برخورد اول با ترک مسلمان

تا حالا چندین بار از سرزمین زیبای ترکیه دیدار کرده ام. اولین بار سالها پیش بود که برای یک ماموریت کاری به ازمیر رفتم و تصمیم گرفتم که از فرصت استفاده نموده و از آنجا به بندر مرمره رفته و چند روزی بمانم و استخوان سبک کنم. از ازمیر تا مرمره راه زیادی نبود و فکر کردم بهتر است با اتوبوس بروم تا بتوانم طبیعت زیبای ترکیه را نیز ببینم. بلیط اتوبوس را تهیه کرده و به شماره صندلی نگاه کرده و سر جایم نشستم. ناگاه پیرزن روستائی گنده ای که هر پستانش به اندازه یک توپ فوتبال بود و در صنلی بغل من جا داشت شروع کرد به فریاد و پرخاش کردن به من. هاج و واج مانده بودم که دلیل این پرخاشگری چیست و از جان من چه میخواهد و نکبت دو فوتبال هم ساکت نمیشد.
شاگرد راننده با دیدن آن وضع جلو آمد و چیزهائی به ترکی گفت که آن را هم نفهمیدم و مثل بز نگاه میکردم که ببینم اینها چه میگویند. بالاخره دختر جوانی که انگلیسی میدانست و احتمالا دانشجو بود گفت که این خانم ناراحت است که تو پیشش نشسته ای و میگوید بلند شو. گفتم خوب من چکار کنم این شماره صندلی است که به من داده اند و در دل گفتم اگر من شانس داشتم که صندلی ام را پیش تو داده بودند و اما چه کنم که تا یادم می آید شانس جن بوده و من بسم الله. چند مسافر به ترکی چیزهائی به هم گفتند و سپس پسر جوانی به انگلیسی گفت که میتوانم پیش او بنشینم و چند نفر جابجا شدند و من هم پیش او جا گرفتم.
شروع به صحبت کردیم و معلوم شد دانشجو است و بلافاصله همان سوال همیشگی که آیا مسلمان هستی؟ گفتم خیر من به دین و مذهب اعتقاد ندارم. خیلی ناراحت شد که من خدای بزرگ را نمیپرستم و شروع کرد به ارشاد کردن این گمراه و شمردن مزایای اسلام. برایم تعجب آور بود که این جوان شسته رفته و تمیز این جوری درد اسلام دارد. گفتم اگر ایران بودی و خمینی را تجربه کرده بودی و کشتارها را دیده بودی میفهمیدی. نسبت به خمینی نظر خوشی نداشت و میگفت آن اسلام واقعی نیست. در پایان دست کرد و چند کتاب راجع به اسلام از کیفش در آورد و یکی را که به انگلیسی بود به من هدیه داد که بخوانم و اسلام واقعی و زیبائی هایش را درک کنم.
کتاب “محمد به عنوان یک سردار جنگی” نام داشت و هنوز در قفسه کتابهای من است. نویسنده با صداقت کامل جنگهای محمد و تاکتیکهای جنگی اش را با افتخار شرح داده بود. چگونه با یک قبیله زد و بست میکرد و قبیله ای دیگر را میزد و سپس در زمان مقتضی به متحدش حمله میکرد. چگونه هیچ کس هیچگاه نمیدانست که به کدام قبیله خیال حمله دارد. چگونه این باور را گسترش میداد که خیال حمله به قبیله ای را دارد و به قصد حمله به سوی آن حرکت میکرد اما در میان راه ناگهان مسیر را عوض نموده و به قبیله دیگری که انتظار حمله نداشت شبیخون میزد. خواندن آن کتاب و شرح آن چه بر این قبایل بدبخت رفت کافی بود که هر انسانی را از آن محمد بی رحم بی همه چیز منزجر بکند و اما این جوان گویا همۀ اینها را علامات بزرگی پیامبر و خوبی اسلام یافته بود. بالاخره هر چه که بود اینها کافر بودند و اسلام نیاورده بودند.
حال که اردوغان با لشکر اسلام به کردها حمله کرده باید بگویم که اگر اکثر ترکها همینطور باد اسلام در شکمشان باشد از هر جنایتی دفاع خواهند نمود و جایگاه رجب در نزد آنان ارتقاء خواهد یافت. این دانشجوی شسته رفته و مدعی روشنفکری اش بود وای به حال بیسواد عامی اش.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید