بیل زن
گفت من با تو چه گویم آخر
وز تو انصاف چه جویم آخر
نه یکی دانه به گِل کاشته ای
نه نهالی ز گُل افراشته ای
نه زمینی ز تو آراسته گشت
نه درختی ز تو پیراسته گشت
نشد از بیل کفت آبله دار
نشدی غرقه به خون آبله وار
آبیاریت شبی خواب نبرد
راحت خواب تو را آب نبرد
در دلت نیست جز این اندیشه
کین به خود رسته چو کوه و بیشه
کی ز رنجم شود آگه دل تو
نیست جز بی خبری حاصل تو
رنج همدرد که داند همدرد
شرح آن هست به بیدردان سرد
هفت اورنگ جامی
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید