برگی از خاطرات حاج سیاح – ورود وباء به ایران به دست آخوندها

ویروس کرونا که بجان مردم ایران افتاده و به مدد لا ابالی گری و بلاهت آخوندها وارد ایران شد اولین باری نیست که آخوندهای احمق و نادان مردم ایران را دچار اپیدمی و مرگ و بیماری میکنند. در زمانی که همه دنیا پروازهای چین را محدود کرده و مورد کنترل و قرنطینه شدید قرار داده بود، هواپیمائی آخوندی ماهان بدون هیچ گونه توجهی به چین رفت و آمد میکرد و بدون هیچ احساس مسئولیتی برای سلامتی و جان مسافران و خدمه و بدون هیچ نیاز به پاسخگوئی، ابتدائی ترین نکات بهداشت و ایمنی را زیر پا گذاشت. همراه با این بی مبالاتی هواپیمائی و بی عرضگی وزارت بهداشت، برگذاری جشن سال چینی ها در ایران و تلاش برای جذب گردشگران چینی و از این دست باعث ورود و گسترش ویروس کرونا در ایران شد. از آنجا که طبق یک قانون کلی پول بعضی کارها خرج درمان بواسیر میشود این تلاشها برای تملق گوئی و اظهار نوکری به چینی ها و جلب اندکی ارز خارجی نتیجه معکوس داده و هزینه سنگین یک اپیدمی را به ملت تحمیل کرد. اما این اولین بار نیست و آخوندها در سال 1283 شمسی نیز وباء را بزور وارد ایران کردند. حاج سیاح در این مورد مینویسد:

“این سال که صدارت با عین الدوله است و ایران بیچاره دچار گرانی غله چندین ساله میباشد، هنوز این بلا و بلاهای تعدیات حکام رفع نشده وباء در ایران ظاهر شد. شیوع این مرض اول در عتبات و عربستان بود، در کرمانشاه قرنطینه گذاشته شد، مامورین و اطبا مواظب بودند که کسی مبتلا به این مرض عبور نکند. یک نفر از علماء معروف از نجف با جمعیت و طلاب زیادی بعزم مشهد حرکت کرده وارد کرمانشاه شد. اطباء و مامورین خواستند ایشان را در قرنطینه نگاه داشته اطمینان از نبودن مریض پیدا کنند. ایشان گفتند: قدوم حضرت آقا برکت و رحمت است، هر جا وارد شود بلا رفع میشود! نباید قرنطینه شوند. مامورین گفتند: حضرت آقا و غیر ایشان از امثال ایشان در نجف و کربلا بودند، پس چطور بلا وارد شد؟ همراهان آقا باین دلیل واضح با چماق جواب داده، طبیب و مامورین را کتک سخت زدند. در ایران هم بخلاف حکم خدا بر اعمال و جنایات اهل عمامه مواخذه و مجازات نیست. بزور وارد کرمانشاه شدند وباء هم که همراه خود آورده بودند در کرمانشاه طلوع کرد و همان روز جمعی مبتلا شدند و بیست و سه نفر همان روز اول مردند. همراهان حضرت آقا متفرقاَ به بروجرد و اصفهان و همدان و سایر جاها رفتند و مردم که آن چماق را دیده بودند دیگر جلوگیری نکردند، وباء هم همراه ایشان بهر جا وارد شدند نشر کرد. دسته ای با آقا به قم آمدند، قم مشتعل شد، بحضرت عبدالعظیم وارد شدند، در آنجا ظاهر شد. خواستند برای طهران جلوگیری کرده قرنطینه بگذارند در طهران هم طلوع کرد. با این کثافت و بی پرستاری و نبودن مریضخانه وباء بنای کشتار گذاشت، مردم دچار وحشت شدند، بزرگان و مقتدران بشمیران و سایر دهات و ییلاقات رفتند. کشتار این طور بلاها غالباَ در فقرا و بیچارگان میشود، تمام بلیات و صدمات همیشه بضعفا متوجه است.”

حاج سیاح سپس توضیح میدهد که چگونه به دیدار موسیو نوز بلزیکی که به صورتی وزیر دارائی ایران شده بود رفته و از او درخواست ایجاد یک مریضخانه را میکند و موسیو نوز اظهار میدارد که شاه (مظفرالدین شاه) و عین الدوله نیز در این امر همراه خواهند بود. مریضخانه ای تهیه میبینند که شاید موجب نجات بیماران شوند. حاج سیاح از پسر خویش همایون میخواهد که در این امر کمک کند و از دیگر کسان که یاد میکند دکتر مورل فرانسوی بوده که بانسانیت خدمت میکرده است. او اظهار میادارد که به بسیاری از غرباء و بی کسان دلم سوخت و از همه بیشتر حال جوانی بر من موثر شد. فرزندش و دکتر مورل جوان را نزدیک قصر افتاده دیده بودند و همایون برای حاج سیاح تعریف نموده بود:

“من در نزد جوان ماندم چون درشگه را آوردند نتوانستیم مریض را بی کمک کسی به درشگه بگذاریم. از بعضی عابرین استمداد کردم معاونت نکردند تا یک نفر خیاط، میرزا تقی نام که عبور میکرد بمن مدد کرد او را بدرشگه گذاشته بمریضخانه رساندیم، قوه نطق نداشت. من خودم رفتم و گفتم او را شسته و پاک کردند. در جیب او کاغذی بود که در جوف آن موی زنی بود معلوم شد نامزدی داشته که مکتوب را نوشته و از مویش فرستاده و اظهار محبت و اشتیاق و خواهش برگشتن نموده، بعبارتیکه: تو اگر در غربت برای تحصیل مال مانده ای من غیر وجود تو را نمیخواهم و مال تو را نظر ندارم. باری بیچاره نتوانست حرف بزند و جا و وطن و کسان خود را بگوید فقط بآن کاغذ و مو بدیده حسرت نگریسته، چشمش پر آب شده، سرش را برگردانید گویا از من خجلت کشید و دست بآسمان برداشت بهمان حال بود، تا با کمال حسرت جهانرا بدرود گفت”  

البته که این یک مریضخانه به هیچ وجه کافی نبوده و عده زیادی میمیرند. حاج سیاح ادامه میدهد.

“مرض شدت کرد، برای مریضخانه نسوان، دختران تارک دنیا را دیده مریضخانه ای مرتب کرده از ایشان پرستار قرار داده، موسیو مرل دکتر فرانسوی را که بسیار مرد درست محترمی است دکتر آنجا قرار دادیم و اعلان کردیم نسوان را آنجا ببرند. از نادانی، اکثر نسوان مریضه یا کسان ایشان راضی نمیشدند بآنجا بروند. چند دفعه مردم وباء دیده بودند این قدر طول نکشیده بود، این بار زیاد طول کشید. کم کم هوا که رو بخنکی گذاشت وباء هم کم شد تا موقوف گردید. از خود طهران در حدود بیست هزار نفر تلف گردیدند.”

این بوده روزگار ما در دست آخوندهای نادان و احمق که در طول تاریخ بلای جان ما بوده اند و ما با حماقت خویش تنها به رشد و دوام این فرقه ابله، جنایتکار و بی انظباط  کمک کرده و در پایان به پاس این خدمات بیکران حکومت و سرنوشت خود و کشور را نیز به دستشان دادیم. آیا میتوان امید داشت که قدری حافظه تاریخی در میان ما ایرانیان بوجود بیاید و پس از این دیگر به دام این اهریمنان و هر خشک مغز دیگری نیافتیم؟ امید که چنان باشد.  

به اشتراک بگذارید:
0 0 رای
ارزیابی این پست
7 نظر
قدیمی ترین
تازه ترین پر رای ترین
بازخوردهای درون متنی
همه نظرها