا من با سرویس او بروم و به اين ترتيب همدیگر را در جریان پیشرفت کارها بگذاریم. درست در همین شرایط بود که او اجازه داد من به سایرین بگویم که او در قرقره زیبا از فعالین است. او به سرعت توانسته بود که عدهای را جهت تبلیغ و گسترش این مسئله در میان کارگران قرقره زیبا جمع کند. او به همراه اين عده مسئله عدم بهداشت کارخانه را به نحو احسنی در میان کارگران قرقره زیبا پیش میبردند.
ما عباس را مسئول کردیم که به قسمت مخلوط کن های کارخانه درخشان رفته و هر چند وقت یکبار در مورد مضرات پودر و بخار و دود پلاستیک و اینکه هواکش کافی وجود ندارد و شیر و ماسک حفاظتی به اندازه کافی به کارگران داده نمیشود تبلیغ کند بدون اینکه خود را به خطر بیندازد.
در اوایل دی ماه ما همه امکانات را برای نوشتن شکایت به اداره بهداشت و بیمههای اجتماعی و بلند کردن صدای اعتراض کارگران تهیه کرده بودیم. متن شکایت هم آماده شده بود و ایوب و علی کوچکه و مش حیدر و حیدر سر سفید و اصغر آن را بهعنوان نماینده کارگران امضا کرده بودند.
تنها منتظر بودیم که اکیپ بازرسین وزارت بهداشت و بیمه بیایند. در اين ميان زری تنها کسی بود که معتقد بود که باید در تدارک یک اعتصاب باشیم و کاری به بازرسین نداشته باشیم. او میگفت ما نباید کاری را که خودمان به سادگی میتوانیم انجام بدهیم به عهده ادارات دولتی بگذاريم. اما همه ما معتقد بودیم که هر چند آمادگی یک اعتصاب ب هوجود آمده است اما باید صبر کرد تا بازرسین بیمه بیایند. چون ما معتقد بودیم به نفع بیمه است که علیه کارخانه اقدام کند.
یکی از روزهای سرد بود که اسلامیان اطلاع داد که بازرسان بیمه تا قبل از ساعت 12 در کارخانه خواهند بود. تمام کسانی که مشخص شده بودند که بازرسان را به سمت جاهای بسیار غیر بهداشتی هدایت کنند، سر جا هایشان ایستاده بودند.
شکرچیان هم بيکار ننشسته بود عدهای از مهندسین و سرپرستهای کارخانه را حاضر کرده بود و به آنها گفته بود که بازرسین را طوری در کارخانه سر گرم کنند که متوجه اوضاع غیر بهداشتی نشوند. همزمان راننده شکرچیان به نام قاسم بهمنی را بدون اینکه حتی یکنفر بداند به میان کارگران فرستاده بود کهعدهای را با پول بخرد و به محض اینکه بازرسین وارد شدند آن ها خود را به عنوان نماینده کارگران معرفی کنند و اظهار کنند کهخواسته های کتبی شان را که آماده می باشد را به بازرسین میدهند و برای گرفتن جواب آن خود به اداره بهداشت کرج مراجعه خواهند کرد.
ما کاملا از این ترفند غافل بودیم و نمیدانستیم که چنین نقشهای وجود دارد و هر بار که بازرسانی آمدهاند شکرچیان بدون خبر کارگران عدهای را به نمایندگی کارگران جلو آن ها فرستاده و اکثر شکایتهایشان را هم خود شکرچیان نوشته به آن ها داده که به بازرسین بدهند.
بازرسین که آمدند 12 نفری که خود را نماینده کارگران معرفی کرده بودند با دسته گل به استقبال آن ها رفته و به هر وسیلهای شده بود سر بازرسین را کلاه گذاشتند. آن ها چنين جلوه دادند که نماینده کارگرها هستند و مسایل و نا رسائی های بهداشتی را در نامهای میخواهند بهعنوان شکایت به آنها بدهند. سپس شکرچیان در دفترش از آن ها استقبال کرده بود و برای این که مسئله را طبیعی جلوه بدهد حتی به شکایتی که خود نوشته بود و به دست آن 12 نفر داده بود اعتراض کرده بود. ما خیلی دیر به این ترفندها پی بردیم. به همين دليل هم دیگر کار از کار گذشته بود و بازرسین بدون سرکشی از کارخانه با اتکا به همان نامه کارگران بهکرج بازگشته بودند.
چارهای نبود ما میبایست هر طور شده مسئله را پیگیری میکردیم. چون هم برای اعتبار خودمان خوب نبود و هم وضعیت بهداشتی کوچکترین تغییری نمیکرد. قرار گذاشتیم که اینبار در خارج از کارخانه با کارگران قدیمی مشورت کنیم و جلسهای داشته باشیم.
یک نکته اینجا لازم است که گفته شود و آن اینکه اسلامیان بین کارگران روزبروز محبوبیتش بالا میرفت. این برای ما بسیار خوب بود. هر چند حسین و عباس به این مسئله اعتراض داشتند بهعلت اینکه او مسلمان بود و گاهی تبلیغات اسلامی را قاطی کار های دیگر میکرد. اما من و زری از آنجائی که به او اطمنان داشتیم این مسئله برایمان مهم نبود و میخواستیم که او همچنان محبوبیتش بیشتر شود. من به اسلامیان گفتم بهتر است اینبار دعوت کارگران قدیمی از طرف او باشد. چون کارگران میدانند که مسئله مهمی است و خواهند آمد. او اول قبول نکرد اما گویا در بیرون با دائیاش مشورت کرده بود روز بعد توافق خود را به من ابلاغ کرد. من هم به کارگران قدیمی گفتم که اسلامیان میخواهد در خانه یکی از شماها با کارگران قدیمی صحبت هائی داشته باشد. برای روز پنجشنبه من و اسلامیان بهخانه يکی از کارگران به نام محمود که خانه اش در قلهحسن خان قرار داشت رفتیم و حدود 12 نفر از کارگران قدیمی نیز آمده بودند.
من قبل از بر گزاری این جلسه از طريق رفيق بهروز نابت اطلاعات زیادی در مورد بهداشت و مضرات پودر و دود و بخار های پلاستیکی بدست آورده بودم. و مطالبی را که وی در اختيارم گذاشته بود را خوب مطالعه کرده بودم. همچنین راجع به تهویه و ضرورت رطوبت در قسمتهای نخ رسی و اهميت ماسک و نقش شیر در سلامت کارگران از مهری اطلاعاتی گرفته بودم.
در حقیقت من و اسلامیان در آن جلسه به خوبی توانستیم مسئله را برای آن عده جا بیندازیم. این مهمترین گام بود که بر داشتیم چون گام بعدی را دیگر خود کارگران باید پیش میبردند. ما پیشنهاد دادیم کهدر صورت عدم رسیدگی به شکایت کارگران که قرار شد به امضای همهکارگران برسد، دست به اعتصاب بزنیم
منبع: پیام فدایی- شماره ۱۳۶, مهر ماه ۱۳۸۹

برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید