حقه بازی خمینی در رفراندوم ۱۲ فروردین

خیلی از جوانان می پرسند چگونه مردم ایران بدون شناخت و آگاهی رفتند به این حکومت آخوندی رای دادند؟

ما متاسفانه تاریخ نگار منصفی نداریم که بتواند شرایط آن سالها را بخوبی برای شما شرح بدهد.  من که در آن زمان نوجوان بودم حوادث را اگر بخواهم بدون غرض و مرض روایت کنم باید بگویم که شور انقلابی مردم ایران آنقدر بالا بود که در هرصورت به رفتن حکومت سلطنت رای منفی میدادند اما این وسط خمینی و مشاورانش یک حقه زدند و از احساسات مردم سواستفاده کردند و از مردم چک سفید امضا گرفتند. رفراندوم را زودتر از قانون اساسی به رای گذاشتند. حتی قالب آنرا به شکل آری و نه درآوردند تا امکان مطرح شدن گزینه های دیگر از مردم سلب شود. هرچند که اعتماد بالای مردم به خمینی آنقدر بالا بود که هرچه او میگفت را اکثریت مردم انتخاب میکردند.

انقلاب 57 در 22 بهمن به پیروزی رسید و تنها 6 هفته بعد رفراندوم برگزار شد!!

در فاصله این دو رویداد مهم، کشور بسیار متلاطم بود. در کردستان جنگ خیابانی بدون وقفه در جریان بود. در ترکمن صحرا نیروهای وفادار به انقلاب به روی مردم اسلحه کشیده بودند و کشت و کشتار بزرگی راه انداخته بودند بطوریکه خیابانها و کوچه ها سنگر بندی شده بود. در خوزستان و اهواز و حتی تبریز ناآرامی بود. در تهران چند بار نیروهای وفادار ارتش و ساواک سعی کرده بودند به رادیو تلویزیون و برخی مراکز حمله کنند که شکست خوردند. خلاصه اوضاع غیرعادی بود و انقلابیون می ترسیدند مثل دوره مصدق، ارتش از جایی بلند شود و قدرت را دوباره بدست گیرد.

این بود که خلخالی ماموریت داشت افراد نامدار حکومت پهلوی را بدون محاکمه تیرباران کند. خمینی و مشاوران وطن فروشش مثل ابراهیم یزدی و بنی صدر و قطب زاده بخوبی میدانستند که در دنیای غرب، اگر حکومتی پشتوانه مردمی داشته باشد مخالفت با سران آن حکومت سخت است و لذا عجله داشتند تا با رای مردم و برگزاری رفراندوم در جهان برای حکومت خود مقبولیت و مشروعیت بخرند. این بود که رفراندوم تعیین نوع حکومت را به جلو انداختند و گفتند بعدا قانون اساسی آنرا نخبگان مردم تنظیم خواهند کرد.

یعنی عموم مردم اصلا نمیدانستند جمهوری اسلامی یعنی چه. حتی تحصیلکرده ها و دانشگاه رفته ها هم تصورات واهی از این ترکیب نامتناجنس داشتند. متاسفانه نسل آنروز تاریخ ایران را مطالعه نکرده بودند. در کتابهای درسی ما چیزی از خیانت های آخوندها نوشته نشده بود. چیزی از بدبختی و فلاکتی که ایران بعد از حمله اسلام دچارش شده بود گفته نشده بود. اصلا هیچکس نمی دانست ما چگونه و از کی شیعه شدیم و آخوندها اولین بار چگونه به این سرزمین آمدند و عملکردشان چه بود.

ما از اسلام و تشیع، حضرت علی را می شناختیم که مظهر شجاعت و مردانگی و کمک به فقرا بود. اصلا نمی دانستیم این تصور واهی را چگونه برای ما ساخته اند. جوان سوسیالیست ما حضرت علی را الگوی مبارزه و آزادیخواهی خود می پنداشت بدون اینکه یک کتاب درباره جنایتکار بودن علی در جنگهای صدر اسلام خوانده باشد.

ما تصور میکردیم که جمهوری اسلامی مثل جمهوری فرانسه است. همه آزادند که هر اندیشه و سلیقه و گرایشی را داشته باشند. چه کسی میدانست که ذات اسلام در پلیدی و بگیر و ببند و زور و اختناق است.

بهرحال آنروزها مردم وارد معامله ای شدند که بقول حقوق دان ها در آن غش بود. غش یعنی معامله ای که شما فریب بخوری و کالایی را بخری که فروشنده با حیله گری آنرا به شما انداخته باشد. مردم از ظن خود تصوراتی از یک جمهوری اسلامی ساخته بودند که اصلا و ابدا با واقعیت سازگار نبود. البته تعداد کمی مثل پدر من و برخی سرد و گرم چشیده ها بودند که اصلا به جماعت آخوند اعتماد و اطمینان نداشتند و کلا آب شان با اسلام و آخوند توی یک جوب نمیرفت اما عموم مردم فریب خمینی را خوردند و به او بعنوان یک رهبر مذهبی اعتماد کردند.

 

به اشتراک بگذارید: