برگی از هزاران
یک صحنه از این ۴۴ سال:
فرد کاندید رییس کلی بانک ملی برای تایید نهایی وارد ساختمانی غیر اداری شد که وزیر اطلاعات در آنجا مستقر بود
وزیر او را تایید کرد
هنگام خروج، از حیاط ساختمان داشت خارج میشد که پسربچهای که زیر آلاچیق نشسته بود سوتی برایش زد
برگشت و پسربچه را نگاه کرد
پسربچه با انگشت اشاره کرد که بیا کارت دارم
جلو رفت پسر به او گفت: ما را سنه نه؟
کاندید گفت: منظورت را نمیفهمم
پسر گفت: منظورم اینه از فردا هر برگهای روی میزت گذاشتیم امضا کنی، هر فردی را هم ما پیشنهاد دادیم به کاربگیری
کاندید به دفتر وزیر برگشت و برگهی مهر و امضا شدهی پست ریاست بانک ملی را جلوی وزیر پاره کرد و گفت: من اینکاره نیستم و
برگشت و با عصبانیت از ساختمان خارج شد
فردا رییس دیگری را تعیین کردند و ریاست را به او سپردند
پس فردا بانک ملی جارو شد!
پسر فلاحیان همان موقع داشت با خلال دندان لابلای دندانهایش را تمیز میکرد و لبخند به چهره داشت
(منبع: محفوظ)
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید