بلوای نان در تبریز

یکی از گرفتاریهای زمان استبداد، انبارداری بوده که همیشه دیه داران (یعنی مالکان روستاها و دهات) گندم و جو را نمی فروختند تا نان گران و کمیاب گردد آنگاه به بهای بیشتر بفروشند.

این کار در سالهای پیش از مشروطه در آذربایجان رواج بسیار یافته بود و بیشتر دیه داران از ملایان و آخوندهای بزرگ و اعیان ها بودند. دولت هم که می بایست جلو کار اینها را بگیرد نمی گرفت و بعضا شریک هم بود.

در نتیجه این وضعیت، نان همیشه کمیاب و جلو نانوائی ها پر از انبوه زن و مرد بود که فریاد و هیاهوی آنها از دور شنیده میشد.

این گرفتاری برای مردم فقیر مشلات زیادی را فراهم کرده بود و چند بار آشوبی پدید آورد که یکی از آنها شورش خونین سال 1277 (1316) و تاراج خانه مجتهد شهر نظام العلما (یا ناظم العلما) و علاءالملک و دیگران بود.

در این سال نان کمیاب تر و گران تر و سختی مردم بیشتر بود.

سید محمد یزدی که تازه به تبریز آمده بود در مساجد و روضه خوانی ها به منبر میرفت و از انبارداران و ملایان بزرگ بدگویی میکرد و باد به آتش خشم مردم می زد. در نتیجه اینها و برخی دست هایی که در میان بود کسانی جلو افتادند و بازارها بسته گردید و مردم در محلی به نام سید حمزه گرد آمدند و اعتراض کردند.

امیر گروسی که پیشکار آذربایجان بود تلاش کرد با سخن و وعده آشوب را فرو نشاند که موفق نشد.

در این میان نام آخوند بزرگ شهر ناظم العلما به سر زبانها افتاد زیرا چنین گفته میشد که نانوایانی برای خرید گندم به نزد او رفته بودند و او به آنها نفروخت و تحقیرشان کرده بود.

ماجرا به گوش مردم رسید و مردم زبان به بدگویی بسیار علیه او کردند. این بود که در روز دوم مردم به سمت خانه او حرکت کردند و در اطراف خانه تجمع کردند.

نظام العلما و نوکرانش از قبل باخبر شده بودند، تفنگچی آماده کرده و به سوی مردم شروع به تیراندازی کردند. چنان که گفته میشد بسیاری از مردم تیر خوردند و از پای درآمدند ولی مردم پراکنده نشدند و از این سو نیز تفنگچیانی پیدا شدند و به جنگ برخاستند و چند تن از آنان را نیز زدند.

مردم خشمگین همچنین به کینه ملایان چند تن از طلبه ها را که از درس باز می گشتند و آگاهی از ماجرا نداشتند دستگیر کردند و سر بریدند.

نظام العلما که اوضاع را ترسناک دید شبانه به همراه برادران و اهل و عیال و نوکران و تفنگچیانش از شهر فرار کردند. روز بعد مردم به خانه های اینان ریخته همه چیز را تاراج کردند.

پس از تاراج خانه ها و انبارها، مردم پراکنده شدند و آشوب فرو نشست.

خلاصه شده از کتاب تاریخ مشروطیت ایران  صفحات 49 و 50 به قلم احمد کسروی

روایت دیگری از این ماجرا در وبسایتهای دولتی نیز نوشته شده که میتوانید آنرا در این لینک بخوانید و یا در اینجا

به اشتراک بگذارید: