انگیزه های انفعال و بی تحرکی مردم به روایت پیروز دوانی؛ قربانی قتل های زنجیره ای به دنبال اتحاد مخالفان داخل و خارج بود!
پیروز دوانی (۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ در کازرون – ۱۳۷۷ در تهران) نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، تحلیلگر و فعال سیاسی مارکسیست ایرانی، و بنیانگذار، دبیر و سخنگوی اتحاد برای دموکراسی در ایران بود. پیروز دوانی در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۷۷ از منزل خود به قصد رفتن به خانهٔ خواهرش خارج شده و دیگر بازنگشت. او چند ماه پیش، از زندان آزاد شده و به انتشار جزوهای افشاگرانه مشغول بود.

روز سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۷۷(۲۲ اوت ۱۹۹۸) پیروز دوانی از خانه به قصد رفتن به خانهٔ خواهرش خارج شد و دیگر بازنگشت. نخستین خبر در رابطه با وی به نقل از داریوش فروهر، دبیرکل وقت حزب ملت ایران در رادیوهای خارج از ایران منتشر شد و گفته شد که وی توسط مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران ربوده شدهاست.
از آن زمان تاکنون اثری از پیروز دوانی بدست نیامده و قوه قضاییه هم قتل او را تأیید نکردهاست و او در واقع نمونهای از سر به نیست کردن مخالفان در ایران است، اما بر اساس اعترافات متهمان قتلهای زنجیرهای، او در همان روزها به قتل رسیده و جنازهاش در کنار خطوط راهآهن سوزانده و دفن شدهاست.
آزار و اذیت بی رحمانه مادر پیروز دوانی به روایت برادر پیروز
مادرم از قبل سکته خفیفی کرده بود ولی وقتی پیروز را بردند مدام به خانه زنگ می زدند و از این کارهای بسیار وحشتناک روان پریشانه می کردند! می گفتند: «پسرت را کشتیم بیا جنازه اش را تحویل بگیر!» و بعد می خندیدند! این تلفن ها تمامی نداشت، مادرم می رفت ولی می گفتند: «برای چه آمده ای؟ می خواهی بدن لخت مردان را ببینی؟!» خیلی وحشتناک بود، مادرم را رسما داغون کردند! به خانه زنگ می زدند و می گفتند: «باید جشن عروسی برای پسرت در قبرستان بگیری!» و ….. به مادرم می گفتم: «مادر، اینها میخواهند شما را دیوانه کنند، نکن، جواب نده، نرو!» اما می گفت: «نمی توانم نروم، پسرم است، بچه ام است و باید پیگیری کنم!» می گفتم: «می دانم تو مادری اما اگر زنده باشد روزی برمی گردد! وقتی کسی را می ربایند یا این قدر شکنجه می دهند که پشت تلویزیون بیاورند یا او را می کشند یا اگر زنده باشد او را در تلویزیون خواهی دید و اگر هم نه که او را کشته اند!»
مادرم طاقت نمی آورد باز می رفت و پیگیری می کرد، او سکته کرد و فوت شد! واقعا وحشتناک است، شما نمی دانید چقدر وحشتناک است، وقتی کسی را بازداشت می کنند به هر حال هر چند سال هم طول بکشد آدم می داند که با چه کسی طرف است اما وقتی می ربایند یقه چه کسی را می توانی بگیری؟ هر جا بروی می فرستند جای دیگر! دادگاه انقلاب می گوید برو دادستانی، آنجا می گویند برو زندان، زندان می گوید برو بیمارستان و همین طور دوره تسلسل وحشتناکی ایجاد می کنند که به شدت ضربه می زند و با روان خانواده و جامعه بازی می کنند! در اصل با هیچکسی طرف نیستی! توی خیابان می ربایند، بعد می کشند و می اندازند جلوی ماشین و می گویند تصادف کرده و ….. هر بلائی بخواهند سر آدم می آورند و دستت هم جائی بند نیست و هیچکسی هم پاسخی نمی دهد! …..
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید